سوال های مرتبط

مامان یگانه مامان یگانه ۵ سالگی
سلام مامانی عزیز شبتون بخیر
ببخشید طولانیه ولی اگه میتونید راهنمایی کنید منو
چند وقته با یگانه چالشایی دارم که واقعا رد دادم دیگه
چند روز پیش جاریم گفت نذاز با امیرعلی(پسر اون یک جاریم ۷ سالشه) تو حیاط بازی کنن گفتم اصلا تو حیاط بازی نمیکنن که گفت باهم داشتن میرفتن دستشویی من نذاشتم
اصلا یگانه بغیر دستشویی خودمون جایی دیگه نمیره
ازش پرسیدم گفت نرفتیم خلاصه خیلی پرسیدم با هزار ترفند و اینا گفت یه بار رفتیم مغزم واقعا داشت میترکید
امروزم دیدم گوشیم گرفت گفت میرم اتاق بازی کنم تعجب کردم اصلا اهل تنها بازی کردن تو اتاق نیست
داشتم ناهار میذاشتم رفتم یه سر بزنم دیدم بهم میگه میشه پوشه گالری رو پاک کنی گفتم چرا گفت تروخدا پاک کن
دیدم از آلت تناسایش عکس انداخته
عصبی شدم یه دونه زدم درگوشش برا اولین بار
من اصلا اهل کتک زدن نیستم واقعا عصبی شدم
دست خودم نبود
شوهرم هرچقدر گفت چرا دعواتون شده نگفتم بعدا ک تنها شدیم بهش گفتم بدتر از من سردرد گرفت دخترم گفت تروخدا نگو به بابا
اشتباه کردم
نمیدونم چرا اینجوری شده
نه مهد میره نه باشگاه و کلاسی که بگم از کسی یاد گرفته
نمیدونم چون خیلی بهش تذکر میدم که حای خصوصی رو نبایدکسی ببینه کنجکاو شده یا چی
بنظرتون خودم تنها برم پیش مشاوره یا دخترمم ببرم؟
مامان عسل مامان عسل ۵ سالگی
سلام خانما یچیز عجیب و قشنگ امروز رفتم دکترزنان بعد ی خانومی اومدچشاش قرمزبود من فکرکردم سرماخورده ماسک هم زده بود ی برگه دستش بود دستاش میلرزید نگام کرد گفت ببخشید باردارین گفتم ن برگش نشونم داد بهم گفت من ۱۵سال بچه میخواستم خدا بهم نداد ای وی اف کردم نشد هرکاری بگی کردم نشد دیگه کلا دوساله بیخیال شدم گفت پریودام نامنظم بود ۳یا۴ماه یبارپریود میشدم میگفت ۴ماه پریودنشدم ازدیروزهی چیزی تو شکمم حس میکردم ک سفت میشه نوبت سونو رحم و تخمدان میگیره ک میفهمه بارداره ۵ماهش بود خیلی گریه میکرد همه بهش اب قند میدادن و دکترمیگفت من حالا چیکارت کنم ن ان تی دادی ن انومالی یهو خانومه گفت خداهمش رو گرفته همه خندیدم خیلی قشنگ بود میگفت شوهرم نتونسته بیاد رو پله ها زانوهاش میلرزیده از شوق خانومه انگاربالداشت توهوابود یکمم تپلی بود و قد بلند واقعا معلوم نمیشد بارداره اصلا خیلی حس خوبی بود انشاالله خدا دامن همه چشم انتظارارو سبز کنه🥲🥹