۱۹ پاسخ

مامان ایلماه جان بچه‌های اول چون پدرو مادر کم تجربن خیلی اذیت کننده به نظر میان، تجربه خودمو در اختیارت میزارم انشالله که به دردت بخوره عزیزم ،اول اینکه وقتی چیزی دستش میگیره به هیچ وجه به زور ازش نگیرید مثلا اگه چاقو دستش میگیره و می‌دونی که خطرناکه سریع با دادن یه وسیله دیگه جایگزینش کن که سرگرم شه و شروع به گریه نکنه،دوم اینکه در مقابل جیق و دادای بچه کور و کر و لال باش یعنی نه ببین نه بشنو نه اینکه خودتم باهاش داد بزن،سوم اینکه به هیچ وجه کتکش نزنی که بعدا اینا برعکس میشه و اون روی شما دست بلند می‌کنه ،چهارم اینکه به هیچ وجه به زور بغلش نکید یا به زور ازش نخواین که کسی رو ببوسه یا بغل کسی بره و اینکه درآخر اینو یادتون باشه که بچها هیچ کس رو جز ما ندارن دنیای اونا خیلی با ما فرق می‌کنه ،اگه یبار رفتی توی خیابون شلوغ و ایلماه جان همراهت بود و شروع به گریه کردن کرد یه لحظه خودتو هم قد ایلماه من متوجه میشی که بچه‌های کوچیک فقط پاهای آدمارو میبینن بخاطر همین از بازار رفتن نفرت دارن

وا بسم الله خدا صبرت بده

وای چجوری دلش میاد به این لپ خانوم چیزی بگهههه

اصلا ب دخترت نمیخوره ک اذیت کن باشه

بچه مریضی داره بی خوابی داره بجای اینکه کمکت کنه نباید بگه مقصر اونه خب بچه است اون نمی‌فهمه سعی کن ب شوهرت بیشتر توجه کنی ک اون حسادتشو کنار بذار تعجب اینکارش آخه بالاها دخترین

نمیگم شما این کارو بکنیا اما من بودم میترسوندم ش تا درست بشه

شوهرم که میدید خیلی دخترموتحویل میگیرم واسه اینکه عذابم بده همش دعواش میکرد ولی الان خیلی بهترشده

این تجربه ی منه گوش کنی ضررنمیکنی وقتی شوهرت هست اصلا دخترتو تحویل نگیر بچسپ به شوهرت . این همش ازحسادته شوهرمنم اینجوری بود ازوقتی که رودخترم حساس نشدم زندگیم خیلی بهترشد

بهش بگو که خودتون تصمیم گرفتید بچه داربشید اون طفل که دعوتنامه نفرستاده بود

عزیزم دختر به این نازی دلش میاد

والا حالا من چیزی بگم همسرم انقده پسرمو دوس داره یعنی ازاول بچه دوس هس میگه اشکالی نداره بزار خراب کنه بشکنه فدای سرش

مگه میشه بابا به بچش اینو بگه
نگاه من از یه طرف حس میکنم شاید از سمت تو همسرت محبت حس میکنه از قبل کمتر شده و بخاطر بچه اونو فراموش کردی ولی همیشه یادت باشه اون بابا بچه اولته

شوهرت اگر تو خونوادش ب حرف کسی گوش میده بهش بگو نصیحتش کنن غیر مستقیم

عزیزم شاید قبل از بچه دارشدن خیلی باشوهرت وقت میگذروندی یا خیلی بهش توجه میکردی حس حسادت بهش پیدا کرده

احتمالا دلش پسر نمیخواسته ؟؟؟؟

عزیزم شوهرت بشدت به دخترت حسادت میکنه چون تو بیش از حد بهش توجه میکنی بهش حسادت میکنه بعضی از مردا اینجورین متاسفانه

شاید از مسولیتی که گردنش هست خسته شده... احتمالا ریشه در گذشته داره

بچه اولتونه

ماشالله چقدر نازه دخترت
یبار ک اینو گفت صداتو ببر بالا بگو اون موقع ک فکر خوشی و کیفت بودی یادت نبود ک دو روز دیگه همون میشه بچه حالا الان ک اومده شد مقصر؟؟؟
شوهرت میخاد مسئولیتی چیزی گردن نگیره میندازه گردن دخترت ک تو دیگ چیزی نگی

سوال های مرتبط

مامان نی‌نی‌های سالم مامان نی‌نی‌های سالم ۱ سالگی
سلام مامانایی که بچشون همسن بچه منه بچه های شماهم لجیباز شدن‌
از وقتی واکسن 18 ماهگی زدیم خورد وخوراک اصلااا نداره فقط شیر خشک میخوره اونم ازش میگیریم بلکه غذا بخوره گریه میکنه تازه این روزا به آب‌نبات بد عادتتتتت کرده سرویس شدیم با جیغاش هر کاری میکنیم ترکش نمیکنه با هیچی سرگرم نمیشه😵
تازه قبلا آخر شبا خودش میخوابید الان باید بزاریم روی پا مگه می‌خوابههه😬😬 خوابش و تغذیش به کل بهم ریخته
اینا به کنار همش سر بچه با شوهرم بحث دارم از ساعت 10 شب خودش می‌خوابه، عصرا یه ساعت‌ می‌خوابه ولی حاضر نیست کمک مامانم بکنه بچه رو نگه داره همش سر بچه داد میزنه به من میگه تلویزیون و خاموش کن تا بخوابه کلی منت و غرررر تازه مامانم به‌ میگه بچس باید مهربونی کنی، تحمل کنی، ناراحتم میشه جواب میده گردو خاک میکنه
دلم برای بچم میسوزه 🥺
نمی‌دونم چرا شوهرم این‌جوری شده اصلااا از استراحت خودش نمیزنه خوب گناه‌ ما چیه چرا این کارا رو میکنه 😑😪
مامان دلانا❤️آوینا مامان دلانا❤️آوینا ۱ سالگی
من دوران بارداری بدی داشتم همش ب استرس و نگرانی گذشت همش اشک ریختم مخصوصا روزای آخر ک دخترم میخواست دنیا بیاد دقیقا روز زایمانم دختر ۱ سال و نیمم بخاطر عفونت ریه بستری شد بیمارستان ک من وقتی رو تخت بودم فهمیدم میدونستم حالش بده اما ن در حد بستری وقتی من نبودم خیلی آورد بالا بردن دکتر و باباش بستریش کرد وقتی مرخص شدم اومدم خونه دخترم نبود فقط گریه کردم حالم خیلی بد بود نی نی هم درست شیر نمیخورد مدفوعش ی جوری بود و من همش استرس داشتم و نگران بودم نگران هر دو دخترم مرخص شد و نی نی الان خداروشکر بهتر شیر میخوره اما من حسم بهش ی جوریه🥺خدایا منو ببخش مگه میشه آدم بچه خودشو دوس نداشته باشه شوهرم همش دعوا میکنه تو بچمو نمیخوای اگر نمیخوای ازت میگیرمش من دست خودم نیست بخدا انگار فقط دختر بزرگمو دوس دارم همش تو حس حال نوزادی اون زندگی میکنم عکساشو نگاه میکنم حتی نی نی رو با عکسای نوزادی دخترم مقایسه میکنم و میگم چرا نی نی خوشکل نیست چرا اینجوریه چرا دوسش ندارم چرا گریه میکنه ناراحت نمیشم دلم میسوزه براش بچم خیلی مظلومه مامانش هم انگاری دوسش نداره خدا منو لعنت کنه چ مرگمه😭