سوال های مرتبط

مامان ♥️آوا🧿 مامان ♥️آوا🧿 روزهای ابتدایی تولد
مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 مامان 🤍𝙆𝙞𝙖𝙣🧸 ۳ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین۳
شکرخدا نوار قلب اخری خوب بود بعداز کلی دعا و التماس به خدا..مرخص شدم و رفتم سونو بعداز سونو با چندتا دکتر و مامای دیگه حرف زدم همشون نظرشون این بود که بچه تحمل امپول فشار رو نداره و ریسکه براش!!بعد من نمیدونم دکترم چرا اصرار به طبیعی داشت وقتی برای بچه مضر بود،،😒بعداز سونو شماره ی یه دکتر دیگه رو پیدا کردم که کرمان بود و شرایطمو گفتم بهش و گفت همین امشب بیا که بستریت کنیم فردام سزارین میشی..هم خوشحال بودم هم سرشاااار از ترس و نگرانی،،خلاصه با تمام نگرانی هامون حرکت کردیم و دوساعت بعد رسیدیم کرمان اولش برای بستری کردنم مقاومت میکردن ولی وقتی با دکتر تماس گرفتن و گفت بستری کنین قبول کردن،،اونشب خیلییی بد و سخت گذشت بهم هیچ همراهی رو نزاشتن کنارم بمونه گوشیمم گرفتن..خودم بودم و خودم😅🥲ساعت نمیگذشت اصلا،،یه خانومی هم تخت بغلیم بود که درد داشت و میخواس طبیعی زایمان کنه اونشب من از بس استرس داشتم که تصمیم گرفتم بجای خواب اموزشایی ک برای زایمان طبیعی دیدم رو به اون خانم یاد بدم تا درداشو بتونه کنترل کنه..کلا دوساعت خوابیدم اونشب
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۳ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 1

من وارد ۴۰ هفته شده بودم و کامل کامل آماده بودم برای زایمان طبیعی اما هیچ دردی سراغم نمیومد ، دهانه رحمم هم که هیچی باز نشده بود و ماما همراه گرفته بودم که یکبار معاینه تحریکی کرد و یکسانت باز شدم ، بازهم درد خاصی نداشتم دردی بود که قابل تحمل بود خیلی خیلی ورزش میکردم پله میرفتم که زایمان طبیعی راحتی داشته باشم ، ولی دیگه من چهل هفته بودم ، ماماهمراهم گفت باید هر روز نوار قلب بچه رو بگیری و یه سونو هم نوشت برام، سونو رو رفتم انجام دادم وزن بچه ام چهار کیلو بود ، حقیقتن اون شب خیلی از زایمان طبیعی ترسیدم و فقط گریه میکردم و میگفتم وزن بچه بالاست و من نمیتونم.
خداراشکر توی این راه خدا خیلی خیلی هوامو داشت و کمکم کرد ، عکس سونو رو فرستادم برای ماماهمراهم ، گفت وزن بچه بالاست چهار کیلوعه و قبلش هم که معاینه لگنی کردع بود گفت زیاد لگنت مناسب زایمان طبیعی نیست اگر بخایی طبیعی زایمان کنی احتمال اینکه سر بچه توی لگن گیر کنه خیلی زیاده و بعدش باز مجبوری سزارین کنی ، همون شب اینقدر من ترسیده بودم و گریه میکردم که همسرم گفت سزارین کنی بهتره و پیشنهاد دکترم و ماماهمراهمم سزارین بود، فردا صبحش ماماهمراهم بهم زنگ زد و گفت بیا بستری شو برای سزارین منم ساعت هفت صبح بیدار شدم و رفتم حموم موهای شکمم و کامل زدم ، البته کلی هم استرس داشتم و توی راه همش خدا و حضرت فاطمه زهرارو صدا میزدم نذر کردم از بغل زیاد سید مظفر هم مه رد شدم کلی گریه میکردم و دعا میکردم تا خلاصه رسیدم بیمارستان نوار قلب بچه رو گرفتن و دکتر کشیک معاینه کرد و نامه داد برای سزارین ، پرستارا هم اومدن من و آماده کردن که بفرستن برای زایمان
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۳ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم