۱۱ پاسخ

عزیزم شما نی نی تون شیر مادر میخوره ؟

ای بابا چرا به خاطر زردی بردیش بیمارستان میبردی پیش معتمد بهت دارو میداد بعد یه دستگاه میگرفتی می اوردی خونه خوب میشد

عزیزممم الهی 🥹 خدا رو شکر که پسرت رو به سلامتی بغل کردی همین به همه سختیاش می ارزه 🙏🙏🙏

الهی عزیزم

مبارک گلم

گلم توهم ۳۷ هفته تمام زایمان کردی بچه دستگاه نرفت دکترا بهم گفتن ۳۷ ختم‌بارداریته نگرانم😔

منم بستری شدم بعدش بخش ای سی یو فشارم رفت بالا بعدش اومیکرون گرفتم منم داغون شدم تو زایمان

مبارکع عزیزم وزن نینیت چند بود؟؟

اخی عزیزم بسلامتی منم زایمان کردم پسرم بستریه
فردا باید برم‌شیرش بدم خدا کنه فردا بگه مرخصه

مبارکه عزیزم .واسه زردی کجا بستری کردین

ای جان خسته نباشی

سوال های مرتبط

مامان معجزه خدا مامان معجزه خدا ۳ ماهگی
این بچه داری چقد سخته خصوصا اگه دست تنها باشی منی که سزارین بودم بعد بیمارستان دو روز فقط خوابیدم بعد که بخاطر زردی پسرم تو بیمارستان بستری شد و تمیز کاریش اینا با خودم بود از اول الانم داشتم شام می‌پختم واسه خودم که پسرم گریه کرد اومدم بهش شیر میدم دوباره گوشیو ول کردم پسرمو دادم به شوهرم رفتم بقیه شامو درست کردم یکم ظرف شستم بعد پسرم دوباره گریه کرد الان اومدم پسرم بغلمه و الان دارم می‌نویسم با خودم فکر می‌کنم وای که چقد روز های سختی گذروندم نه این که تنها باشم نه اتفاقا خواهرم‌ طبقه پایین من زندگی میکنه ولی یه بار نیومده تو خونمون شام بپزه من بخورم فقط سه چهار بار تو خونشون سوپ پخته و آورده همین وسلام باور می‌کنی لباس‌های بیمارستانمو دیروز شستم انداخته بودم تو ایوون مونده بود خواهرم می‌دونستا لباس هست ولی مادرم و اینا نمی‌دونستن اونم نمی‌شست اگه شوهرم کمکم نمیکرد من الان خیلی وقت از پا در اومده بودم ان شاءالله خدا همیشه نگه دارش باشه
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۲ ماهگی
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۳
راست شو بخواین من طبیعی رو به این دلیل انتخاب کردم که خواهرهام سز اختیاری بودن و واقعا دیده بودم دوره نقاحت شون خیلی سخت بود
ولی خب حین درد میگفتم اگر بچم نیاد اخر ببرنم سز کاش از اول میرفتم
نا امید نا امید بودم و این دردمو بیشتر میکرد
و فقط میگفتم خدایا تو کمکم کن
تا معجزه های خدا برام شروع شد
تا ساعت ۶ صبح شده بودم ۴ فینگر که راست شو بخواین با همون اپیدورال نصفه بازم تحملش خیلی بهتر از درد کل بدن بود
دیگه ۴ سانت زنگ زدن ماما همراهم اومد که اگر لطف خدا و تلاش ایشون نبود منو میبردن سز
و صبح مسئول بیهوشی عوض شد
درد منو که دید گفت تو خیلی کم صبری دختر یه ان اس تی گرفت گفت اوه چه شدت انقباضی دلش برام سوخت و زنگ زد به دکترم اجازه گرفت یه ترکیب بی حسی خیلی قوی رو اپیدورال تزریق کرد که از اونجا زندگی من شیرین شد
دردا صفر شد صفر صفر
از خستگی داشتم بیهوش میشدم که ماما گفت مگه بچه تو نمیخوای باید ورزش کنی تا درد نداری و من با پاهای بی جون از بی حسی صدتا حدودا اسکات زدم رو توپ ورزش کردم فقط به عشق دیدن بچم
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
مامان امیر حسین 👶🏻 مامان امیر حسین 👶🏻 ۱ ماهگی
خب بالاخره نینی منم به دنیا اومد و الان وقت کردم بیام تجربمو از زایمان سزارین بگم😄 مامانای گهواره میدونن که چقدر من ادم ترسو و استرسی بودم برای زایمانم خب دیگه امروز صبح رفتم بیمارستان کارای قبل عملم انجام دادم مثل تشکیل پرونده و نمونه گیری از خون و ... بعدش گفتن باید سوند وصل کنیم منم هرچی اصرار کردم توروخدا تو اتاق عمل بزارید قبول نکردن گفتن نه نمیشه قبل عمل باید بزاریم اینقدر میترسیدم از دردش بعد که اومد بزاره من کولی بازی در آوردم هنوز نگذاشته بود دستشو گرفتم خودمو سفت کردم گفتمش وای نه توروخدا یواش یهو گفت تموم شد گذاشتم 😐😂 اصلا وابدا درد نداشت حتی اون سوزشی که میگن داره هم حس نکردم سوزشو فقط یه حس چندشی داره همین بعد دیگه بستری بودم یک ساعت بعدش اومدن منو بردن اتاق عمل بازم مثل چی می‌لرزیم امپول بیحسی هم وقتی تزریق کردن اصلا حسش نکردم دردش حتی از آمپول سرم هم کمتر بود خیلی خیلی نازک تر بود بعدش خوابوندنم رو تخت و پرده کشیدن و اینا
مامان آراد 🐣 مامان آراد 🐣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت دوم
با هر بدبختی بود بالاخره پذیرش شدم و آماده شدم برم اتاق عمل
اولش خیلی ترس داشتم ولی نمیخواستم گریه کنم جلو بقیه
قبل از اتاق عمل سوند وصل کردن ک فقط سوزش ریز داشت
بعدش تو اتاق عمل ازم خون گرفتن و فشار مو گرفتن و یه کم پرسنل باهام حرف زدن ک واقعا از استرسم کم شد
کارشناس بیهوشی اومد و سوزن بی حسی رو زد ک اصلاااااا درد نداشت
بعد دیگه پارچه رو کشیدن و من پر از ترس و استرس بودم
عرق سرد میزد پیشونی مو و یکی از پرستارا پاک کرد صورت مو
خلاصه یه کم بعد صدای آراد قشنگم اومد
اون لحظه تموم سختی ها واقعا یادم رفت انقد حالمممم خوب بود
منتظر بودم بیارنش کنارم
آوردنش
فقط میگفتم خدایا شکرتتتتت خدایا شکرت
تموم شد و آرادو بردن بخش
منم بخیه مو زدن و رفتم ریکاوری
تو ریکاوری یه کم اذیت شدم ولی برام مورفین زدن و به عشق دیدن آراد تحمل کردم
بعد دیگه رفتم تو بخش و دو تا شیاف دیکلوفناک گذاشتم ک واقعا تاثیر داشت و تا الان دردم کم بوده
چند بارم با سینه خودم بهش شیر دادم شیر خشک هم در کنارش دادم که اغوز خورده باشه
الانم منتظرم پرستار بیاد راه برم که این مرحله هم میزارم
بهتون بگم که من درد سست ترین ادم دنیا بودم ولی واقعا سزارین اونجوری نبود ک من ترس داشتم
امیدوارم هر کی زایمانش نزدیکه و هر کی حاملس راحت زایمان کنه