تجربه زایمان
پارت ۳
راست شو بخواین من طبیعی رو به این دلیل انتخاب کردم که خواهرهام سز اختیاری بودن و واقعا دیده بودم دوره نقاحت شون خیلی سخت بود
ولی خب حین درد میگفتم اگر بچم نیاد اخر ببرنم سز کاش از اول میرفتم
نا امید نا امید بودم و این دردمو بیشتر میکرد
و فقط میگفتم خدایا تو کمکم کن
تا معجزه های خدا برام شروع شد
تا ساعت ۶ صبح شده بودم ۴ فینگر که راست شو بخواین با همون اپیدورال نصفه بازم تحملش خیلی بهتر از درد کل بدن بود
دیگه ۴ سانت زنگ زدن ماما همراهم اومد که اگر لطف خدا و تلاش ایشون نبود منو میبردن سز
و صبح مسئول بیهوشی عوض شد
درد منو که دید گفت تو خیلی کم صبری دختر یه ان اس تی گرفت گفت اوه چه شدت انقباضی دلش برام سوخت و زنگ زد به دکترم اجازه گرفت یه ترکیب بی حسی خیلی قوی رو اپیدورال تزریق کرد که از اونجا زندگی من شیرین شد
دردا صفر شد صفر صفر
از خستگی داشتم بیهوش میشدم که ماما گفت مگه بچه تو نمیخوای باید ورزش کنی تا درد نداری و من با پاهای بی جون از بی حسی صدتا حدودا اسکات زدم رو توپ ورزش کردم فقط به عشق دیدن بچم
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو روزهای ابتدایی تولد
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن
مامان شاهان خان مامان شاهان خان ۹ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت دوم
ساعت هشتونیم صبح که ماماهمراهم اومد دیگه مامانمو بیرون کردن.ماماهمراهم سعی میکرد همه جوره همراهیم کنه از هشتو نیم تا ۹ ورزش و اسکات اینا میداد بهم ولی من چون از قبلش درد داشتم و از استرس و درد نخوابیده بودم دیگه انرژی نداشتم که بخوام ورزش کنم از طرفی هم امید داشتم که تو ۴ یا نهایت ۵ سانت قراره اپیدورال بشم.ماما ۹ معاینم کرد گفت ۳.۵ سانتی منم با کلی غر گفتم تو اشتباه میکنی مگه میشه این همه ورزش کنم تازه سه ونیم باشه.دیگه همراهیش نکردم و از ۹ سانت خوابیدم رو تخت گفتم خوابم میاد.مامای شیفت رو صدا کرد اومد معاینم کرد گفت اره سه و نیم سانتی من بعد یه دور درد کشیدن خوابیدم دیگه کارم شده بود همین میخوابیدم و هرچند دقیقه از درد پا میشدم دوتا داد میزدم باز میخوابیدم این وسطم هر از گاهی مامای شیفت یا ماما همراهم میومدن یه معاینه میکردن میرفتن. نزدیکای ساعت ده دیگه کلافه شده بودم حالت تهوع گرفتم که ماما همراهم گفت این خیلی خوبه یعنی دهانه رحمت داره بیشتر باز میشه بعد اینکه بالا اوردم معاینم کرد گفت ۴ سانتی و التماسای من برای اومدن دکتر بی حسی شروع شد🥲با هر درد پا میشدم جیغ میکشیدم التماس میکردم بگین دکترم بیادو چون دکترم گفته بود ۷ سانت رد کنی دیگه اپیدورال نمیکنیم سعی میکردم هیچ حرکتی نکنم تا بیاد فقط بین دردا میخوابیدم از ده تا ده دقیقه به ۱۱ با تقریبا هر دو یا سه باری که بیدار میشدم یه سانت اضافه میشدم و خودم بهشون میگفتم بخدا شدم ۵ ولی کسی باورش نمیشد🥲😐 مامای شیفت اومد معاینه گفت راست میگه داره. بقیه بره تایپک بعد😆
مامان مهراد مامان مهراد ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲🥳
خلاصه از ساعت یک ظهر ان اس تی و کارای مربوطه رو انجام دادن و سرم فشار رو از خیلی کم شروع کردن ، تا ساعت سه درد خاصی نداشتم انقباض و خیلی کم گرفتگی ، کم کم زیاد می کردن که اذیت نشم ، تو این بین ورزش می کردم تو اتاق یکم دردام بیشتر شد شبیه درد پریود ولی قابل تحمل بود برام نفس عمیق میکشیدم و رد می کردم ، بعد بهم گفتن بشین رو نوپ درد اومد بالا پایین شو ول کرد قر بده رو توپ ، حدود یک ساعت رو توپ بود و دردام بیشتر شد ولی همچنان با ماساژ که همسرم می داد و نفسای عمیق رد می کردم ، معاینه شدم ۵ سانت بودم ، وان رو آماده کردن و دراز کشیدم تو وان به همسرم گفتن آب گرم و بگیر رو شکمش و کمرش ، یکم که گذشت دردام شدت گرفت و کم کم صدام در اومد ولی بازم سعی می کردم با نفس کشیدن کنترل کنم ، ( اینم بگم که من می‌خواستم اپیدورال بگیرم ولی دکترم گفت چون زایمان اولی تا ۷سانت تحمل کن ) برای خودت و بچه بهتره و من تحمل کردم (درد. زایمان آخرا سخت هست ولی یکسره نیست نترسید اون بین تایم ریلکس کردن دارید) من مرتب خرما و مایعات می‌خوردم که ضعف نکنم،هفت سانت که شدم برام بی حسی رو زدن و کم کم پاهام گرم و شد تمام دردا رفت بعد بی حسی در عرض یه ربع دقیقه از هفت سانت کامل فول شدم ( در حال که دکترم می گفت یه ساعت تا فول شدن داشتی) در واقع بهم کمک کرد بی حسی که زود فول شم ،
مامان حسین جان👼🏻🧸 مامان حسین جان👼🏻🧸 ۳ ماهگی
پارت دوم

فردا صبح من و یک خانم دیگه دونفر باید برای زایمان آماده می‌شدیم د درد نداشتم من ۲ سانت باز بودم( زایمان اون خانم رو حتما حتما براتون تعریف میکنم)
خلاصه سرم ها زده و شد و آن اس تی ها وصل شد بهم گفتن هروقت ۳ سانت شد با ماما همراهم تماس میگیرن هیچ درد نداشتم و ساعت حدود های ۲ بود ۳ سانت شدم ماما همراهم خودشو رسوند من همچنان درد نداشتم
تا حدود ۵ سانت باز شدم که گفت برای بهتر پیش رفتن باید کیسه آب پاره بشه
و پاره کردن هیچ درد ی نداشت احساس جالبی بود یه عالم آب از شکم آدم خارج میشه
واقعا بعدش خیلی سریع پیش رفت با ورزش های که ماما همراه بهم میداد ساعت ۵بود که معاینه کردن و گفتن ۷ سانت باز شد زنگ زدن دکترم هم اومد درد های شدید من از ۵ونیم شروع شد
خیلی بی قرار شده بودم احساس زور داشتم ماما همراه خیلی کمکم کرد همش بهم پوزیشن های زایمانی میداد
درد های من ساعت ۶ با بیرون اومد پسرم تموم شو وحتی بعدش زمانی که دکتر بهم بخیه زد متوجه نشدم ماما بچه رو آورد بهم نشون داد و حین بخیه خوردن بهم آبمیوه میداد واقعا خیلی مهربون و دلسوز بود و خیلی کمکم کرد
خلاصه زایمان من ساعت ۶ تموم شد دوساعت زایشگاه بخش بسترش نگهم داشتن پسرم‌آوردن و بهش شیر دادم بعد دوساعت رفتم بخش زنان بعدش
دیگه هیچ درد ی نداشتم
این بود از تجربه زایمان من🤱🏻👼🏻🤎

اگه مایل هستیداز تجربه زایمان اون‌خانم هم بگم که از نادر ترین ها بود
مامان فنچول🐣(علیسان) مامان فنچول🐣(علیسان) ۱ ماهگی
# تجربه زایمان من پارت ۴
اینقدر درد داشتم که تا دکترم بود همش میگفتم چند سانت بهم اپیدورال میزنن اونم بی‌قراری هامو دید گفت پنج شیش سانت بود بهش بگید ورزش کنه رو توپ سر بچه بیاد پایین تر بعد بهش بزنین
خلاصه که رفت و باز من تنها شدم تو اتاق هر بارم بازد زنگ میزدم که ماما بیاد بگه چته چی میخوای کارش شده بود گریه کردن اینقدر دردام داشت زیاد میشد که هیچ‌کار تاثییر نداشت رو آروم شدنش
وسط دردام به مرگ هم فکر میکردم به اینکه کردن از زاییدن راحت تره
یا مثلاً قدیم چه جوری با کشیدن این دردا بازم بچه دار میشدن واقعا فاجعه بود سعی میکردم تو دردام تنفس صحیح داشته باشم ولی تا دردم می‌گرفت فقط اشک میریختم نمیتونستم هیچ‌کار کنم مثل مار به خودم میپیچیدم
باز زنگ میزدم ماما میومد میگفتم با گریه که توروخدا یه کاری برام بکنین درد دارم بالاخره قبول کرد معاینه کنه ببینه چقدر پیشرفت کردم گرفت پنج سانت شده بودم گفتم زنگ بزنین بیاد آمپول اپیدورال و برام بزنه متخصص بیهوشی زنگ زدن وسایل و آماده کردن درد منم داشت هعی بیشتر میشد
مامان 🌻صبرا🌻 مامان 🌻صبرا🌻 ۶ ماهگی
دیگه از ساعت یازده چهار بعدازظهر هی معاینه میکردن و منم سه سانت بودم هیچ تغییری نمی‌کردم و تو همون تایم خیلیا زایمان کردن رفتن دیگه روحیم از دست دادم نشسته بودم گریه می‌کردم که دکترم گفت زایمانت طول می‌کشه من میرم چند ساعت دیگه میام به ماماها هم گفت مریض منو معاینه نکنین دیگه تا خودم بیام همینجوری تا ساعت هفت و نیم نشستم دیگه همون دردای کمم تموم شده بود رفتم به یکی از ماما ها گفتم زنگ بزنن به شوهرم برام‌‌ ماما همراه بگیره و بی حسی دیگه تا ساعت هشت هم ماما همراهم اومد هم دکترم معاینه کردن دیدن هنوزم همون سه سانتم دیگه دکتر گفت کیسه آبشو پاره کنین و آمپول فشار بزنین ماما این کارارو برام‌‌ کرد و دردام‌ شروع شد خییییلی شدید بود دوتا آمپول فشار زدن ماما گفت از تخت بیام پایین شروع کرد باهام ورزش کردن تا جایی که دیگه نتونستم واستم گفت برم رو تخت و یه آمپول بی حسی زد آمپوله جوری بود که تا زد گیج شدم و خوابیدم باز تا دردم می‌گرفت از خواب بیدار میشدم از درد شدید ناله میکردم باز تا تموم میشد خوابم می‌برد آمپول بیهوشی بود بیشتر تا بی حسی 😂دردامو که اصلا کم‌نکرد ولی انقدر گیجم کرد که خیلی چیزی متوجه نمی‌شدم مخصوصا وقتی ماما کمرمو ماساژ میداد دردش قابل تحمل میشد
مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ ماهگی
ساعت ۱۰ شب دردم گرفت به ماما گفتم گفت طبیعیه ماه درده اونا تا ساعت ۳ تحمل کردم دیدم رگه های خ نی اومده رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت ۳ ثانته (شانس گوهی من بیمارستان تخت نداشتپر بودن همه جا)گفت برو دوساعت دیگه بیا راه برو دیگه برنگشتم خونه تو هم بیمارستان راه رفتم تا ۵ نیم رفتم معاینه کرد همو سه ثانت بود ولی بستریم کردن دیگه درد داشتم انقباض بود میگرفت ول میکرد ولی هرچی بیشترمیگذشت شدتش بیشتر میشد دیگه همو سه ثانت بود که زنگ زدن ماما همراهم اومد البته جایگزین گذاشتن براش چون اونی که باعش قرارداد بسته بودم نیومد ساعتای ۸ نیم ماما همراه اومد ۳ ثانتو تیم بود بلندم کرد ورزشم داد دردام بیشتر شد گفتم آمپول بی دردی میخوام گفت تا ۶ ثانت نشه نمیشه بزنن برات ورزش کن تا باز بشه خلاصه که با زور ماما همراهم ورش کردم هی دراز میکشیدم از درد اون منو بزرو بلند میکرد ورزش میداد بهم خلاصه که درد کشیدمو ورزش کردم تا ۶ ثانت شد یه ده دقیقه ای دراز کشیدم اثر کنه کم کم اثر کرد دیگه ماما گفت پاهات یکم به حس بیاد ورش کنیم داشتم از درد میمردم امپولو که زدم دردام خوب شد انقباض میگرفتم ولی قابل تحمل بود بعد دیگه ورزش کردم تا موقعی که فول شد دهانه رحمم باز نوبت زور زدنا بود که باز ماما کمکم میکرد به حالت نشستن توی دستشویی یا سجده زور بزنم
مامان حسنا مامان حسنا ۷ ماهگی
😍تجربه زایمان من 😍
سلام مامانا من دیروز ۱۳اردیبهشت سال ۱۴۰۳ساعت ۲:۲۰دقیقه دختر کوچولوم بدنیا اومد
قبل از هر چیزی بگم که فقط خودتون میتونید به خودتون کمک کنید با ورزش و پیاده روی که خیلی مهمه
من ساعت پنچ صبح وقتی بستری شدم دهانه رحمم دو سانت بود بدون هیچ دردی رفتم بعد از اینکه قرص فشار بهم دادن کیسه آبم پاره شد ساعت هشت کم کم دردام در حد پریودی شروع شد که قابل تحمل بود بعد از دو ساعت ماما معاینه کرد گفت داری میشی سه سانت بازم دیگ ساعت ده به بعد دردام زیاد شد که بلاخره با تکنیک تنفس ماساژ روغن که همراهم باهام بود تا ساعت یک تحمل کردم بعد ماما اومد گفت هنوز چهار سانت نشدی دیگ داشتم نا امید میشدم اخه خیلی درد داشتم بلند شدم با هر توانی که داشتم ورزش ،ماساژ،کیسه اب گرم خودمو اروم میکردم اما نمیشد که آخرش گفتم فقط بیاید بی حسی که از کمر کنید که اپیدوراله ماما اومد گفت یه نیم ساعت تحمل کن میایم که نیم ساعتتش شد یک و نیم ساعت دیگ از تحملم خارج شد وقتی اومد معاینه کرد گفت تو که داری زایمان میکنی دیگ نیاز نداری و دکترمو خبر کردن تا دکتر اومد دیگ با دو تا زور زدن بچم بدنیا اومد خودمم باورم نمیشد که یهو از چهار سانت رسیدم به ده سانت فقط یاری امام علی و حضرت زهرا و اهل بیتش بود که من تونستم راحت زایمان کنم ❤️😍
مامان اقا امیرمهدی🩵 مامان اقا امیرمهدی🩵 ۴ ماهگی
اولش خیلی امیدوار بودم ساعت پنج ظهر بود اومد معاینم کرد خیر سرش همچنان همون بود ولی دمشون گرم ماما های اونجا هی بهم امید میدادن که شکم اول معمولا همه اینطوری ان نگران نباش باز میشه
ماما اومد گفت بیا با توپ کمکت کنم ورزش کنی ... یادم داد گفت تو دردا روی توپ بپر بالا پایین وقتی اروم شد لگنتو بچرخون بعد چند تا چرخش به سمت چپ و راست مایل شو و منم انجام دادم یه ساعت دوباره اومد معاینه کرد همون جمله تکراری رو گفت و منم یکم نا امیدی تو دلم رخنه کرد
رطب خوردم یکم به خودم امید دادم باز شروع کردم ماساژ نوک سینه و تنفس شکمی سعی میکردم دردامو با نفس کشیدن کمتر کنم ولی فایده نداشت بیخوابی دو شب بدجوری انرژیمو گرفته بود
به ماما پیشنهاد دادم که گل مغربی بزاره برام گفت اره خیلی خوبه سریع رضا رو فرستادیم رفت گرفت اورد ماما اومد دو تا گل مغربی گذاشت برام و گفت خیلی درد کشیدی بزار برات یه خواب آور میزنم فقط دیگه از جات پا نشو اثر خواب آور و مغربی میره منم خوش خیال فک کردم الان میزنه من زارت خوابم میبره 🤣🤦
ماما رفت و من ماندم یه دنیا خواب که به دنیای خواب آلودگی قبلی اضافه شده بود😂 اون لحظه میگفتم بابا بخدا من خوابم میومد لعنتیا یچی میخاستم دردمو کم کنه که بخوابم نه چیزی که خوابمو بیشتر کنه دردم همون بمونه
پیچیدم به خودم تا ساعت نه هی چرتم میبرد تا چشام میرفت رو هم با درد بیدار میشدم دیگه کلافه شده بودم از شدت خواب الودگی
خانومه اومد معاینه کرد با دل خوش گفت دو سانتت کامل شد🤦🤣😐 و منی که با هزار امید منتظر بودم بگه چهار سانتی
مامان نــورا♥️ مامان نــورا♥️ ۳ ماهگی
رفتم تو اتاق پامو گذاشتم دردا شروع شد ولی بازم نامنظم و لبامو گاز میگرفتم که صدام درنیاد شوهرم زنگ زده بود ماما همراهم سریع اومد دیگه دردام نسبتا منظم شد معاینم کرد گفت ۷ سانتی اون بین یه درد خیلی خیلی شدید اومد که حالم بد شد دیدم ماما همراهم سریع دکتر رو صدا کرد اکسیژن خونم‌خیلی اومد پایین اون لحظه فقط حضرت فاطمه زهرا رو صدا میکردم و امام علی رو چون نورای من‌هدیه اونا بود خلاصه تا یکم‌حالم بهتر شد گفتم فقط آمپول بی حسی رو بیارین که ماماهمراهم گفت آره بزنی زودم فول میشه که یه آقایی اومد بزنه اون بین خیلی درد داشتم ولی تحمل میکردم اصلا اصلا جیغ نمیزدم ماماهمراهم خیلی کمک می‌کرد نقطه های فشاریم رو ماساژ میداد و خودم‌همش رو تنفسم کار میکردم سخت بود ولی میدونستم با جیغ زدن فقط پروسه زایمانم رو طولانی تر میکنم و گلوی خودم رو علکی جر میدم اومدن آمپول بزنن دکترش مرد بود این آمپول رو به کمر میزنن و باید یکم‌دولا بشی اون بین یهو دست دکتر رو گرفتم و گفتم‌یوقت بچم چیزی نشه این عوارض برای بچم نداشته باشه که دکتر گفت تو داری اینهمه درد میکشی هیچی نگو هیچ عوارضی مال بچت نداره خودتم بعد زایمان تکون نخوری عوارضش فقط سردرد که تکون نخوری اوکیه خلاصه همینکه زد همه دردا آروم شد و شد یه درد پریودی ریز و من از ۷ سانت بعد حدودا یک ربع فول شدم و باز کلی ورزش ماما همراهم داد که همه رو انجام دادم همش ماماهمراه میگفت آروم باش صبر کن ولی من فقط و فقط میخواستم تموم بشه درد داشتم ولی قابل تحمل و حس مدفوع کردن شدید