تجربه زیمان ۴
شوهرم خیلی خوشحال بود دو ماه میشه که مادرشوهرم که فرشته بود واقعا فوت کرده بود و آرزوش بود که نوه اش ببینه اما نشد شوهرمم بلاخره بخاطر پسرمون مشکیشو درآورده بود و دسته گل گنده اومده بود دیدنمون من خیلی درد داشتم شیافت گذاشتم قابل تحمل شد بزور شیر میدادم اما شیرم نمیومد شیر خشک برده بودم دادم بهش از شانسم قبلش سرما خورده بودم بچه هم خس خس میکرد با این وجود بخاطر بچم بلندشدم قدم زدم که زودتر مرخص بشم ولی قبول نمیکردن میگفتن نه باید بمونی فامیلا شوهرم میومدن بیمارستان دیدن ما ولی دیگه شوهرم گفت نه نیاین بیچاره گوسفند همچی آماده کرده بود ولی منو مرخص نمیکردن شب آخر من تب و لرز کردم که گفتن طبیعیه بخاطر سزارینه و بمون برای احتیاط آنتی بیوتیک تموم بشه بعد با خیال راحت برو خونه بخیه هاتو بشور خلاصه من بعد از ۵ روز که میشه آبم پاره شد و موندم و زایمان بعدش مرخص شدم و خوشحال برگشتم خونه بی خبر از اتفاقات رو به روم..

۶ پاسخ

دختر تو چقد عذاب کشیدی

خداازشون نگذرع

آخی الهی

الهی چقدر عذابت دادن گلم

خبببب

خب بعدش زود تر بزااار

سوال های مرتبط

مامان Sevda🫀✨ مامان Sevda🫀✨ ۷ ماهگی
٣:

بعدش بچه رو بردن كه واكسن هاشو بزنن منم بعد اينكه بخيه هامو زدن بردنم ريكاوري پرستاراي زايشگاه خيلي مهربون بودن هر ٥ دقيقه ميومدن ميگفتن دخترم درد نداري سرت درد نميكنه لرز داشتم كه گفتن طبيعيِ سه بار هم شكممو فشار دادن كه بي حس بودم و اصلا متوجه نشدم (بعدا همسرم گفت من كه بستري شدم دكترم ٤ ٥ دفعه زنگ زده به گوشيم و حالمو از شوهرم پرسيده)
بعد از ١ ساعت بردنم بخش كه بازم نتونستم همسرم رو ببينم🥲 چون رفته بود طلا بگيره برام سورپرايزم كنه كه نرسيد🥹
ساعتاي اول خيلي بد بود كه پاهامو حس نميكردم و نميتونستم به پهلو بشم خيلي بد بود كم كم كه سر پاهام باز شد يكم حالم بهتر بود حداقل پاهامو ميتونستم تكون بدم اما خيلي گرسنه ام بود و خيلي تشنه از صبحش قبل عمل ميخواستم آب بخورم كه نزاشتن ساعت ٨ صبح عملم تموم شد ساعت ٨ شب گذاشتن چيزي بخورم كه با مايعات گرم گفتن شروع كن منم نسكافه خوردم بعدش هم اومدن راه بردنم اصلا هم سخت نبود فقط از تخت پايين اومدن سخت بود يكم فرداشم كه ديگه مرخص شدم خلاصه كه راضي بودم از زايمان سزارين…
من بيمارستان مريم بودم هزينه تراشي اي كه ميگن نداشت ولي بعضي از پرستاراش واقعا سگ بودن و رسيدگي نميكردن بستگي به شيفت داشت شيفت صبح من پرستارم خيلي خوب بود اما شيفت غروب نه شيفت شب هم قابل تحمل بود ولي اگه باز بخوام زايمان كنم اين بيمارستان انتخابم نيست..
مامان ملورین🤰👼🩷 مامان ملورین🤰👼🩷 ۸ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین )🌱💖
پارت ۵
خلاصه دخترم یه روز پیشم بود تا اینکه روز مرخص شدنم رسید جواب آزمایشش اومد که برای سوراخ شدن کیسه آبم گرفته بود دخترم عفونت خون گرفته بود بخاطر اینکه ۲۴ ساعت از سوراخ شدن کیسه آبم گذشته بود وای که نگم جیگرم براش کباب بود همش دستشو سوراخ میکردن صدای گریه اش میومد خیلی روزای بدی بود موقعی که بیمارستان بستری شد منم با اون وضعم رفته بودم پیش دخترم مامانم و شوهرم هم اجازه نداشتن داخل بیان
دخترم ۳ روز بستری شد عفونتش خداروشکر اومد پایین ولی دکتر گفت محض اطمینان ۲ روز هم بمونه انتی بیوتیک بگیره
منم که هر روز صبح تو اورژانس مامایی بودم از سردرد شدید که بیشتر بخاطر استراحت نکردنم بود انقدر وضعم بد میشد که شوهرم با ویلچر این ور اون ور می‌برد منو تا بلاخره یه خورده قرص و اینا میخوردم اوکی میشدم اصلا بعد از عمل صحبت نکنین حرکت نکنین واقعا خیلی سردردش بده
روز چهار بستری دخترم انتی بیوتیک هاشو هم گرفته بود و به رضایت خودم مرخصش کردم و فرداش بردمش پیش متخصص و گفت که حالش خوبه جواب آزمایشش هم موردی نداشته یعنی بیمارستان الکی میخواست یهاز روز هم بیشتر نگه داره تازه یه آزمایش خطرناک هم میخواستن از بچم بگیرن که واقعا بی مورد بود چون عفونتش اومده بود پایین اصلا اون قدر بالا نبود که بخوان اون آزمایش و بگیرن
خلاصه بعد از ۵ روز بلاخره به آرامش رسیدیم و دخترم و صحیح و سالم آوردیم خونه الهی که هیچ موقع هیچ بچه ای مریض نشه🥺
مامان درسا🎀 مامان درسا🎀 ۸ ماهگی
۷🌷
مردای اونجا که کارش توی اتاق عمل بود منو بلند کردن و گذاشتن روی تخت دیگه و بردن بخش و دخترم که توی ان آی سیو بود فقط منو و شوهرم اجازه داشتیم بریم ببینیمش دخترم ۴ روز توی ان ای سیو بود تا وقتی مرخص شد منم بخاطر اینکه موقع زایمان طبیعی طب کرده بودم تا ۶ روز بستری بودم مرخصم نمیکردن شوهرمم بلخره از اینکه بعد از ۳۳ سال بابا شده بود خییییلی خوشحال بود ذوقشو داشت رفت ان ای سیو بچه رو دید گفت چقد دخترم نازه قربونش برم و کلی از من تشکر کرد و هنوز که هنوزه هر وقت دخترمونو میبینه خدارو شکر میکنه و ازم تشکر میکنه وقتی که توی زایشگاا بودم بهم گفتن که شوهرم خیلییی استرس داشته عرق سرد میکرده و میگفته من دیگه اصلا بچه نمیخوام غلط کردم و از حرفا خیلی ترسیده بود از استرس مرتب توی بیمارستان راه میرفته و دستاشو میمالیده بهم😂
میگفته تا ۴،۵ سال دیگه بچه نمیخوام 😂خواستم از تجربه ام بگم نه اینکه بترسونمتون چون بدنا باهم فرق میکنه شاید برای یکی زایمان طبیعی خیلی راحت باشه برای یکی سزاریان بد بوده باشه ولی برای من سزاریان خیلییییی عالی بود هزار بار دیگه بازم سزاریان رو انتخاب میکنم اصلا بعدشم درد نداشتم شیافت فقط ۳ تا دونه استفاده کردم خیلی زایمانم عالی بود ولی تا وقتی درد زایمان طبیعی داشتم ببخشید اینو میگم خیلی روز تخمی داشتم😂تمام
مامان حنانه مامان حنانه ۱۰ ماهگی
سلام منم خدا رو شکر دیروز زایمان کردم اومدم تجربه زایمانم رو بگم من توی ۴۰ هفته و ۳ روز زایمان کردم و اینکه هر کاری میکردم که زایمان کنم نمی‌شد همون روز واسه ان اس تی رفتم بیمارستان بهشون گفتم که بستریم کنن اما گفتن که ۴ روز دیگه وقت داری برو واسه ۴ روز دیگه معاینه که شدم ۲ نیم باز بودم اما دوست نداشتم معاینه بشم ی ماما اومد گفت ی معاینه معمولی هست اما انگار دروغ گفت معاینه تحریکی انجام داد و از همون لحظه دردم شروع شد اما خیلی کم و قابل تشخیص نبود بعد کم کم بیشتر میشد تا رسید ب ساعت ۲ نیم شب که دردام شدید شد هر سه دقیقه یکبار می‌گرفت کم کم زمانش کم میشد البته بگم همون شب رابطه هم داشتم وقتی که هر ۳ دقیقه یکبار شد رفتم بیمارستان معاینه شدم گفتن همون دو سانتی برو خونه رفتم خونه تا دردم شد هر ۱۰ سانیه یک بار بعد رفتم بیمارستان دم در زایشگاه نشستم نتونستم سر پا وایسم ماما ها میگفتن این از دروغ می‌کنه تا بستریش کنیم ببریدش خونه بعد ی ماما دیگه گفت بزار هی معاینه اش کنیم شاید راست بگه اومد معاینه کرد گفت وای این کله بچه س ببریدش اتاق زایمان بعد خود ب خود کیسه ابم پاره شد بعد از ۵ دقیقه دخترم ب دنیا اومد که بهترین حس دنیا رو داشتم بعد از تولدش انگار از جهنم وارد بهشت شدم کل دردی که کشیدم ۲ ساعت بود موقع زور زدن زیاد درد نداشتم واقعا قابل تحمل بود زور زدن ولی قبل از اینکه کیسه ابم پاره شه دردش سخت بود ولی باز خیلی زود تموم شد بعد از اون واقعا انگار اصلا زایمان نکردم اما بخیه ها هم اذیت میکردن اما با شیاف اوکی بود خلاصه طبیعی واقعا زایمان خوبیه ببخشید اگه طولانی شد