اگه حوصله داری بخون نمیدونم چرا مدیرشون این عکس رو فرستاد گریه هم گرفت...
وقتی توبیمارستان پسرمودادن بغلم اندازه ی دونه بالش کوچولو بود
شب تاصبح گرسنه بود و گریه میکرد...
زردی زیادی نداشت وبایک قرص خوب شد
بعدشد یکسالش همه گفتن وای چراراه نمیره بچه‌های مادوازده ماهگی راه رفتن ومن عین دیوانه ها صدتادکتر رفتم تاشد چهارده ماهش توتلویزیون یه دکتری حرف میزد ومیگف بچه اگه بچه راه نره اله وبله....دوباره دیوانه شدم و بچه امو بغل کردم و بردم دکتر یه دکترپیری بود خندید وگفت اگه دیوانه های مثل تونبودن ما الان نون نداشتیم بخوریم وقتی بچه ازنه ماهگی ازهمه جامیگیره و راه میره چرا نگرانی برو براش کفش سوت دار بخر ازهمونجا رفتم بازار و براش کفش سوت دارخریدم ازهمون دیقه‌شروع کرد به‌راه رفتن نگو میترسیده راه بره‌آخ چقدر بهش ویتامین ودارو دادم الکی...
بعدشد دوسالش همه گفتن این الان باید سرود بخونه چرا‌اینطوری حرف میزنه باز صدتادکتر بردم حتی باگفتاردرمانی هم حرف زدم که ببرم دکترخودش جلومو گرفت وگفت فقط امگاسه بده بهش باجینکوویتان دوشیشه ازهرکدوم دادم یروز که خوابیده بودم اومد پیشم نشست و گفت مامان پاشو دیگه چقدرمیخوابی انگار دنیاروبهم دادن یکدفعه پسرمن جمله گفت ...
بعدش چشماش ضعیف بود بردم دکترو خداروشکرچون زود فهمید چشماشم خوب شد
الان این پسرمنه که بعدازاونهمه دردسروسختی میره مهدکودک و سرود میخونه این پسرمنه که داره قصه تعریف میکنه
همه ی اینارو باگریه نوشتم

تصویر
۳۴ پاسخ

عزیزم بغضی شدم با متنت ،چقد مادر بودن سخته بخدا ،الهی که همیشه شاهد موفقیتها و رشدش باشی عزیزم❤️

الهی هیج کس با فرزندش امتحان نشه ....
ایشالله همیشه روی همه بچه های دنیا بخنده ،،،ایشالله هیچ مادری بخاطر بچش گریه نکنه ....

منم همه متنتو با گریه خوندم خدا حفطش کنه برات عزیزه دلم ایشالله موفقیتهاشو ببینی ♥️♥️♥️♥️

چه پسری ماشاالله باشه خدا براتون حفظ کنه همه مادر ها همیشه دلنگرونن

عزیزم از کجا فهمیدی چشماش ضعیفه

عزیزم خدا حفظش کنه برات

هزار ماشاالله خداحفظش کنه عزیزم واقعا مادر شدن سخته
و حرفهای دیگرون و نوشته های گوگل و رسانه ها آدم تو دلهره میندازه
مادرهای عزیز این پیام درس عبرت باشه براتون وقت بچه تون هر زمانی باشه اون زمان حرکاتش رو تکمیل میکنه

خداروشکر انشالا پسر منم‌ یه روز خوب حرف بزنه 😔😔😔

ای جانم عزیزم ماسالله خدا حفظش کنه کاش اینقدر بخودت استرس نمیدادی پسر منم ۱۳ ماهه شد راه افتاد 💜

اللهی عزیزم .انشاالله دامادیشو ببینی

درک میکنم چیا کشیدی تموم زجرایی که از اول بارداری سبحان کشیدم و هنوز میکشم
ولی این فسقلیا هدیه خدا هستن خودشم مراقبشون هس

بچه منم حرف نمیزنه تازه داره کلمه میگه. دارم امگا سه میدم. چند تا دگ باید بدم؟

قشنگ حرف دل من و زدی منم گریم گرفت😭😭😭

خدا برات ببخشه اشک منم در اومد ماها خیلی مظلومیم منم برا بزرگ کردن پسر بزرگم برا هر پیشرفتش هزار بار مردمو زنده شدم .برا بدنیا اومدن پسر کوچیکم جونمو وسط گذاشتم .و امیدوارم لایق باشم خدا کمک کنه سالم و صالح تحویل جامعه بدم عاقبت بخیری شونو ببینم.

عزیزم خدا براتون حفظش کنه 😍🥺

پسر منم یکسال و نه ماهش صحبت نمیکنه منم دارم نابود میشم کم کم

کاش یکم صبر داشتیم ما مامانا خداحفظش کنه برات

خدا حفظش کنه ، ماشاالله 🧿
مادر بودن واقعا سخترین و شیرینترین کار دنیاست.

عزیزم باهمه وجود درکت کردم .مادری کردن واقعا سخته🥺

فقط میتونم بهت بگم بابتش هزاران با خداروشکر..عزیزم خداحفظش کنه انشالله همیشه تنش سلامت وموفقیتاشوببینی

با متنت اشک ریختم‌..انشاالله خدا حفظش کنه انشاالله شاهد موفقیتاش باشی و ازین به بعد فقط لذتش رو ببری....
ازت یه خواهشی دارم الان که احساساتی شدی و مراحل سخت رو مشت سر گذاشتی واسه پسر خواهرم دعا کن دوماهه هست و عمل قلب داره از خدا بخواه این بچه رو با سلامت کامل به بغل مادرش برگردونه...ازت ممنونم

اشکم درامد،با هرکدام از رنجات قشنگ‌حس مادربودن با تمام وجود حس کردم،تنت سلامت مادر عزیزو دوست داشتنی ❤️

داغش نبینی

منم متنت رو با گریه خوندم گریه ام گرفت انشالله موفقیت هاش رو جشن بگیری

الله ساغلاسین ساری بالانی نده گوزل دیه

عزیز دلم🥺🥺خدا حفظش کنه

انشأالله که همیشه کنار هم زندگی کنید

مادر بودن شیرین ترین و درعین حال سخت ترین شغل دنیاست... خدا حفظش کنه برات عزیزم

خدا حفظش کنه همه ی این سختیا رو چشیدم ولی الانم خیلی به این حرفا احتیاج داشتم اخه خودمو باختم مادر شدن سخت نرین وشیرین ترین کار دنیاست😭😭

خدا حفظش کنه

خداروشکر
امان از دوربریا همیشه حرف دارن براگفتن وراجی
ارامش برهم زدن اطرافیان

الهی عزیزم🥺🥺🥺
خداروشکر که الان همه اون مراحل پشت سر گذاشتی
خدا حفظش کنه برات

عزیزم خداحفظتون کنه واسه همدیگه 😍
الهی خوشبختیش رو ببینی ❤️

👏👏👏😘😘😘

سوال های مرتبط

مامان سلنا مامان سلنا ۳ ماهگی
مادر شدن خیلی عجیبه حتی اگه بچه دهم رو به دنیا بیاری بازم همون حس رو داری بازم هیچی تکراری نیست بازم همون شوق همون نگرانی همون ترس و دلهره رو داری در تمام طول زایمانم اشک ریختم چرا نمیخاستمش چرا داشتم پسش میزدم انقدر مظلومه انقدر بی پناهه که تنها پناهش اغوش منه تنها نقطه امن زندگیش صدای قلبه منه اخ که چقدر حس عجیبیه اینکه از تمام ارزوهام گذشتم از تموم ازادیم گذشتم که بتونم بغل بگیرمش دلم خیلی برای قبل خودم تنگ شده خیلی زیاد یه قهوه خوردن، یه قدم زدن بدون دغدغه ، باشگاه رفتن و با عشق وزنه زدن شده جز رویایی که با یاداوریش لبخند میشینه رو لبام ، هیکلم رو که میبینم فرمی که بهم ریخته قیافه ی پریشون همه و همه داره میگه که من تازه مادرشدم ولی همه میخان که زود سرپا شی همه چیز رو مدیریت کنی خسته ای خیلی خسته ولی انقدر عاشقی که میشوره میبره همه ی خستگیات رو
ارسام مامان منو ببخش منو ببخش اگه خوب نبودم اگه نمیخاستمت اگه خوب مراقبت نبودم اگه به اندازه کافی عاشقت نبودم
مامان علیسان مامان علیسان ۴ سالگی
اول از همه از تجربه سزارین اولم بگم سزارین اختیاری شدم با بیحسی اپیدورال واقعا تجربه وحشتناکی بود و دکترم الان گفت به شدت مخالف اپیدوراله که اپن زمان یه دکتر بیهوشی روی ما امتحان میکرد 🤕 سزارین اولم تا تیغ رو دکتر کشید رو شکمم درد و سوزش وحشتناکی رو حس کردم داد زدم و بیهوشم کردن
این ترس و وحشت تا آخر این زایمانم با من بود متاسفانه
اینبار دکترم بهم ۱۲ اسفند نوبت عمل داد هرچقدر سعی کردم بیهوشم کنن دکترا قبول نکردن و فقط گفتن بیحسی اسپاینال
۴اسفند صبح خواب بودم خونه مامانم که یهو یه درد پیچید زیر دلم و رفت سمت مقعد خب بس خوابم میومد توجه نکردم اولش هر ۴۰دقیقه بود بعد نیم ساعت بعدش بیست دقیقه بعدش یه رب دیگه بیدار شدم به مامانم وقتی هر ۲۰دقیقه بود بیدار شدم به مامانم گفتم مامانمم گفت بزار برم یه دوش بگیرم بریم بیمارستان🤕🤦🤦گفتم نه بزار اول من برم شیو کنم یه دوشم بگیرم بریم خلاصه داخل حمام هم اون درد و انقباض وحشتناک منو گرفت دو سه دفعه سریع اومدم بیرون اومدم همینجا گهواره از مامانا پرسیدم گفتن برم بیمارستان دیگه زنگ زدم شوهرم گفتم بره خونه ساک و وسایل نینی و برداره بیاره نگم که اونم یه ساعت طول کشید بیاد وای نگم درد و انقباضام هر ۵دقیقه شده بود فقط داد میزدم منو سریعتر برسونین بیمارستان سریع با شوهرم و مامانم رفتیم من فقط اشک میریختم رفتم علیسان رو بغل کردم و بوسیدم بابام از زیر قرآن ردم کرد و رفتیم اونجا که رسیدم شوهرم رفت ویلچر آورد منو سریع برد زایشگاه ماما کلی باهام دعوا کرد چرا دیر اومدی 😭😭😭
هرچقدر زنگ میزد دکترم جواب نمی‌داد به دکتر آنکال زنگ زد اونم گفت من حالم خوب نیست نمیتونم بیام😏😏