۱۱ پاسخ

فسقلی من کپی باباشه
حتی دوستام میگن رفتی همسرتو ب دنیا آوردی
ولی خیلی خوشحالم ک شبیه باباشه
امیدوارم اخلاقشم مثل باباش بشه واقعا

عزیزم‌ هر مرحله قشنگی خودشو داره، من بعد دنیا اومدنش حس بهتری دارم تا بارداری بخصوص اواخر بارداری خیلی استرس داشتم سر نوع زایمانم...الان خدا رو شکر پیشمه گل پسرم

منم همینارو میگفتم الان دلم برا بارداریم تنگ شده بزار بچه بدنیا بیاد میفهمی چقد الکی استرس دادی ب خودت بیخیال باش و لذت ببر

منم از دوران بارداری بدم میاد خیلی سخت گذشت بهم اذیت بودم.چرا استرس داری خیلی ضرر داره برا بچت

پسر منم کپی باباشه تو بیمارستان همراه تخت بغلی میگفت وقتی عاشق همسرت باشی یکی کپیش به دنیا میاری

فکر میکنی عزیزم بزار بدنیا بیاد اینا نمیگی بعضی وقتا شکمشون سیره پوشکشون تمیزه خوابشونم رفتن بازم مثل چیی گریه میکنن و تو اصلاااا نمیدونی مشکلش چیه

وقتی تو شکمت و تکون می خوره مطمئنی حالش خوبه ولی وقتی به دنیا بیاد اون فقط گریه می کنه و تو نمی دونی چه شه الان باید چکار کنی؟

پسر من که کوپی برابر اصل باباشه🤣🤣🤣

چرا هرکی به من میگه بچه ات عین باشه ذوق میکنم
😂😂

گلی کدوم بیمارستان زایمان میکنی

پسر من ک قشنگ بچگی باباشه همه میگن دستگاه کپی بوده باباش
خب باباشم من انتخاب کردم

سوال های مرتبط

مامان هدیه ائمه مامان هدیه ائمه روزهای ابتدایی تولد
ادامه داستان بارداری من پارت ۵
از همون موقع بدبختی های من شروع شد
دعوا و هرج و مرج
داد و بیداد
تو خونه خانوادم
من با همسرم
اصلا معلوم نبود چی ب چیه
همش تنها میرفتم دکتر یا برای دکتر باید ب خواهر شوهرام و پدر شوهرم میگفتم ک منو ببرن
خیلی سختی کشیدم
شوهرمم همش فکرش کارش بود
گلا خیلی آدم بیخیال و سردی هستش
استرس استراحت مطلق و دهانه کم و گم خونی و دارو و درد و ... همش رو خودم تنها کشیدم
بدون اینکه کسی همراهیم کنه
تو کل زندگیم همش خودم تنها بودم چ خرید خونه چ بقیع چیزا
الان سر بچمم تنهام
خدا ب خیر کنه همه چیز رومیخوام برام از ته دلتون دعا کنید ک همه چی خوب بشه برام

تو ۲۴ هفته گفتن طول سرویکس کم مجبور شدم بشینم تو خونه و جایی نرم همش تو خونه بودم شوهرمم هیپی نمی‌گفت همش سرش تو گوشیه
بعدش استرس وزن دهی گرفتم همش خوراکی میخورم ک وزن بچه بره بالا
بعدش بهم گفتن تیرویید کم کار دارید .
دیگ نمیدونستم چیکار کنم .
دیونه شده بودم وقتی می اومدم خونه همسرمم هیچی باهام حرف نمیزد
اصلا نمیدونم چش بود
اعصابم از تموم دنیا خورد بود
دلم میخواست بمیرم و این روزا رو نبینم
الانم ک الانه بازم همونه ......
مامان هدیه ائمه مامان هدیه ائمه روزهای ابتدایی تولد
ادامه ماجرای داستان بارداری من پارت ۳
......
دوستان اگه میخواید بگید بقیش رو بزارم
جواب آزمایش ی ماه طول می‌کشید تو این یک ماه هر روز گریه میگردم از بس استرس داشتم
همسرم همش بهم میگ فدا سرت مگ من بچه میخام
من تو رو بخاطر بچه نگرفتم
با اینکه همه بهم میگفتن ک همسرم بچه دوست داره ولی اون اصلا نشون نمی‌داد
تو این مدت ک جواب آزمایش باید می اومد هر هفته من سونو میدادم
همش استرس داشتم خدایی نکرده اتفاقی بیفته
کلا دختر استرسی هستم
گذشت و یک ماه تموم شد و روز جواب گرفتن رسید
هر روز زنگ میزدم آزمایشگاه ولی میگفتن فقط حضوری تا رسیدیم ب جواب آزمایش سکته کردم
ک خدا رو شکر مشکلی نبود و گفتن بچه سالمه
اون روز انگار دنیا رو بهم داده بودن
ولی هنوز ماجرا تموم نشده و اصل ماجرا تازه شروع شده
جواب رو گرفتیم و بر گشتیم ابادان
و خبر رو ب خانوادم دادم
خانوادم هم دعوا ک چرا باردار شدی چرا حواست نبود و.....
الان شوهرت کار نداره
هنوز زندگیت معلوم نیست .......
خلاصه خودتون بهتر میدونید دیگ خانواده ها چجورن
منم فقط گرفته بودم ب گریه کلا افسرده شده بودم
چون واقعا ن بیمه داشتیم ن هزینه دوا دکتر
اصلا مونده بودم چیکار کنم چشم باز کردم دیدم ازدواج کردم بعدش دیدم باردارم شوکه شده بودم
سپردم ب بالایی و دیگ میدونستم قراره از این ب بعد همش سختی بیاد سراغم
......