۱۴ پاسخ

نتیجه گیری قطع ارتباط با خاندان شوهر خصوصا در فصل پاییز و زمستان😁

خیلی سخته
خدا خودش شفا بده
خدا نکنه که باز بیمارستانی شن یعنی به معنای واقعی سوراخ سوراخ میشن
دارو هاشو نمی خوره بچه درد داره تب داره بی حاله نفس کشیدن براش سخته
کاش واقعا همه اینو بفهمیم

خیلی سخته
خدا خودش شفا بده
خدا نکنه که باز بیمارستانی شن یعنی به معنای واقعی سوراخ سوراخ میشن
دارو هاشو نمی خوره بچه درد داره تب داره بی حاله نفس کشیدن براش سخته
کاش واقعا همه اینو بفهمیم

یعنی متنفرم از این جور ادما نمیدونن که ما چقدر اذیت میکشیم اصلا ما به کنار بچه ها چه گناهی دارن

خب وقتی میدونی مریض هستن نرو پیششون

واقعن چرا خاندان شوهر اینجورین یعنی از حسادت اینکارو میکنن که هم مادرا عذاب بکشن و لاغر تر بشن و پول خرج کنن هم بچع هاشون والله چرا خانواده خودمونو یبارم نگفتیم فهمیدن

وای خدا لعنتشون کنه. واقعا چرا اینقدر بیشعورن ؟
ما هرجا بخوایم بریم زنگ می‌زنیم اگه کسی مریض نباشه میریم. البته این وسط بعضیا هم هستند مریضن سرما خوردنا ولی میگن ما آلرژی داریم. اینجور آدما دیگه بیشعورن نمیشه کاریش کرد

منم دقیقا قبل واکسن دوماهگی ،بچه خواهر شوهرم ،بعدش شوهر خواهرشوهم ،بعدش خود خواهرشوهرم.بعدش باباش .الانم بابای شوهرم .واقعا اینا چرا اینجورین .میدونن مریضن با کوله دارو از دکتر میان میگن اگر دور وایستن یا توی اتاق،بقیه نمیگیرن

تو نرو دیدی مریضن پاشو برو بیرون از خونشون
بهشون نشون بده حساسی تو این موارد
اگرم نمیتونی پس بشین هی مریضداری کن
من الان ۲هفته س خونه مامانم نرفتم. تعارف که نداریم باهیچکس اونم سر بچمون

والا من چهار روز بود زایمان کرده بودم داداشم سرماخورد مامانم گفت جمع کن بریم خونه خودت تا داداشم بهتر شه
یعنی با این بخیه ها تا من سه طبقه اومدم بالا مردم و زنده شدم که یه وقت بچه نگیره
روز دهم زایمانم بود رفتم بخیه هامو کشیدم مادرشوهرم گفت بیایین اینجا من رفتم دیدم بچه برادر شوهرم تب شدید سرفه اصلا عین خیالشون نبود
بعد تازه میگفتن بچه شیر مادر میخوره مریض نمیشه

تو 4ماهگیم که داداشش تب و لرز داشته به ما نگفته...گفت بیایید اینجا رفتیم اوناهم اونجا بودن همین که شب برگشتم من افتادم تب کردم و یه سرماخوردگی وحشتناک که از کروناهم بدتر بود مرگمو باچشمم دیدم..مامانم اینا که شمال بودن مادرشوهرمم بااینکه کرج بود یه بار نگفت مردی یازنده ای .. یعنی شب تاصبح از درد گریه میکردم خودشون هم فهمیدن از داداشش گرفتم اما اصلا به روی مبارکشون نیاوردن

کلا شعور ندارن مادرشوهر من که رفته بود مسافرت همه فامیلاشون مریض بودم خود خانم هم مریض شد.ازمسافرت برگشت رفت خونه داداشش بچه های داداشش هم سرماخوردن و یکیشون هم سرخک گرفته اونوقت بعداینکه از خونه داداشش اومده اسرار به ما که بیایید خونمون 😐میگیم بابا شرایط من اینجوریه مریض بشم اسیرمیشم اصلا نمیفهمه

خوب نروموقع زمستون

گاون گااااو

سوال های مرتبط

مامان رهــــــــــام مامان رهــــــــــام ۹ ماهگی
دیشب مادرشوهرم ی تیکه نون بربری داد دست پسرم( منم گاهی بهش نون میدم ولی تا وقتی دستشه کنارش هستم ک اذیت نشه) رهام هم ی تیکه رو قورت داد تو گلوش مونده بود هی عوق میزد نه میرفت پایین نه بالا میومد نون رو از دستش گرفتم مادرشوهرم برگشت گفت ب بچه هیچی نمیدی جون نگرفته
پسر من این سن تپل تر بود فلانی بچش کوچیک تره تپله و فلانه ووووو😒

بعد چن دیقه اون تیکه رو با ی عالمه شیر بالا اورد
والا رهام ۸ ماهشه ۹ کیلوعه کمه این؟؟؟!!!!! 😒
والا من هربار ک بغلش میکنم تمام بدنم درد میگیره😬
خوبی هاشو نمیبینه ک
پسرم تو ۳ و نیم ماهگی تونست غلت بزنه ۵ ماهگی تونست چهار دست و پا بره
۶ ماهگی بدون کمک نشست
۶ونیم ماهگی بلند میشد
۷ ماهگی با کمک مبل و چیزی پا میشه و راه میره
اینا رو نمیبینه فقط گیر داده ب وزنش ک اونم از نظر همه خوبه از نظر اون کمه
خسته شدم هی ایراد میگیره هی دخالت میکنه
ب شوهرم دیشب گفتم ب مادرش بگه هی دخالت نکنه شوهرم میگه از دوس داشتنه ک اینجوری میگه
از دوس داشتن ایراد میگیرن!؟؟؟؟؟؟!!!!!! 😒

این عکس هم من رفتم آشپزخونه دیدم رهام دنبالم اومده رفته زیر میز نهار خوری فضولی میکنه😅
مامان آراد👶🏻 مامان آراد👶🏻 ۱۱ ماهگی
چرا انقذ بی زبونم پیش خانواده شوهرم شاید روم ب روشون باز نشده یا شایدم حساسم خیلی هرچی هس خبلی دارم خود خوری میکنم خونه مادرشوهرم دعوت بودیم دیدم پسر خواهرشوهرم ۱۴سالشع گف دایی آراد بزارم رو دوشم اخه خوشش میاد شوهرم با افتخار با صدای رسا گف بزار اونم گذاشت منم قفل شده بودک چیزی نگفتم نگو اولین بارش نبود زفته بودم بیرون شوهرم با پسرم رفته بودن خونه خواهرش اونجا این حرکت اجرا کرده بودمیام خونه میگم چرا اخه از من اجازه نگرف کاش میکفتم دایی هیچکارس اختیارش دست منع خطر داره میندازی . مادرش ک حلوا خورد بچم میداد رفتم گفتم آلرژی داره ب ارد گندم نده گفت تو یدونه موز میدی چیزی نیس من میدم چیزیه شوهر خنگم زفته بود گفته بود ما روزی یدونه موز میدیم بهش بچه ها همه بچم بغل میگیرن بچه ۸ ساله بچمو میزاره بغلش میشینه رو مبل والا میگم ناراحت میشن چیزی بگم از طرفی هم میگم جون بچم ب خطر میوفته بدرک ک ناراحت میشم میگم شوهرم چرا انقد بیشعوره چرا همینجوری نگاه میکنه اجازه میده هزار بار بهش گفتم نزار بچه رو بغل کنن میندازن گوش نمیده اصلا