دو روز بستری بودم بعداز سزارین بخاطر عفونت ادراری که تو اون دو هفته بستری بودن گرفته بودم اجازه ترخیص نمیدادن که بالاخره از دو روز تونستم از بخش جراحی بیام بیرون با تمام حسرتایی که داشتم با نگاه کردن به مادرایی که با بچه هاشون ترخیص میشدن با نگاه کردن به مادرایی که به بچه هاشون شیر میدادن بچه هاشون کنار تخت خودشون بودن و ...قسمت و حکمت برای ما اینجوری قرار بود رقم بخوره و بازم هزاران بار خداروشکر که اتفاق بدتری نیفتاد و ایمان دارم به خدایی که تمام این مدت مراقب بچم بوده و هست..پسر من امروز ۱۰ روزش تموم شد و وضعیتش نسبت به اوایل خیلی خیلی بهتره و تقریبا وارد فاز وزن گیری شده تا انشالله زود باهامون بیاد خونه و صدای گریه هاش تو خونمون بپیچه🥹(اینم بگم من هر ماه و خیلی وقتا دو هفته یکبار سونو میرفتم و همه چیز نرمال بود و این مشکل از هفته ۲۵ به بعد انگار به وجود اومده)و قصه ی ما و پسر کوچولوی قوی ما ایلیا همچنان ادامه داره الهی که آخرش خوش باشه🥹🤲🏻

۱۰ پاسخ

اخ عزیزم ایشالا سلامت باشید جانم🥹💙💙💙💙

خدابزرگه عزیزم ایشالا زودی مرخص میشه میاد کنارت این روزای سختم میگذره امیدتو از دست نده

عزیزم الهی ‌‌شکر کوچولوت سالمه انشاالله خیلی زود مرخص میشه و میاریش خونه 🥺😢
نگفتن چقدر باید بمونه؟

عزیزم تهش شیرینه تحمل کن به لحظه ای فک کن داری میری بیمارستان گل پسرتو بیاری خونه😍😍

انشالله به همین زودی صحیح و سلامت بیاریش خونه عزیزم

قطعا اخرش خوشه شک نداشته باش ک این روزا میگذرن و با شیرین کاری های ایلیاجان فراموشت میشن😍😍

عزیزم همه تاپیکاتو خوندم الان ، چقد سختی کشیدی عزیزم ، الهی شکر که روزای سختت یواش یواش داره تموم میشه و به زودی نی نی رو بغل میگیری و کلی کیف میکنید باهم ، ماشالله به تو و نی نی قوی ، الهی خدا حفظ کنه جفتتونو 🥹🥲❤️

عزیزززم چقد سختی کشیدی .‌خدا هواتو داره .الهی ک بسلامتی پسر کوچولوتو بغل بگیری عزیزم و همه این سختیا رو یادت بره ...ازته قلبم برات دعامیکنم عزیزم🤲🤲

الهی آمین عزیزدلم ان شاءالله ک قدمش واستون خیر باشه😘😘😘😘

چند هفته زایمان کردی

سوال های مرتبط

مامان پرتقال ها مامان پرتقال ها ۷ ماهگی
تجربه زایمان

بالاخره روز موعود فرا رسید، فکر می کردم همه چیز آماده است. هر روز که می گذشت شوق و ذوق مامان و بابا بیشتر میشد و لحظات دیرتر می گذشت.
باید از شب قبل بستری می شدم.
این در حالی بود که من به شدت از فضای بیمارستان متنفر بودم و باورم نمیشد که باید یک شب را به اجبار آنجا باشم، چه برسد به دو شب
سری به بیمارستان زدم، هم اتاقی هایم پذیرش شده بودند.
و من تازه داشتم خواهش می کنم امشب را تخفیف بدهید و من فردا صبح برای بستری بیایم.
قبول نکردند و همان شب بستری شدم.

و البته اینکه از شب بستری میشدم خیلی عاقلانه تر و بهتر بود.
لباس هایم را تعویض کرده و روی هر دو دست رگ گیری و آماده وصل سرم شد و بالاخره نفر سوم هم با سلام وارد اتاق شد و روی تختش جا خوش کرد.
آن شب پایین آمدن از تخت و مسیر سرویس بهداشتی که با همراه حل میشد، دل چرکین بودن نسبت به کثیفی که با پد یکبارمصرف توالت فرنگی حل میشد و داشتن درد جای سوزن ها که باید تحمل میشد تا بدن به آنها عادت کند، این مواردی بود که شب های قبل و در خانه خود آن را تجربه نمی کردیم.
و البته فکر کردن به فردا...

ادامه دارد...
مامان دایان 👼🏼💙 مامان دایان 👼🏼💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان من ( سزارین ) پارت چهار
که لحظه شیرینی بود و به همه مانانای باردا و همه کسایی که بچه دار نمیشن از ته قلبم آرزو میکنم ، و بچه رو دادن بیرون و منو بردن ریکاوری و چون هنوز بیحسی داشتم اومدن شکممو تمیز کردن که من به شدت نگران اینم بود زیاد نفهمیدم فقط چون از زیر دلم داشتن فشار میدادن اون اذیتم میکرد که از اونجا به بعد دردام شروع شد که با شیاف کاملا قابل کنترل بود سخت تمرین بخشش فقط راه رفتن و بلند شدن بود ولی تجربه من این بود که هر چقدر که میتونید راه برید چقدر بیشتر راه برید همون قدر زود بهتر میشد چون یه نفرم با من سزارین شده بود من با کلی درد راه میرفتم ولی بعد راه رفتن بهتر میشدم من چهار بار پیاده شده بودم اون فقط یه بار و تا صبح کلی درد کشید و این که منتظر شیاف نباشین که هر هشت ساعت یه بار بیمارستان بده خودتون هر کجا که دردتون گرفت یدونه استفاده کنید خیلی کمک بود و من متاسفانه همون سر دردی که تو اتاق داشتم بعد از سه روز بازم همچنان دارم و این به شدت اذیتم می‌کنه درسته همینقدر سخت بود ولی بازم خدارو شکر که بچمو تونستم صحیح و سالم بغل بگیرم و برای شما هم این حس رو آرزو میکنم
مامان ❤حسناوتودلی❤️ مامان ❤حسناوتودلی❤️ هفته بیست‌ویکم بارداری
پارت اول
38 هفته و 2 روزم بود که با علایم سردرد و سرگیجه و حالت تهوع و استفراغ راهی بیمارستان شدم که شاید مثل دفعه های فبل که یه نوار فلب میدادم و با امپول سرم برمیگشتم خونه اما دریغ وقتی رفتم فشارم 13 بود و مشکوک به دفع پروتیین بهم گفتن باید بخش تریاژ بستری بشم و لباس صورتیای بیمارستان و بهم دادن اونجا بود که ترس برم داشت ولی بازم گفتم که دکتر گفته یه روز تحت مراقبت باشم وقتی بستری شدم اونجا 6 نفر بودیم که هرکدوم برای مشکلی بستری بودن من با معاینه که کرده بودن یک سانت و نیم بودم که اونشب بخاطر شیاف های گل مغربی به دو رسیده بودم بازم میگفتم چیزی نیست زود مرخص میشم چون هنوز زیر 4 سانتم دوروز بود که بستری بودم و هی داروهای مسکن بهم میزدن فشاررم از 12 پایین تر نمیومد دوشبی که با شنیدن صدای جیغای زنای درحال زایمان فشارم بیشتر بالا میرفت و تا به 14 هم رسیده بود بازم هنوز امید به برگشت داشتم چون وزن بچم پایین بود میدونستم یه حسی میگفت الان زایمان نمیکنی صبح روز سوم دکتر اومد بالای سرمو بهم ختم بارداری دد چیزی که باور نمیکردم و ترس تموم وجودمو گرفته بود و همون روز بخاطر اینکه اونجا کمبود تخت بود برای بیمارهای دیگه منو با وجود دوسانت به بلوک زایمان فرستادن و معاینه کردن و خواستن که هرچه زودتر زایمان کنم بهم سرم فشار وصل کردن و زمان معاینه دکتر اومد با باز کردن دهانه رحم و گذاشتن وزنه رحممو مجبور به باز شدن کنه ولی هرکاری میکرد دستگاه به لبه های رحم وصل نمیشد و اونجا بود که متوجه شد به دوو نیم رسیدم
مامان میکائیل مامان میکائیل روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا
راست میگن زنای قدیم وقت نمیکردن که به افسردگی پس از زایمان فکر کنن
من از ۱۴ ام که دردای زایمانم شروع شدن تا نوزدهم که به زور زاییدم خیلی تو فشار بودم همش ورزش میکردم بعد زاییدنمم پسرم به خاطر عفونت و زردی رفت ان ای سیو و دیگه فکر کنین با بخیه هایی که خودشون داستان داشتن و تا رونم رفته بودن با دنده ضربه دیده و اوضاع داغون ۴ روز تو هتل مادران موندم و به میکاییلم رسیدم
منی که تو زایشگاه دکتر گفت تا دو هفته خوابیده شیر بده ساعت ها نشستم رو صندلی شیر دادم اروغ گرفتم با اون وضعم بچرو عوض میکردم در حالیکه تا قبل اون هیچ کدوم از این کارارو انجام نداده بودم
مجبور بودم با رفتار بد پرسنل بیمارستانم کنار بیام
اما حالم به اندازه این دو شبی که اومدم خونه بد نبود
الان حال جسمیم بهتره اما روحم داغونه
حالا که یکم فراغت دارم به چیزی که از سر گذروندم فکر میکنم برای خودم غصم میگیره...
خدا کنه بتونم این مرحله هم با سریلندی بیرون بیام
کیا تجربه داشتن راه حلی دارین ادم بهتر بشه
مامان دایان 👼🏼💙 مامان دایان 👼🏼💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان من ( سزارین ) پارت دوم
ولی متاسفانه دکتر های شیفت با این که اورژانسی بودم به خاطر پول هیچ کدوم به گردن نگرفتن و ما بر گشتیم خونه که یکشنبه یه روز قبل عمل دکترم گفته بود مطب باش که دوباره چک کنم اگه بچه بریچ باشه عمل میکنم سفالیک شده باشه برو طبیعی من اصلا عمل نمیکنم 😐 که رفتم مطب ازم پرسید مشکل خاصی نداری ؟ گفتم چرا چند روزه که انقباض های منظم دارم که یادش افتاد بله ... گفت برو بیام معاینات کنم که بازم تو مطب معاینه شدم که شده بودم یه سانت و نیم و کلی غر زد که چرا اون روز تورو بستری نکردن و این همه اذیتت کردن گفت نامه میدم اورژانسی برو بیمارستان که همین امشب عملت کنم و بازم اورژانسی فرستاد بیمارستان که از ساعت شش عصر بیمارستان بودم تا دوازده شب که همش معاینه کردن و نوار قلب برداشتن که من بعد از کلی معاینه به خونریزی افتادم و بازم به خاطر این که رایگان میشد همه چی هیچ کدوم از دکترا گردن نگرفتن که بستری کنن منم خیلی میترسیدم که چون به خونریزی افتاده بودم شب بر میگردم خونه خدایی نکرده یه اتفاقی بیوفته چون تا بیمارستان یه ساعت راه داشتیم
مامان Gandomi😍 مامان Gandomi😍 ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان
سلام به همه ی مامانا، من ۹ روز پیش تو ۳۷ هفته ۲ روز زایمان کردم… داستان این بود که صبح رفته بودم واسه سونو وزن و بیوفیزیکال که بهم گفت وزن ۲۷۰۰ و همه چی خوبه از ظهر فشارم همش ۱۳/۵ بود دکترم تلفی بهم گفت بهتره برم سونو داپلر که اگه همه چی خوبه ختم بارداری بهم بده چون دیابتی بودم قرار بود هفته بعدش ختم بدم، شب رفتم سونو داپلر که همونجا بهم گفت بچه رشد نکرده و ۲۳۰۰ بیشتر نیست و بهم ختم بارداری دادن ساعت ۱۰ شب بستری شدم و فشارم رسید به ۱۶ و اورژانسی سزارین شدم ساعت ۳ صبح، بچم با وزن ۲۲۰۰ به دنیا اومد ولی خداروشکر نه دستگاه رفت و نه بستری شد روز سوم زردی گرفت با عدد ۱۰/۷ که گفتن چون وزنش پایینه خطرناکه دستگاه دو‌روز خونه گذاشتم رسید به ۱۰/۲ و خیلی تغییر نکرد… چون تو‌روز پنجم ۲۳۰۰ شده بود دکتر گفت بهتره چند روز دیگه بگذره و تا میتونی بهش شیر بده که زردی دفع شه …. قراره امروز بریم دکتر، گفتن اگه طی این سه روز ۱۰۰ گرم اضافه کنه بستری نیاز نیست و تو خونه با شیر دادن زردیش رو‌کنترل کنیم که ان شاءالله تموم شه… برام دعا کنید عصر که میرم دکتر همه چی خوب پیش رفته باشه