انتقال تجربه♥️



از بچگی کلا آدم هایی که موی بور و چشم رنگی داشتن رو خیلی دوست داشتم دلم میخواست شوهرم هم چشم رنگی و مو بور باشه نشد، باز دلم میخواست بچم اینطوری باشه بازم نشد
ولی امشب یه چیزی فهمیدم خیلی برام جالب بود همیشه دوست داشتم دلیل این تمایلم به موی رنگی و چشم رنگی رو بدونم تا اینکه امشب یکی از کتاب داستان های بچگی مو آوردم تا برای پسرم بخونم... دیدم شخصیت اصلی داستان دقیقا همون شکلیه که من همیشه تصور میکردم و این کتاب هم جزو کتاب های دوست داشتنیم بود...
خلاصه یادم میاد حتی توی دوران مدرسه که بودم یکبار عاشق شدم اونم عاشق معلم مون که همین شکلی بود🥲
مامانای گل حواستون باشه چی توی ذهن بچه هاتون میکارید... چون همون بزرگ میشه... جوونه میزنه و شما اصلا متوجه نمیشین چی شد یهو بچتون به یه چیز خاصی تمایل پیدا کرد... شاید خودش هم هیچوقت متوجه این قضیه نشه که چرا...

آخه اکثر داستانایی ک میخوندیم شخصیت اصلیشون اینجوری بودن

عه منم اینو داشتم

آخ همش تصویر این کتاب رو میبینم یاد معلم مون میفتم... هر جا هست خدا حفظش کنه
جالب بود که پسرم هم ۷ بار مجبورم کرد از اول داستان رو بخونم براش بعدش هم با قول اینکه فردا هم دوباره میخونم برات خوابید وگرنه دوست داشت بازم بخونم براش

ما که سمندون زیاد دیدیم چی بگیم😅
ولی کاملا حق با توعه
روانشناسا میگن اصلا به بچه تون نگید آفرین چه پسر یا دختر باهوشی هستی
باید بگی آفرین چه خوب تلاش میکنی