پارت دوم زایمان سزارین
رسیدیم بیمارستان آرش تا کارارو انجام دادیم رفتم دکتر معاینه کرد گفت رحمت بسته هست گفتم من سزارین هستم خب دستگاه رو وصل کردن و یه بتا هم زدن دیگه درد هام‌به هر ۳ دقیقه رسید امادم کردن رفتم اتاق عمل خیلی دلهره داشتم میلرزیدم و گریه میکردم رفتیم‌اتاق عمل همگی اومدن دور و برم‌شلوغ بود خیلی ترسیدم دکترا با نازو نوازش بالا سرم اومدن هرچی سوال میکردن میپرسیدن میخندیدن که نگران نباش چندقه دیگه گل پسرت و بغل میگیری رفتم رو تخت عمل که بتادین زدن و همه علائم رو چک کردن آمپول بی حسی رو زدن یکمی سوخت داشت دیگه نفهمیدم همه جام‌سنگین شد فقط کمی خیلی کم رو دلم سنگینی حس میکردم هی میگفتم بچه بدنیا نیومد میگفتن یک دقیقه دیگه بدنیا میاد صبر کن چون بچه سفالیکه دارن تکونش میدن که بچرخه یهو گفتن ببین دو دور بند ناف دور گردنشه صدای گریش اومد خیلی خوشحال شدم گریه کردم دیدم اونور بردن خشک کردنش پسر چاق و چله یی معلوم میشد با خودم گفتم انشاالله بااین وضعیت نمیره دستگاه

۲ پاسخ

سلام عزیزم تبریک میگم قدم نو رسیده تو. انشالله زود خوب میشه میاریش خونه و بغل میگیریش. منم بیمارستان ارش میخوام برم واسه زایمان سزارینم راضی بودی شما؟

ادامشو هم بزار

سوال های مرتبط

مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
تجربه سزارین (2)
بعد من تو بچگی عمل قلب داشتم واسه همین دکتر گفت باید وایستیم تا متخصص قلب بیاد یه اکو قلب انجام بدیم .تو همین حین ۲تار به زور اومدن من و معاینه کردن و با همین معاینه درد کمرم گرفت .دیگه دکتر قلب اومد و اکو کرد گفت همه چی خوبه و با همون دستگاه یه سونو کردن که دیدن بچم هنوزم بریچه .بعد دیگه دکتر گفت کاراشو بکنید تا بریم اتاق عمل .دیگه اومدن سوند و برام وصل کنن اولش خیلی ترسیدم که خانومه گفت خودتو شل کن و نفس عمیق بکش همین کارو کردم و برام وصل کردن و اصلا درد و اینا نداشت فقط یه حس چندشی داشت همین
بعد که سوند و وصل کردن گفتن پاشو بریم اتاق عمل منم هی ترسم بیشتر و بیشتر می‌شد پاشدم بشینم رو ویلچر که سرگیجه داشتم و حالم خیلی بد بود و شب تولد امام علی من رفتم اتاق عمل همش میگفتم یا امام علی خودت برام پدری کن یا امام علی خودت مراقب دخترت باش 🥲
دیگه بردنم اتاق عمل و چندتا سوال پرسیدن و من و بردن اتاق عمل و رو تخت نشستم و مرتب هی فشارمو چک میکردن که رفت رو ۱۶ پرستارا و دکترا خیلی خوب بودن حرف میزدن باهام‌که استرسم کم بشه
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۲ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان فندوق ها🩷 مامان فندوق ها🩷 روزهای ابتدایی تولد
دوستای گل من ۱۲هم چهارصبح اورژانسی رفتم اتاق عمل
اول سوند وصل کردن که من خیلی وحشت داشتم ولی اصلا درد نداشت اصلاااا
بعد لباس پوشیدم نشستم ویلچر رفتیم اتاق عمل
نشستم روی تخت .دکتر بیهوشی اومد امپول بی حسی بزنه .اونم خیلی راحت بود.امپول رو زدن سریع خوابیدم رو تخت خیلی زود بی حس شدم.یه پرده کشیدن جلو چشام و شروع شد.....
فقط تکون خوردنو حس میکردم من خیلی استرس داشتم که لرزم گرفت ولی بعدش پشیمون شدم که چرا الکی استرس داشتم چون واقعا استرسم الکی بود
بعد بدنیا اومدن بچه ها و تموم شدن عمل چندنفری منو گزاشتن رو یه تخت دیگه و بردنم بخش.
بخش هم چندنفر اومدن باز گزاشتن رو تخت بخش و تمااااام.درد بعد بی حسی هم بنظرمن غیرقابل تحمل نیس.واسه من که خیلی حساس بودم رو دردام با یه شیاف و امپول مسکن حل شد
.بعدشم اگه درد داشته باشی بهت هر شیش ساعت شیاف میدن.من کلا یبار گزاشتم یبار مسکن تزریق کردن همین.تا الانم حتی یه قرص مسکن هم نخوردم....خداروشکر خیلی خوب بود .الان فقط بلندشدن و نشستنم یکم سخته
مامان حسنا مامان حسنا ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت 1
دکتر بهم گفت شب برو بیمارستان بستری شو فردا صبح عملت میکنم.منم رفتم بیمارستان پرونده تشکیل دادم بعد بهم لباس دادن پوشیدم و آنژیوکت رو وصل کردن یکم درد داشت مثل آزمایش خون بود دردش.
بعدش نوار قلب گرفتن ازم.گفتن از ساعت 12 شب ب بعد هیچی نخورم.صبح عمل اومدن بهم سرم وصل کردن و بعدش ک تموم شد لباس اتاق عمل رو پوشیدم بعد اومدن سوند وصل کنن ک اصلا درد نداشت حقیقتا من میترسیدم از سوند ولی هیچ دردی نداشت یکم حس چندشی بود ولی درد نداشتم.
بعدشم نشوندنم رو ویلچر بردنم اتاق عمل و دکتر اومد بی حسی رو بزنه دکتر بی‌حسی مرد بود و اینم درد زیادی نداشت از آمپول زدن هم دردش کمتر بود.بعد یه دقیقه پاهام گرم شد و دکترم اومد ک کار رو شروع کنه من حالت تهوع بهم دست داد و استفراغ کردم یذره.
یکمم نفس تنگی داشتم ک بعدش برطرف شد.حین عمل هم چندتایی آمپول از طریق آنژیوکت بهم زدن ک نفهمیدم چی بودن حین عمل هم هیچ دردی نداشتم.سر یه ربع بچه دنیا اومد و دو دور بند ناف پیچیده بود دور گردنش🥲دکتر نشونش داد بهم و بردن ک لباساش رو بپوشند. بعد پرستار آوردنش کنار صورتم و چسبوندش بهم تا عمل تموم شد بعدشم بچه رو دادن دستم گفتن بگیرش و بردنم ریکاوری.همونجا بهش شیر دادم و شیرم خیلی خیلی کم بود اونم همش مک میزد.یه 45 دقیقه ریکاوری بودم بعد بردنم بخش و بچه رو گرفتن ازم گذاشتن رو تخت خودش و دوتا ماما اومدن داخل و گذاشتم رو تخت خودم و بدنم رو با دستمال مرطوب تمیز کردن زیرم هم یه چیزی مثل تشک پلاستیکی پهن کردن و پوشک گذاشتن واسم و لباسم رو عوض کردن و رفتن.
مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود
مامان طنین مامان طنین ۱ ماهگی
پارت دوم :
به همسرم گفتن پشت در اتاق عمل بمونه و اصلا هیچ جا نره و منو بردن داخل،
اینم بگم ب هرکی میرسیدم. هی مشخصاتمو میپرسید امضا میگرفت و ..
خلاصه که بردنم داخل اتاق عمل درازم کردن رو یه تخت دیگ و دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت بشینم یه آمپول زد تو کمرم احساس جرقه خیلی کوچیکی کردم و به سرعت نور پاهام گرم شد، بهم گفت دراز بکش، دکترم و دستیارش لباسمو پاره کردن و یه پارچه جلو سینم کشیدن که نبینم و شروع کردن اول با بتادین کل شکم و پاهامو بتادین زدن، یه پرستاری بالا سرم بود تند تند سرم برام میزد، یهو احساس کردم که قفسه سینم سنگین شد و حال تهوع خیلی شدیدی داشتم به سختی ب پرستار گفتم حالم خوب نیس نمیتونم نفس بکشم دو تا آمپول تو سرمم خالی کردن و خودم تند تند نفس عمیق میکشیدم و بی قرار بودم، میشنیدم که دکتر و دستیارش میگفتن چه جفت خوبی داره، چه بند ناف خوبی داره هیچیشو اصلا احساس نمیکنی حتی قلقلک هم حس نمیکنی، فقط اول اولش که دارن بتادین میزنن یه حس قلقلک داری، یهو صدای گریه بچم اومد باورم نمیشد، همه بهم تبریک گفتن دکتر از زیر پارچه بچه رو نشونم داد و بهم گفت مثل خودت قد بلنده و تپلیه، هی سعی میکردم بلند شم نگاش کنم ولی بردنش، داشتن بخیه میزان که منگ بودم یه ذره، یه پرستار بعد از ۵ دقیقه بچه رو آورد چسبوند ب صورتم گرم و‌نرم بود دوست نداشتم ببرنش فقط نگاش میکردم نمیدونستم چی بگم، فقط میگفتم یعنی این مال منه، بچه ی منه.. دوباره بچه رو بردن، منو بخیه زدن و بعدشم بردن ریکاوری، بچه رو آوردن گذاشتن رو سینم تا میک بزنه و شیر بخوره، حدودا دو ساعتم تو ریکاوری بودین بعد اومدن بردنم و همسرمو صدا زدن، بچه رو نشونش دادن پارچه رو کنار زدن و تو پای بچه رو نشون دادن که تایید کنه بچه دختره
مامان اقا هامین مامان اقا هامین ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۳
روی تخت خوابیدم و ان اس تی بهم وصل کردن ، همینطوری یکم یکم اب ازم خارج میشد ، اومدن سوند وصل کردن ، که درد داشت واسه من ،و چون کامل شیو نکرده بودم ، اومدن واسم شیو کامل انجام دادن، لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم واسه عمل ، تا اتاق عمل پرستارایی که تو مسیرم بودن خیلی خوش اخلاق برخورد میکردن ، رفتم تو اتاق عمل و متخصص بیحسی اومد ، گفت چون قبلش صبحانه خوردی نمیتونیم بیهوشی استفاده کنیم ، که گفتم خودمم بیهوشی نمیخوام ، میخوام بیحس شم ،حالت نشسته بودم و خم شدم رو به جلو و امپول بیحسی رو تو کمرم زدن ، دردش مثل همون امپولیه که میزنیم ، دکترم هم اومد کنارم و به متخصصه گفت یکم بیشتر آمپول رو ببر داخل به خاطر چربی دورش زیاده ، بعد هم اهسته من رو خوابوندن ، برخورد پرستارا و دکترم عالی بود ، دستام رو دو طرفم دراز کردن و بستن ، پرده هم آویزون کردن ، متخصص بی‌حسی گفت نگران نباشیا تا بیحس نشی شروع نمیکنن ، هی میپرسید پات رو حس میکنی ، در عرض یک دقیقه پاهام رو تا بالای شکمم از دست دادم 😂 اصلا نمیفهمیدم دارن چیکار میکنن ، هیچ حسی نداشتم ، دکترم هر ازگاهی باهام حرف میزد ، ماسک هم برام گذاشته بودن ، تو حالت خلسه بودم 🫠 بعد از فکر کنم ۷-۸ دقیقه دکترم گفت خوش اومدی و پسرم شروع کرد به گریه کردن ، دکترم گفت این هم بند ناف دور گردنش بود 😳😑 مثل اینکه چندتا قبلی هم همینطور بودن ، با وجودی که سونوی شب قبل هیچی به من نگفت ، تو همون لحظه با همون بی حالی پرسیدم چرا پس سونو دیشب چیزی نگفت ، دکترم گفت یه دور مشکلی نداره حتما نخواسته نگران شی 🫤
مامان مهراد مامان مهراد ۳ ماهگی