سلام با خودم میگفتم ماه آخر دیگه فقط باید منتظر زایمان بود و زود میگذره ، اما کاملا برعکس شده و مثل لاک پشت پیش میره، قلنج بین دوتا کتف پیدا کردم و همش ماساژ میدن اما خوب نمیشه ، بدن درد و پا درد،کشاله ران ها درد، بی خوابی شبانه، سردرد ، تهوع بخاطر بی خوابی و بدغذا شدن ، تزریق انسولین بخاطر آب دور جنین بالاست و قند بالا رفته، مصرف کلا چهار لیوان آب اونم جرعه جرعه در یک روز ، دردهای پریودی و کلی ترشح و یبوست ، واقعا خیلی خیلی سخت میگذره و نمی‌دونم کی قراره رنگ آرامش رو در بارداری ببینم فقط از خدا میخوام سرموعد زایمان کنم و بچه م رو بغل بگیرم که با بغل گرفتنش به آرامش برسم و کلی گریه کنم چون واقعا خسته شدم از استراحت مطلق و لگنی بودن ،لحظه شماری میکنم وقت دکتر برسه و پساری رو در بیارم انگاری یه سنگ یا توپ داخل واژن هست که دردهای زیادی تحمل کردم و میکنم .خدایا کمک حال همه ی باردارها باش و نگهدار تودلی هامون.

۱۰ پاسخ

عزیزم بعدازسختیا آسونیه
ایشالا نی نی تو که بسلامت بغل کنی خستگی از تنت درمیره

سلام عزیزم این روزام میگذره و بسلامتی بچتو بغل میگیری... دقیقا برا منم انگار اصلا نمی گذره ماه های آخر اینجوریه دیگه

این روزها هم میگذره عزیزم،بعدش دوره شب زنده داری هستش😁

ان شاء الله عزیزم هممون به سلامتی بغلشون کنیم

عزیزم دیگ اخراشه تحمل کن میگذره

انشالله همه اینا میگذره ،بچرو بغل بگیری همش فراموش میشه،منم همینم تو استراحتم

فعلاک ۳ماهه تو دی ماهیم😂😂

انشالله به سلامتی بغل بگیری و همه این روزا رو فراموش کنی عزیزم

ان شاالله با دل خوش نی نی گلت رو بغل کنی عزیزم
منم پادرد ،درداستخوون واژن ،کشاله ران ،حالت تهوع دارم خودمم کمی خونی شدید دارم همش بی‌حال می افتم تو یه گوشه ی اتاق

ای خواهر من 2 ماهه قلنج بین کتف دارم

سوال های مرتبط

مامان راحیل مامان راحیل ۱ ماهگی
سلام به ۳۸ هفتگی دخترم راحیل 🤰👼🌱...
خدایا شکرت ...
باورم نمیشه تا اینجا اومدم...
چون خیلی آدم کم صبر و غر غرویی بودم
اما این بارداری منو تا حدودی صبور کرد...
صبر کردم و تحمل کردم برای خیلی چیزا...
وقتی شربت زغفران میخوردن همه و من فقط نگاه میکردم 🤭
وقتی از تهوع و استفراغ و ضعف و بی حالی تابستون و ۳ ماه اول بارداری برام دییییییر و سخت گذشت
وقتی ۹ ماه هیچ سفری نرفتم .هی همه رفتن این ور اون ور و من بخاطر بچم خونه بودم...
وقتی دوست داشتم برم استخر نرفتم
وقتی دوست داشتم جگر بخورم نخوردم
اینا که چیزی نیست.
وقتی از،درد کمر و درد لگن و درد پا دلم میخواست فریاد بزنم اما اروم گریه میکردم و تو خودم میریختم .
وقتی از اندامم حالم بهم میخورد چون خیلی چاق و زشت شده بودم. و هنوزم هستم .با کلی ورم و سیاهی تو کلی از نقاط بدن
اما گذشت ...
اما میدونم اینا چیزی نبود و قطعا و حتما روز سخت تری مثل زایمان طبیعی رو در پیش دارم
وقتی شب بیداری و چالش های بچه داری رو پیش رو دارم
این عروسکم امشب با همسرم خریدیم برا دخترمون 🌱❤️🥰🤩
مامان رایا مامان رایا ۲ ماهگی
این هشت ماهی که استراحت مطلق بودمو برام بخوبی و خوشی گذشت و ماه 9هم بسلامتی داره میگذره الهی شکر بابت همچی من تو این 9ماه بارداری واقعا اذیت شدم ولی کم نیوردم و بخاطر بچم تحمل کردم این سختیا و استراحت مطلق بودنو واقعا روزای سختی بود واسم همش تو خونه بودم اصلا هیجا نرفتم همش دراز کش بودم یا رو پهلو چپ یا رو پهلو راست دیگه تموم پهلوهام سیاه شدن و واقعا بدنم خشک خشک بود در روز فقط شاید ده دقیقه بلند میشدم اصلا بلند نمیشدم از ترس و تجربه ی اول بارداریمم ک بود واقعا میترسیدم بلند بشم همه ی کارا رو دوش شوهرم بنده خدا بود خدا ازش راضی باشه این 9ماه با من کلی سختی کشید بنده خدا یه هفته سر کار یه هفته خونه پیش من همش غذا ظرف جارو کارا خونه خرید. و مهم تر از همه شنیدن غُرغُرای من تو بارداری واقعا بد اخلاق شدم.یه هفته ی ک شوهرم نبود مادرشوهرم.بنده خدا.و پدر و مادرم و داداشام از شهرستان میومدن پیشم خدا از همشون راضی باشه انشاالله بتونم جبران کنم این همه خوبیشونوخلاصه این هشت ماهی ک گذشت من همش تو خونه فقط دو هفته یا سه هفته یبار برا دکتر میرفتم و بعد دکترم میومدم خونه حتی این هشت ماه رنگ بازارو به چشم ندیدم.خونه بابام نرفتم خونه مادرشوهرم اینا هم ک تو ی خیابون هستیمم نرفتم فقط و فقط بخاطر نینیم همچیو تحمل کردم و همشم با توکل بخدا بوده خدایا صد هزار مرتبه شکر تو تنهاییام همش با خدا دردو دل میکردم و واقعا انرژی خوبی بهم منتقل میشد خدا رو همیشه کنارم حس میکنم تو لحظه لحظه زندگیم بوده هست و خواهد بود.