سلام به ۳۸ هفتگی دخترم راحیل 🤰👼🌱...
خدایا شکرت ...
باورم نمیشه تا اینجا اومدم...
چون خیلی آدم کم صبر و غر غرویی بودم
اما این بارداری منو تا حدودی صبور کرد...
صبر کردم و تحمل کردم برای خیلی چیزا...
وقتی شربت زغفران میخوردن همه و من فقط نگاه میکردم 🤭
وقتی از تهوع و استفراغ و ضعف و بی حالی تابستون و ۳ ماه اول بارداری برام دییییییر و سخت گذشت
وقتی ۹ ماه هیچ سفری نرفتم .هی همه رفتن این ور اون ور و من بخاطر بچم خونه بودم...
وقتی دوست داشتم برم استخر نرفتم
وقتی دوست داشتم جگر بخورم نخوردم
اینا که چیزی نیست.
وقتی از،درد کمر و درد لگن و درد پا دلم میخواست فریاد بزنم اما اروم گریه میکردم و تو خودم میریختم .
وقتی از اندامم حالم بهم میخورد چون خیلی چاق و زشت شده بودم. و هنوزم هستم .با کلی ورم و سیاهی تو کلی از نقاط بدن
اما گذشت ...
اما میدونم اینا چیزی نبود و قطعا و حتما روز سخت تری مثل زایمان طبیعی رو در پیش دارم
وقتی شب بیداری و چالش های بچه داری رو پیش رو دارم
این عروسکم امشب با همسرم خریدیم برا دخترمون 🌱❤️🥰🤩

تصویر
۱۱ پاسخ

ای جانم همه اینا می ارزه برای مادر شدن ایشالا صحیحو سالم بیاد بغلت

خدا خودتو و راحیل خانوووومو حفظ کنه عزیزم
انشاالله صحیحو سلامت بغلش کنی😍🩷

به به دیکه لحظه وصال نزدیکه انشالله خدا یه زایمان راحت نصیبت کنه با یه گل دختر اروم و متین که خیلی مامانشو اذیت نکنه🥹🩷

وقتی که به دنیا بیاد آنقدر سختی هاش زیاده که تمااااام سختی های بارداری فراموشت میشه جوری که انگار یه خاطره دووووور بوده ولی ارزش داره
آنقدر درگیر میشی که همه چیز فراموشت میشه انشالله به سلامتی به دنیا بیاد

ای جونمممم 😍 آفرین به تو مامان قوی
این روزا هم میگذره
نی نی هم دنیا میاد
بزرگم میشه
و همش میشه خاطره
تجربه به من نشون داد
مادر شدن آدم رو صبور می‌کنه:)

ولی من حاملگیم خیلی قشنگ گذشت

۱۰ روزآخرش بلندشدن ونشستن خییلی سخته

یادش بخیردوران حاملگی چقدزودگذشت

ووویییی منم کپی همینو برا دخترم گرفتم😄😄🥰🥰😍😍😍

عزیزمممممم چقده منی........ منم خیلی کم صبر بودم. ولی صبوریرو با بچه هام یاد گرفتم وقتی خودم تنها بودم یه مشکل خیلی کوچیک از خودم بیخودم میکرد اما الان انگار صدسال کلاس اموزشی رفتم خیلی چیزا یاد گرفتم♥

وای چقدر یاد خودم میفتم منی ک هر روز بیرون و کافه بودم ، خوش اندام و خوشتیپ همیشه می‌گشتم الان دنبال راحت ترین و گشاد ترین لباسم رو هم روهم میپوشم بچم سرما نخوره ،هیکلم ک چند سال با ورزش ساخته بودم الان چاق شدم و زشت
ولی فدای تار موی آریام بعد زایمان درست میشه

سوال های مرتبط

مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۲ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت پنجم🌸
همون موقع به خانم پرستار گفتم و اومدن دوتا شیاف هم برام گذاشت تا ساعت چهار اینا که وقت ملاقات تموم میشد با خانواده ام سرگرم بودم در اون حین بیحسی ام کامل رفت وقتی همه رفتن دردم شروع شد اما اونقدر که میگفتن و شنیدم بودم زیاد نبود واسه من مثل درد پریودی بود اما من پریودی های دردناکی هم داشتم خلاصه درد غیر قابل تحملی نبود با شیاف و سرمای که بهم وصل میکردن من اوکی بودم.خب شاید ساعت ده شب و باید یک چیزی میخوردم و از تخت میومدم پایین که قسمت سخت سزارین از نظر من فقط اون لحظه ای بود که خوابیده بودم و باید مینشتم لبه تخت این خیلی واسم سخت بود خلاصه با کمک همراهمیم بلند شدم نشستم لبه تخت یکم بابونه و نبات خوردم پرستار اومد سوند رو خارج کن اصلا درد نداشت سوزش هم نداشت من چون از وقتی از اتاق عمل اومده بودم تکون نخورده بودم و کلا به پشت دراز کشیده بودم موقعی که تکون خوردم و نشستم خون ریزی کردم همین باعث شد شکمم رو فشار بدن چون به دکترم سپرده بودم تو بیحسی انجام بدن که همین کار رو هم کرده بودن اینو یادم رفت بگم موقعی که میخواستم برم پخش از ریکاوری اونجا هم شکمم رو فشار دادن درد نداشت موقعی هم وارد پخش شدم فشار دادن چون هنوز بیحسی داشتم اونم قابل تحمل بود خب داشتم میگفتم چون خون اومد ازم پرستار چند بار شکمم رو فشار دادم خب واقعا دردناک بود اما چند ثانیه فقط دردش میشد
مامان هامین💙🧿 مامان هامین💙🧿 ۲ ماهگی
وقتی گفتن ۴و۵ سانت خیلی تعجب کردم چون خیلی ناامید بودم میگفتم الان بهم میگه دوسانت تا سه سانتی اما خداروشکر پیشرفتم خیلی خوب بود و ماما بهم گفت خیلی خوب پیشرفت کردی چکار کردی و منم گفتم این کارا گفت کلاس آمادگی زایمان رفته بودی گفتم آره و از اونجا یاد گرفتم اینارو بعدش منو بستری کرد و گفت حسابی پیش بقیه ماماها تعریفت رو کردم و هوات رو دارن منم خوشحال از اینکه نصف راه رو اومدم و بستری شدم و رفتم داخل و لباس پوشیدم بهم سرم وصل کردن با ان اس تی و رفتن ساعت دقیق جلوم بود دیدم ساعت ۶ ربع کم بود با خودم گفتم تا ۷ و نیم زایمان کردم تموم شده با این فکر انرژی گرفتم دردام رو بازم با تکنیک تنفس رد میکردم دردام منظم نبود فاصلشون زیاد بود اما شدتشون هی بیشتر میشد ساعت ۶ و نیم اومدن دوباره معاینه کردن و گفتن پیشرفتت خوب بوده اما هرچی پرسیدم که چند سانتم جوابی نشنیدم و گفت پیشرفت خیلی خوبی داشتی دخترم منم خوشحال بودم دیگه کم کم دردام بیشتر میشد و رفته بودم تو فاز فعال زایمان و همراه با دردام میلرزیدم و بعضی وقتا صدام در میومد اما سعی میکردم با تنفس کنترل کنم دردام و و واقعا این تنفس خیلی بهم کمک کرد دوباره ماما اومد و بهش گفتم بهم بی دردی بده اما گفت نمیتونن بدن چون به زایمان نزدیکم و ممکنه برای بچه خطرناک باشه دوباره بهشون گفتم یه چیزی بدین بتونم تحمل کنم درد رو ماما بهم گفت صبر کن عزیزم ببینم میتونم کاری کنم بهتر بشی روی دستمال کاغذی یه چیزی ریخت آورد گفت وقتی دردت گرفت نفس عمیق بکش و فوت کن بیرون و اونم واقعا خیلی حالمرو بهتر کرد و بوی خوبی میداد .....