۱۷ پاسخ

مبارک باشه
آخ منم خیلی دلم میخواد چشم ابروش ب باباش بره ولی بقیه چیزاش ب خودم مثلا دماغ و دهن
و سفیدیش هم با مامانم کلا بوره اون😅😅
ولی مطمعنم برعکس میشه همیشه🤣😂
هرچی تصور کنی برعکسه
سالم باشه دیگه مهم نیست به هرکس می‌ره بره قیافه اش
فقط تنش سالم سالم باشه❤️❤️😘

دکترتون کی بود عزیزم؟ کدوم بیمارستان رفتین ؟

عزیزدلمم
ازبس مشغول بچه داریو وخونه ام یادم رفت حتی بپرسم اسمشو چی گزاشتی

مبارک باشه عزیزم 🥹😍
خداروشکر بسلامتی زایمان کردی بلاخره آدم اذیت میشه ولی ارزش داره وقتی کوچولوت رو میبینی 😍🥹

مبارکه انشالا به سلامتی...حالاچراعکسشونزاشتی نترس چشمش نمیزنیم😝

مبارکه عزیزم 😍😍😍😍😍😘😘😘

سلام گلم مبارکه ان شاءالله قدمش خیرباشه دکترت کی بود کدوم بیمارستان سزارین شدی منم مینودشتی هستم لطفا ج بده🥲🥲

قدمش پرخیروبرکت الهی بسلامتی براماهم دعاکردی؟

طبیعی زایمان کردی که هی میگی از طبیعی بهتر بود؟ 😐

مبارک باشه چشمت روشن...
شوهر منم از الان هنوز جنسیت و نمیدونه اسمشو میگه محمد جواد😍😂

مبارک باشه خوش قدم باشه🥰🥰

مبارک باشه عزیزم

مبارکت باشه عزیزم ان شاالله زودی خوب میشی😍❤️

مبارکه عزیزم بسلامتی انشالله بزودی خوبه خوب میشی🥰

قدمش خیر باشه چند هففته ات بود سرزاین شدی

فداش ان شاالله بخیه هاتم خوب بشه عزیزم

الهی شکر ❤️

سوال های مرتبط

مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین ۴:
خب از ریکاوری بیرون بردنم ک ببرنم سمت بخش اینجا خیلی حس قشنگیه چون خانواده هم منتظر وایسادن و بچرو هم میارن رفتیم داخل اتاق و دوباره از تختی ک برده بودنم میخاستن انتقال بدن ب تخت اتاق اینجام درد داشت اما چون هنوز بیحسی کامل نرفته بود دردش وحشتناک نبود
داخل اتاق ک میری لباساتو عوض میکنن زیر انداز میندازن و شیاف میزارن واست
من ساعت ۷ و نیم عمل کردم و گفتن از ساعت ۳ شروع کنم اب کمپوت و کمپوت بخورم و بعد بلند بشم و راه برم ساعت ۳ و ربع پرستار اومد ک کمک کنه بلند بشم و راه برم
وحشتناک ترین قسمت سزارین اینجاست
درد خیلیییییی شدیدی میگیره با هر ذره تکونی ک مسخوری و میخای بلند بشی خلاصه با هر دردی ک بود ب کمک پرستار و همسرم بلند شدم و در حد چند قدم راه رفتم ک حالم بد شد و برگشتم ب تخت
پرستار برام شیاف گذاشت و چند دقیقه نشد ک حس دستشویی گرفتم و باز صدا زدم پرستارو و کمکم کرد رفتم سرویس وای ک روی توالت فرنگی نشستنم مثل جون کندن بود و خیلی دردناک
من اشتباه خیلی بزرگی ک کردم فقط یکبار دیگه بلند شدم و راه رفتم بخاطر دردی ک داشت و ترسی ک من داشتم دیگه بلند نشدم اما شما این اشتباهو نکنین
از ساعت ۸ شب دیگه بلند نشدم فردا صبحش پرستار اومد و فهمید ک بلند نشدم گفت ک از اولین بارم بیشتر سختت میشه و همینطور بود چون انقدر درد و سوزش داشت و من خیلی گریه کردم
مامان الماس💎کوچولو👶 مامان الماس💎کوچولو👶 ۱ ماهگی
#تجربه #زایمان #سزارین
مامان الماس کوچولوخیلی خیلی خیلی راضی هستم از سزارین
من بردن نوار قلب اول گرفتن از من بچه
بعد پرونده تشکیل دادیم
بعدش سوند وصل کردن فقط اولش درد داشت که سوزش داشتم بعد خوب شد
اما دردش داشت گفتم آی مامانی😂 پرستار گفت خودت مامان شدی مامانت صدا میکنی
خلاصه من ل خ ت بودم بعدش من لباس اتاق عمل تنم کردن،
با ویلچر شوهرم مادرم و مادر شوهرم خدافظی کردم رفتم تو اتاق عمل رو تخت اتاق عمل دراز کشیدم
یهو ی ترس کوچیک ی استرس کوچیک اتاق عمل دیدم اومد سراغم اما دکترم پرستار صبت میکردن باهام اروم شدم
خلاصه دیگ پسر پرستار جوان دوتا آمپول زد ب کمرم درد نداشت
بعد بی حال بی حس شد بدنم دستام بستن پرده کشیدن هی صبت میکردن اسمش چی میزاری گفتم محمدجواد یک دکتر دیگ بود با دکتر خودم که گفت عه اسم من میزاری اولین پسری که این اتاق عمل اسم من گذاشتن ،و گفت انشالله مثل من دکتر بشه و خندیدن همه
و من ت حال هوای بیحالی بی حسی و هیچی نفهمیدم چخبر هس چون هی چشام باز میشد بسته
و من آوردن ت اتاق دیکاوری لبام خشک بود و فقط لب خوانی میکردم ب پرستار مرد گفتم لبام خشک من آب داد ت قطره لبم خیس بشه بعد پرستار زن اومد بچه آورد با پتوش، سینه ام داد ت دهنش یکم خورد دیگه من بازهم همونجا بودم بعد دیگ شوهرم صدا کردن منو رو تخت دیگ گذاشتن بچه وسط پام گذاشتن بردن ت بخش داداشم شوهرم غیب شدن  رفتن واسم گل شیرینی خریدن و شوهرم منو بوسید دستش رو سرم کشید یکم دیگ بودن و بعد  رفتن خونه من نه شیاف گذاشتم درد فقط یکم دارم خداروشکر خوبم ، دیگه الانم بخش هستیم تا صبح ببینیم کی مرخص میکنن
مامان دختر نازم♥️💖🧁 مامان دختر نازم♥️💖🧁 ۱ ماهگی
قسمت اول زایمان
نوبت دکتر داشتم. ک عصر رفتم و یک سونو برام نوشت چون ۳۹هفته و۶روز بودم. و دقیقا تاریخ زایمانمو ۱۱زده بود. یعنی همین روز.
خیلی هم اذیت بودم از پا درد وکنر درد وهمه چی.
ب خانم دکتر گفتم برم برای زایمان منو بستری میکنن یا ن ؟
گفت پس بزار معاینت کنم.
معاینم کرد ک هنوز یک سانت ونیم بودم. خانم دکتر گفت ن هنوزی برو خونه دردات شروع شد برو ببمارستان. اما شوهرم خیلی دلش میخواست ک زایمان کنم راحت شم چون میدونه خیلی درد دارم ...
گفت بریم بیمارستان اما ب اصرار گفتم ک برگردیم خونه وورزشامو انجام بدم فردا بیایم اما قبول نکرد وگفت ن باید امشب زایمان کنی.
منم میگفتم ک منو بستری نمیکنن امشب. اما هی میخندید 🙃
اول رفتیم بیمارستان دولتی امیر کبیر.
اینحا ساعت ۱۲شده بود. ک خیلی خیلی بد اخلاق بودن و میدیدم با زنا بقیه چطور بد اخلاقی میکردن ومعاینشون چطور بد بود. ک. دعا میکردم من اینجا بستری نشم. خیلی استرس گرفتم از داد زدناشون ورفتار بدشون.
اما شوهرم نداشت ک بیام بیرون 😅
امد سمتم پرستارشون وگفت امدی برا زایمان گفتم بله اما درد ندارم.
گفت کباید معاینت کنم. اینجاااا دلم یعنی از ترس محکم محکم میتپید.