۶ پاسخ

امام از لحظه راه رفتن 🥴🥴🥴🥴😵‍💫😵‍💫😵‍💫😵‍💫

من اون اولین بلند شدن و دسشویی رفتن و واقعا گفتم میمیرم همین الان🥲

من سر پسرم موقع راه رفتن اذیت شدم ولی سر دخترم بدون کمک راه رفتم و اذیت نشدم

آی گفتی بدترین لحظه زندگیم بود

مشهدی شما؟

بیهوش شدید یا بی حس؟

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ ماهگی
سلام خانما خوب اومدم از تجربه زایمان سزارین ام بگم
دکتر من ۱ هفته قبل نامه بستری مو داد بعدم رفتم یدونه آزمایش دادم و رفتم پیش مشاور دکتر بیهوشی
من ۲۱ بهمن روز یکشنبه ساعت ۸ صبح رفتم بیمارستان
اونجا کاری بستری مو انجام دادم
و بعدم بیمارستان ولیعصر تبریز زایمان کردم
و بعد بهم گفته بودن از ۱۲ شب چیزی نخورم و بعد رفتم اتاقم اونجا اومدن برام سوند گذاشتن گذاشتن سوند اولش یکم درد داشت بعدش اومدن و منو بردن اتاق عمل ساعت ۱۰ بود که رفتم اتاق عمل و بعدش از آمپول بی حسی از کمر زدن که من هیچ دردی احساس نکردم بعدش پاهام که گرم شد زود شروع کردن واسه برش من حین عمل که حالت تهوع دست داد برام آمپول زدن و عمل شروع کردن و چند ثانیه بعد دختر قشنگم به دنیا اومد اون پاک کردن گذاشتن روی سینه ام و بعدش بخیه هارو زدن و یه ساعت بردن ریکاوری بعدش رفتم اتاقم درد داشتم برام شیاف گذاشتن بعدش چند ساعت بعد اومدن سوند در آوردن کمک کردن راه رفتم فقط اولین راه رفتن خیلی سخت ولی بعدش کم کم خودت می تونی راه بری و بعدش چند ساعت خودشون میان بهت سر میزنن و اگه درد داشتی خودشون شیاف میزارن برات اگه راه برین کم کم خیلی راحت میشه براتون و در کل بگم که اونجوری که میگن سزارین سخت نیست و بعد ۶ ساعت اومدن به من گفتن مایعات بخورم فقط یک روز اول سخت برات که اونم با شیاف می تونی درد تحمل کن و بعد از اینکه رفتین دستشویی بزرگ میگن که بهتون می تونید همه چیز بخورید و در کل که سزارین خیلی راحت تر از زایمان طبیعی است
مامان معجزه خدا🩷 مامان معجزه خدا🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۱
خب چهارشنبه ساعت ۷ رفتم بیمارستان مدارکمو چک کردن برام نوار قلب بچه رو گرفتن سرم زدن ولی از ترسم نداشتم سوند وصل کنن چون دکترم عمل داشت اتاق عملم شلوغ بود دوازده ظهر تازه منو بردن اتاق عمل من دیگ یازده نیم اجازه دادم سوند وصل کنن پرستارش خیلی مهربون بود واصلا سوند درد نداشت انقد میترسوندن منو بعضیا بعد با گریه از ترس رفتم اتاق عمل دکتر بیهوشی اومد امپول زد به نخاع بی حس شدم شاید باورتون نشه اونم درد نداشت خداروشکر بعد بی حس شدم کارشونو شروع کردن یکم حالت تهوع گرفتم سریع پرستار برام امپول زد بعد ساعت دوازده نیم دخترم به دنیا اومد بعد خودمو دخترم بردن ریکاوری من همین جوری میلرزیدم پرستارا هی میومدن سرم امپول میزدن ساعت سه نیم رفتم بخش تا ساعت های شش درد نداشتم چون هنوز بی حس بودم ساعت ۸ گفتن میتونی مایعات بخوری ساعت ۹ اومدن گفتن باید بلند شی با بدبختی درد بلند شدم چند قدم راه رفتم گفتن بسه به نظرم سزارین سخت ترین مرحله اش همینه بعدشم دردهام شروع شد پمپ درد نداشتم ولی هی پرستارا میمودن شیاف امپول میزدن برام تا فردا صبح که هی بهم شربت میدادن شکمم کار کنه خداروشکر کار کرد ساعت ۱۲ مرخص شدم اومدم خونه حالا داستان اینجا شروع میشه بعد چند روز شکمم قرمز میشه تا نافم دیگه رفتم دکتر گفتن این داروها امپول هارو استفاده کن اگه خوب نشی باید بستری شی چقدر گریه کردم توسل کردم خداروشکر بعد چند روز قرمزی شکمم رفت با قرص دارو امپول پماد تک خونه خوب شدم حالا فردا میخوام برم بخیه هامو بکشم
مامان گل پسری مامان گل پسری ۴ ماهگی
مامان فندوق مامان فندوق ۱ ماهگی
رفتیم قسمت زایشگاه اونا ب دکترم زنک زدن که مریضت اومده دکتر گفت اولین دوز آمپول فشار رو بهش بزنین پرستار اونحا گفت نه ما شب آمپول فشار شروع نیمکینم از صبح ساعت ۵ اولین دوز رو میزنیم ولی دکتر گفت باشه ولی حتما باید ضربان قلب بچه مانیتورینگ باشه و دایم ازش آن اس تی گرفته بشه منم رفتم خیلی سر خوش از اینکه آمپول فشار امشب نمیزنن لباسمو عوض کردم بردنم تو اتاق گفتن بخواب ساعت ۵ میایم برا اولین دوز اجازه هم ندادن هیچ کس پیشم بمونه حالا من از ساعت ۱۲ که همه رفتن تا پنج صبح از ترس خوابم نمی‌برد آخه حالت عادی خودم هیچ درد زایمانی نداشتم تا ۳۸ هفته که بودم دیدم فقط اومدن آن اس تی رو وصل کردن بهمم میگفتن که باید حتما رو کمر بخوابی هیچ تکونی نخوری تا نیم ساعت که نوار قلب خوبی گرفته بشه برا رو پرنده باید بزاریم دایم یعنی تا صبح من خشک شدم گفتم باشه حالا تحمل میکنم دیگه فردا ازم جدا میکنن شد ساعت ۵:۳۰ صبح که دیدم اومدن برا اولین دوز رو زدن گفتم لااقل آن اس تی رو ازم جدا کنین گفت نه تا لحظه زایمان باید بهت وصل باشه انگار دنیا رو سرم خراب شد حالا آمپول فشار رو زدن بعد نیم ساعت درد های کاذب شروع شد همزمان وقتی اون دردها بود این دستگاه هم وصل بود بهم شکمم سفت تر میشد درد داشتم فقط با کلی التماس برا دستشویی برام باز میکردن پنج دقیقه بعد دوباره همون ماجرا که تکون نخور به کمر حتما بخواب آنقدر دلم میخواست رو دست بخوابم فک کن درد هم داری ... خلاصه شد تا ساعت ۹ دکترم اومد گفت همینجور ادامه بدین تا ساعت دو اکه دردهای خودش شروع شد روند رو ادامه میدیم تا ساعت دو اکه دستگاه بهم وصل بود آمپول فشار بود درد داشتم به محض اینکه جدا میکردن درد هام از بین می‌رفت هیچ دردی نداشتم ...
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین روزهای ابتدایی تولد
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇