بی شعور نباشیم!

امروز توی مهمونی مه خونه پدرم بود؛ بچه داداشم‌و یارا (هم سن هستن) و‌بچه دختر عمه‌م هم‌بود که ۴ سال و نیم‌شه.

خوب این بچه مرکز توجه بوده که یارا اینا یهو افتادن وسط مرکز توجه بودنش و همه دارن ب بچه های کوچیکتر توجه میکنن حسادت طبیعیه و اینکه خوب بچه‌س عقلش نمیرسه.

بچه های ما تازه راه افتادن و با هرچی‌زود تعادلشون بهم‌میخوره و میفتن و این بچه خوشش میومد از افتادنشون اول فقط ادای افتادنشونو درمی‌آورد که خوب بازی‌می‌کرد بعدش هی از کنارون رد میشد می‌خورد عمدا بهشون که اینا بیفتن. دوبار گفتم رایان نخور ب بچه ها میفتن اوف میشن دردشون‌میاد گریه می‌کنند. بعد دیدم کارساز نیس، یارا هرجا می‌رفت افتادم دنبالش. با اینکه باید ب مادرم کمک میکردم تو پذیرایی ولی دیدم این بچه حتی نمی ترسه یا خجالتم نمیکشه از حضور من باز میاد میزنه دیکه میخواست نزدیک‌بشه میزدمش کنار. اینم انگار افتاد رو دنده لج! ی پرتقال رو زمین بود پرت می‌کرد سمت بچه ها (ب زن داداشمم‌گفتم حواست ب بچه‌ت باشه)گفتم پرت نکن میخوره بهشون رو زمین قل بدید توپ بازی کنین دیدم دقیقا قل میداد زیر پای یارا موقع بازی‌کردنش پرتقالو ازش گرفتم.

این اصلا بچه!عقلش نمیرسه !اصلا از رو‌ حسادت.

ننه بابا نداره این بچه؟ حتی‌نکردن ب بچه شون بگن بیا اینور! دیدن که من دنبال بچه م افتادم هی ب بچه‌ش میگم نکن. نزن. انگار نه انگار!

بیشعور نباشیم.بچه‌رو ول نکنیم ب امون صابخونه توی مهمونیا.

با توجه به اینکه این آدمارو من هرچند وقت یه بار میبینم پیشنهادتون چیه؟

تصویر
۷ پاسخ

وا من باشم مستقیم ب دخترعمم میگم بیا بگیر بچتو و تذکر میدم بهش

من یه رفیق دارم دقیقا همینجوریه واااقعااا بیشعوره تمامه بچش با ۲۰ کیلو وزن خودشو انداخت رو پسرم محکم سرش خورد زمین خود بچه افتاد بالاش حالا دوستم بجا پسرم ورداره سیاه شده از گریه بچه خودشو که هیچ کار نشده ورداشته نازش میکنه اصلا خشگم زده بود هر کاری میکرد هیچی نمیگفت از همون موقع همش می پیچونم که نبینمش بازم خدا رحم کرد بچم کاری نشد

مصالحه. فقط خودت مراقب پسرت بابد باشی چهارچشمی. خواهرشوهرم دوتا بچه شیطون داره. دیشب رفتیم خونه مادرشوهرم. من همش کنار صدرا بودم بعد پدرسوهرم اومد گرفتش پیش خودش برد و بعدم پیشه شوهرم. با اینکه دورادور حواسم بود، الان صبح میبینم اندازه دو انگشت رو پیشونیش زخم شده.
کاریش نمیشه کرد خودت مراقبش باش

عزیزم‌تعارف داری سر بچت؟؟؟؟ منم‌آدم تعارفی هستم ولی در مورد بچه هام‌ آدم‌جر میدم تو‌هم‌همینجوری باش و گرنه یه بچه ی بی دست و پایی تربیت میکنی که بیا و‌ببین‌بچت تورو‌میبینه یاد میگیره یکم‌جنگی‌بودنم‌یادش‌بده‌، ایندفعه اکه رفتی و‌اون بچه بود مستقیم‌به دختر عمت بگو‌لطفا‌مراقب بچت باش نمیشه من‌همش‌مواظب باشم اذیت میکنه بگیرش لطفا بچه رو‌غقط‌نباید بزایی که تربیتم‌باید بکنی اگه زد به شوخی و‌مسخره بازی دفعه ی دیگه هیچ‌جایی‌نرو‌که‌ایشون هستن حتی اکه رسما زنگ‌رد‌دعوتت‌کرد‌خونش بگو‌نه من آرامش و‌سلامت بچم خیلی مهم تر از فامیلامه

از این دسته آدما کم نیست سپیده ....
یا باید خودمون مراقب بچه هامون باشیم یا به طرف رک بگیم

دقیقا من وقتی خونه خواهرم میرم پسر خواهرم ک پنج سالش دخترم هل میده اما خدایی اونا دعواش میکنن منم وقتی این اوصاع رو دیدم دیگه کم پیش بیاد برم خونه خواهرم

پیشنهادمون دوریه😁منم یکی از اینا داشتم تو فامیل . حالا من کارایی که تو کردی و میکردم ناراحت میشدن قهر میکردم که چی چرا اونجوری گفتی بچه هستن بچه ها دعوا میکنن خودشونم آشتی میکنن😐گفتم اون تو بچه های هم سن بالای سه چهار سال هست که میفهمن نه که بزرگه کوچیکه رو‌ اذیت کنه

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۱۷ ماهگی
خانوما من ۱۲ روز بود که خونه پدرم اینا نرفته بودم هر چیم زنگ میزدن میگفتن ببا نمیرفتم هم کار داشتم هم اینکه میخواستم دیرتر بیا دیگه بچه هامم بهونه گرفتن دلشون گرفت دیروز اومدم با مادرشوهرمم اینا یه جا هستیم اونا دیر عصبی میشن اصلا به بچه چیز بدی نمیگن یا مثلا روش داد نمیزنن که نکن اینکارو نریز فلان حا و کثیف نکن یا اب میریزه زمین بردار بزار بالا
اما اینجا پدرم خیلی حساسه همش نظارت میکنه ببینه چی میریزه زمین یا چیت ریختن بچه ها نزاره یا مثلا رو فرشی رو که بچه ها برمیدارن داد میزنه نکن برندار بزار بمونه
یا یه لیوان اب که میارم کنار غذا بچه ها بخورن میزارم بغلم که بچه ها نبینن بریزن پدرم که میبینه برمیداره میزاره بالا ظرفشویی یا کابینت میگه بزار بمونه اونحا خوردن بردار هربارم که بچه ها خواستن من هی باید پاشم اونو بردارم بدم بخورن ببرم بزارم سرجاش دوباره بیام بشینم
خیلی حساسه خیلی هی دهن بچه هارو پاک میکنه که دهنتونو یه جایی نزنید کثیف بشه
الانم که رفته بودم دسشویی جمع کل ۴ دقیقه نکشید رفت و برگشتم بچه ها هم گریه میکردن پشت سر من از پله ها که خواستم بالا بیام شنیدم مادرم با خودش حرف میزنه میگه خسته شدم من بخدا اححح
خیلی ناراحت میشم وقتی این کارارو میکنن از این رقتارا میکنن خودوشن زنگ میزنن بهم ول نمیکنن که بیا دلتنگ بچه هاییم خودشونم از این رفتارا میکنن
مامان رایان 🍊 مامان رایان 🍊 ۱۷ ماهگی
پسر من خیلی مهربونه خیلیم اجتماعی و دلش میخواد با یکی بازی کنه
بعد میریم خونه مامانم،دختر داداشمم هست معمولا یک ماه از رایان بزرگترها
همیشه اینجوریه ک اول رایان هی می‌ره سمتش ک بازی کنه اون محل نمی‌ده
بعد انگار رایان ناراحت میشه لباسشو می‌کشه یا میزنتش
اونم نه اونجوری ک حالا بد باشه
دختر داداشم خیلی خیلی ناز نازی بار اومده تا دست رایان میخوره بهش حتی اگه ها نده یا هرچی هم چنان گریه می‌کنه ک خونه رو می‌ذاره رو سرش
مامانم و مامان خودشم هی نازشو می‌کشن و اینا
بعد من هربار باید سر بچم داد بزنم ب خاطر این موضوع
خیلی ناراحتم ،امشبم رایان دوبار اذیت کرد بچه رو اونم ک نیم ساعت گریمن خیلی بد داد زدم سر رایان،الان عذاب وجدان دارم
چقدر ب خاطر ی بچه دیگه بچمو اذیت کنم
فک کن من رایان رو آنقدر دعوا کردم ی کلمه نگفت حالا اشکالی ندارد چیزی نگو مثلا بچه اس یا فلان
ساااااکت نشسته بود، خیلی ناراحتم
تصمیم گرفتم از این بعد هیچی نگم ب بچم
اون خودش مراقب بچش باشه