۱۸ پاسخ

چرا خجالت می‌کشی
راحت بهشون بگو که بچه اول شماست و کم کم یاد میگیرید

دقیقا حرف دل منو زدی انقدر دارم اذیت میشم ک دوست دارم فقط گریه کنم. از اون طرفم من شیرم اصلا بچمو سیر نمیکنه شب تا صبح بیداره همش گریه میکنه بهش شیرم
میدم باز گشنشه. همه بهم میگن شیرت کمه رمق نداره بچتو سیر نمیکنه الان ۸ شبه ک
نخوابیدم اصلا دیگه ن اعصابی برام مونده ن جونی.واقعا خانواده ها چرا اینجوری میکنن نمیدونم

عیب نداره گلم عادیه یکم زود رنج شدی منم اونجوری بودم همش گریه میکردم تازه درست شدم

برو دیگه خونه خودت این مشکلات هست متاسفانه
هی همه میخوان ی نظری بدن
آخرشم کلی منت سر آدم میمونه

من که دوماهه فقط یک هفته کامل مامانم پیشم موند وگرنه دیگ خودم تنهام اصلا خوش ندارم برم پیش کسی

کاری نداره برو خونه خودت

بابا پاشید برید خونهاتون تو خونه خودتون سالاری کنید حرفم نشوید بخدا ارامشتونم بیشتره

برگرد خونه خودت و زندگیتو خودت دست بگیر
یه هفته ، ۱۰ روز کافیه خونه مادر موندن

من ک یه روزم نرفتم خونمون مامانم میومد ‌پیشم و میرفت.برعکس من از همه ایراد میگیرم ک بچه رو چجوری بغل کنن و...

منکه اصلا خونه بابام اینا نمیرم مامانم گفت بیامن گفتم ن نمیشه بچه هام مدرسه میرن میخوام تو خونه خودم باشم چون بچه هام غذامیخوان رسیدگی میخوان میدونم برم اونجا شیر جوش باید بدم بچم چون من ادم حرص خوری هستم سریع جوش میارم

عزیزم ۴۰ روزت شد برو خونتون دیگه ‌
متاسفانه ازین حرف و حدیثا همیشه و همه جا هست چون سنشون بالاست میگن ما کلی تجربه داریم

برو خونه خودت خب
من فقط یک هفته رفتم خونه مامانم برگشتم خونه خودم
فوقش مامانت میاد بهت سر میزنه
اونقدرام سخت نیستا

😐😐😐😐😐😐برعکس شده هرچی باشه شما پدر مادرشید….ببخشید ولی خانواده هردختری هم وظیفه شون از دخترشون بعد زایمان مراقبت کنن منت داره که به نظرم به خاله ات یاهرکسی که به مامانت نزدیک بگو صحبت کنن باهاش که رفتارش درست نیست وبگن شرایط شمارو درک کنه شما تازه زایمان کردی اصلا امکان داره افسردگی بعدزایمان گرفته باشی کلا تواین دوران حساس تری نسبت ب قبل باید درک کنن

چرا نمیری سر خونه زندگیت؟
بالاخره که باید تنها باشی یاد بگیری

اگر میتونی دیگه برو خونت عزیزم
تا کی اونجایی ؟
این حرفا هست دیگه مخصوصا شوهر رو زیر ذره بین داره که بی عرضه س ،دست و پا چلفتی نمیتونه بچه بغل کنه
چرا دیر میاد
چرا فلان چیزو برات نگرفت و...
ولی بنظرم دیگه سرپا شدی برو خونت
خودتو جموجور کن هرچی بمونی احترام خودتو شوهرت و پدر مادر همه زیر سوال میره

عزیزم من ده روز موندم خونه مادرم و بعدش ک اومدیم شوهرم عین آدم نیومد دنبالم و تشکر نکرد از خانوادم ،مامانم راضی نبود بیایم خونه و کلی گریه میکرد و قهر کرد با شوهرم ک زود اومد دنبال من و بچه ،بنظرم برو خونه خودت هر چی میمونی خانوادت ب بچه بیشتر عادت میکنن و سخت میشه رفتنتون

به نظرم دیگه برو خونتون
آخرش که باید مستقل بشی

اینجوری حرف و حدیث و ناراحتی هم پیش نمیاد

منم قرار موقع زایمان برم خونه مامانم ازهمین میترسم

سوال های مرتبط

مامان دلوان و ژیوان مامان دلوان و ژیوان ۳ ماهگی
دو سه هفته پیش خونه مادر شوهرم بودیم چند روز موندیم ، بعد خیلی بد با دخترم رفتار میکرد . دخترم هم لج کرده بود هی گفت به بچه ما دست نزن ، بغلش نکن، یه بار هم مادر شوهرم سرش داد زد بچه م بهش گفت ازت متنفرم ! بعد یه روز صبح مارو از خونه انداخت بیرون ! دخترم بهش گفت سمت من نیا ، اونم ایستاد روبروی دخترم با داد بهش گفت گمشو از خونه مون بیرون دیگه حق نداری پاتو اینجا بذاری . به پدرت میگم دیگه اینجا نیارتت. من گفتم سرش داد نزنید، با دعوا و فحش به من مارو از خونه ش انداخت بیرون! همسرم هم نبود . حالا الان همسرم عکس بچه ها رو می‌فرسته واسه مادرش ، ویدیو کال میگیره بچه ها رو نشونش میده .من خیلی حرص میخورم میگم چرا ادای مهربونا رو در میاره ! اگه دوست داشت بچه ها رو ببینه که از خونه بیرون شون نمی‌کرد! حالا همسرم هی اصرار به آشتی داره. به نظرتون وقتی عکس بچه ها رو می‌فرسته واقعا نیاید چیزی بهش بگم؟؟؟؟ یا به همین راحتی آشتی کنم؟ شما بودید چیکار می‌کردید ؟؟؟
اینم بگم که بار اولش نیست تو ۱۱ سالی که ازدواج کردم مادرش چهار بار ما رو از خونه ش بیرون انداخت و ده ها بار دعوا راه انداخت
مامان فاطمه مامان فاطمه ۱۱ ماهگی
خانمها من علاوه بر مشکل با شوهرم با یه پدر شوهر و مادرشوهر پر رو هم تو یه ساختمونم انتظار دارن من هر دقیقه بچه رو ببرم پیششون آخه این خوبه زمانی که آدمو عذاب ندن پدرشوهرم به لباس بچه گیر میده که چرا این همه پوشوندی وقتی می‌خوابه بچه پتو میکشم روش میگه چرا رو بچه پتو کشیدی وقتی میخوام ببرم شیر بدم چرا زود زود به بچه شیر میدی شما بلد نیستی وقتی بچه گریه می‌کنه برای شیر پدر شوهرم یا مادرشوهرم بغلش میکنن که نزارن شیرش بدم که مثلا باهاش بازی کنن و بنظرسون اون موقع دل‌پیچه داره با اینکه من میدونم الان وقته شیرشه بچه بالا میاره پدر شوهرم میگه آخه اینمهه هم مگه به بچه شیر میدن با اینکه بچه ی من دو دقیقه بیشتر شیر نمیخوره ولی چون رفلاکس داره بالا میاره بچه رو هی دمر. رو سینه یا رو زمین میخوابونن تا دستاش رو میگیرن تا ببینن خودش رو می‌کشه بالا بخدا دارم دیونه میشم از دستشون هی خودمو به بی خیالی میزنم هی نمیشه چون تو یه ساختمونیمم نمیتونم بهونه بیارم نرم واقعا برام شدن دردسر مادرشوهرمم که همه چی دونه مثلا هر کاری دوست داره با بچه انجام میده هزار تا عکس میگیره برای همه می‌فرسته پستونک میفته زمین با اینکه بهش گفتم بشور بزار دهن بچه همینجوری می‌کنه دهن بچه به شیرش گیر میده چند بار به خاطر شرایط دخترم تصمیم گرفتم شیرخشک بهش بدم داشت منو می‌کشت اصلا یه وضعی به مادرشوهرم تا جایی اعتراض میکنم با اینکه اون تو کار خودشه ولی پدر شوهرم رو نمیتونم ولی واقعا دیگه نمیکشم