۳ پاسخ

من از اول ک‌کار داشتم هی میگفت بغل
بغل نکردم
گفتم میام‌میام
الان وابسته هس
ولی در حدی ک برم اشپزخونه میاد اذیت کردن
مجبورم وقتی خوابه کل کارام بکنم
کم کم ترکش بده
نق نق هم‌کرد رو خودت نذار

من برای کسرا با روانشناس کودک حرف زدم چون یه مدت اینطوری شد.گفتش که تا این سن باید اضطراب جدایی کم میشد ولی با این شدت حتما دنبال علتش باش.
من فهمیدم که بخاطر گم شدنش بوده.دیگه روی بچه کار کردم الان خوب شده.
بنظرم شما هم باهاش کار کن ببین چی باعث این شده که بهت بچسبه

اره دختر من.ایرار از تربیت خودمون بود.زیادی وابسته بودیم

سوال های مرتبط

مامان آراز مامان آراز ۲ سالگی
خانما توروخدا بچه های شما هم اینجورین؟
پسر من بامن بیرون بیاد فوق‌العاده آروم و آقا اصلااااا کوچکترین اذیتی نداره
ولی واویلا ی بچه ببینه ک بیرون گیر میده ب اون بچه ک دست همک بگیریم بازی کنیم بچه های همسایه هم از این اخلاقش فرارین ازش هرکاری میکنم بهش حتی توجه هم نمیکنم ک ولش کن بزار از سرش بیوفته ولی یک ساعت دوساعت گریه گریه ک فلانی بیاد بامن فقط بازی کنه مثلا پسرخاله شو ببینه گیر میده اون بیاد فقط و فقط بامن بازی کنه اون نیاد خودشو میکشه ک منو ببرین طبقه پایین خونه اونا پسر خاله ش هم از این اخلاقش ازش فراری بازی نمیکنه باهاش
یا بخوایم برگردیم خونه قیامته خون ب پا میشه تو راهرو ک بزار برم خونه همسایه اصلا خونه نیام یعنی ب گوه خوردن میوفتم میبرمش بیرون
امروز بحدی منو جلوی بچه های همسایه اذیت کرده ک کلی گریه کردم از دستش گیر داده بود دختر همسایه بیاد باهم بریم مغازه خوراکی بخریم مامان اونم اجازه نمی‌داد بیاد بزور تنهایی بردمش ی آبنبات گرفتم دادم دستش آروم شد نیم ساعت بعد دوباره چسبید ب همون دختره ک بریم خونتون
خدا منو مرگ بده امروز بحدی عصبیم کرد ک کتکش زدم بدجوری هم زدم کلیم گریه کردم بابتش توروخدا سرزنشم نکنید خودم اعصابم خرابه
هربچه ای تو دور و برم میبینم قشنگ تو محوطه باهم بازی میکنن پسر من زور میگه ب اونا یا گیر الکی میده بهشون یا میاد انقد می‌چسبه بمن گریه میکنه ک منو ببر مغازه اعصابم خرد میشه حتی اگه از خونه همون خوراکی ببرم براش میگه ن بریم از خود مغازه بخریم
بخدا نمیدونم چیکار کنم کی درست میشه بابا داره ۳ سالش میشه دیگه کی ب درک و فهم میرسه من داغون شدم دیگه😭😭😭😭
مامان ریحانه ♥️ مامان ریحانه ♥️ ۲ سالگی
امروز دخترمو بردم پارک واقعا هر بار میبرمش افسردگی میگیرم
حالا خونه خودمون از مبل میره بالا پشتک میزنه
از تخت دیروز خورد زمین خون دماغ شد ولی میبرم پارک اصلا بازی نمیکنه
فقط بازی کردن بچه ها رو میبینه
هرچی التماس میکنم برو سرسره
بعد میره اون بالا عین بید میلرزه ک منو بیار پایین
واقعا وقتی میرم میبینم بچه های کوچیکتر از خودش برای خودشون بازی میکنن مادرشون راحت روی نیمکت نشسته
من فقط باید بیفتم دنبالش
اون یکی از دختر من کوچیکتر قشنگ شیر نیخکردبا دستش با ی دست کیکشو
حالا من از صبح دو ساعت ی کسک رو دنبال خودم آوردم بلکه خانم بخوره
آخرش هم بدون اینکه ی گاز بزنه خوردش کرد پرتش داد زمین
حالا توی جمعی میریم با همه مرد ها و خانم ها دوست بشه بای بای میکنه دست میده
ولی هیچ وقت با بچه های کوچیک نمیتونه ارتباط بگیره
اصلا بهشون محل نمیذاره
نمیدونم چرا این مدلیه
خیلی دوست دارم مستقل بشه ولی همیشه وابسته س
حتی توی خونه موقع غذا آزاد میذارمش ولی فقط کثیف کاری میکنه
اینجا هم فقط داشت بازی بقیه رو نگاه می‌کرد حالا اون بچه شیش ماه از ریحانه کوچیکتر بود برای خودش بازی میکرد