۳ پاسخ

ای جانم عزیزم خدارحمت کنه بابات منم مثل تو بابام ۶ ماه فوت کرده ۸ ماه بودم به خاطر مشکل کبد فوت کرد منم همش تنها بودم تا ۳ روز مامانم وخواهرم پیشم بودن بعد رفتن خیلی تنهام بعضی وقتا میشینم به حال خودم گریه میکنم اما ماها خدارو داریم توکلت به اون بالای باشه

۱۵سال ات عزیزممممم، از زندگیت راضی هستی؟

یعنی چی چرا فوش دادن؟؟

سوال های مرتبط

مامان دخمل کوچولوم مامان دخمل کوچولوم ۶ ماهگی
از بد شانسی ها بگم زیاده اولین پنچشنبه بابام بود فرداش یعنی جمعه شب یلدا بود دنیز دو روز بود بخاطر تب واکسن چهار ماهگی بستری بود من بردم واکسن زدم آوردم شیر دادم بعد دادم به دختر خواهر شوهرم نگهداره چون خونه کثیف بود یعنی هزار تا ظرف خورده بودن میخواستم خونه رو تمیز کنم با اونا ... دیدم دنیز میلرزه دستاش مشکی شوده نفس نمی‌کشه فقط جیغ کشیدم بچه رو برداشتم زنگ زدم به شوهرم رفتم توی کوچه نمیدونم کی آمد رفتیم بیمارستان خلاصه بستری کردن مادر شوهرم رفته بود گفته بود به دکتر که این از دهنش کف آمده اعلام تشنج اینا آمدن دیدم میخوان آمپول تشنج بزن خلاصه با هزار بلا نذاشتم بزن آمپول رو شب تا صبح نخوابیدم فردا که پنچشنبه میشه تا شب گریه کردم شبش توی خواب میگفتم بابا بسه دیگه به اون خدات بگو بسم نیست نه فردا ولم کن از این بیمارستان رفته بود خواب مامانم میگفت چرا اون دختره رو تنها گذاشتی الان که من نیستم برو پیشش بگو بابا گفت فردا میری خونه همون جوری که گفت شود دلم برای بابام تنگ شوده کاش پیشم بود🙂💔از اون موقعه نمیاد خوابم باهام قهر