از بد شانسی ها بگم زیاده اولین پنچشنبه بابام بود فرداش یعنی جمعه شب یلدا بود دنیز دو روز بود بخاطر تب واکسن چهار ماهگی بستری بود من بردم واکسن زدم آوردم شیر دادم بعد دادم به دختر خواهر شوهرم نگهداره چون خونه کثیف بود یعنی هزار تا ظرف خورده بودن میخواستم خونه رو تمیز کنم با اونا ... دیدم دنیز میلرزه دستاش مشکی شوده نفس نمی‌کشه فقط جیغ کشیدم بچه رو برداشتم زنگ زدم به شوهرم رفتم توی کوچه نمیدونم کی آمد رفتیم بیمارستان خلاصه بستری کردن مادر شوهرم رفته بود گفته بود به دکتر که این از دهنش کف آمده اعلام تشنج اینا آمدن دیدم میخوان آمپول تشنج بزن خلاصه با هزار بلا نذاشتم بزن آمپول رو شب تا صبح نخوابیدم فردا که پنچشنبه میشه تا شب گریه کردم شبش توی خواب میگفتم بابا بسه دیگه به اون خدات بگو بسم نیست نه فردا ولم کن از این بیمارستان رفته بود خواب مامانم میگفت چرا اون دختره رو تنها گذاشتی الان که من نیستم برو پیشش بگو بابا گفت فردا میری خونه همون جوری که گفت شود دلم برای بابام تنگ شوده کاش پیشم بود🙂💔از اون موقعه نمیاد خوابم باهام قهر

۴ پاسخ

خدارحمتش کنه تکیه کاه یه دختر پدرش هست پدرمادر همینه دیگه همیشه خدا نگران بچه هاشون هستن

خدارحمتش کنه عزیزم واقعا داغ پدر ادم پیر میکنه منم پدر مادرم از دست دادم تازه زایمان کردم هیچ کس نداشتم بیان کمکم واقعا داشتم دیونه میشدم فقط گریه میکردم ب مامان بابام میگفتم ک ب خدا بیگین پسرم اروم کنه واقعا اوایل بهم سخت گذاشت ولی میدونم دعای مامانم بابام کمکم کردن چون واقعا از بچه داری هیچی نمیدونستم

یعنی قطرش اینا بهش نداده بودی

🥹🥹 فقط بگو میگذره
و بخاطر دخترت قوی باش
جای پدرتون هم بهشت باشه

سوال های مرتبط

مامان لـنا فـرفـری مامان لـنا فـرفـری ۹ ماهگی
مامان شاهان مامان شاهان ۹ ماهگی
زایمان طبیعی پارت دو :)

زنگ زدم شوهرم ک‌ بدو بیا دارم میزاعم شوهرم سرکار بود بدو بدو اومد خونه دوش گرفت اومد ک بیاد دیده بود پشت ماشینمون تو پارکینگ ماشین پارچه با ساک بچه و من بدو بدو اومده بود سر کوچه ک اون یکی ماشین رو برداره رسید گفت آجر می‌بری که زایمان کنی😂 چون خیلی سنگین بودن
بارون بهاری نم نم میبارید هوا خیلی خوب بود
رسیدم بیمارستان گفتم دارم میزاعم چون شکمم خیلی کوچیک بود اول فکر کرده بودن زایمان زودرسه و نهایتا 6 یا ۷ ماهمه بعد چک کردن دیدن ن بابا ۴۰ هفتمه
معاینه کردن ۳ سانت بودم یه ماما همراه خیلی خوش اخلاق اومد گفت من ماما همراه شمام هر چی خواستی بگو گفتم باشه لباسام رو عوض کردم و شوهرم و مامانم اومدن پیشم همون ک دراز کشیدم رو تخت خوابم برد از خستگی دور دور خر و پف میکردم بعد ۳ ساعت اومدن بیدارم کردن برای معاینه گفتن ۶ سانتی گفتم غذا میخام بهم غذا دادن هر ده دقیقه میگفتم گشنمه بیمارستان رو روی سرم گذاشتم تا دوباره غذا و آبمیوه دادن شوهرم کمرم رو می‌مالید ک‌دوباره خوابم برد پرستار به شوهرم گفته بود این خانوم از موارد استثناس که خوابیده بدون هیچ چیزی
دیگه ساعت ۶ صبح بود ک.....!
مامان آنیل مامان آنیل ۶ ماهگی
#تجربه
دخترم دوسه روزی بود گاهی سرفه میکرد همه میگفتن عادی تا این که ۲ شنبه شب ۱۰ دی تب کرد استا دادم تب قطع شود داخل روز یه کم بی حال بود ولی نه اونقدر زیاد از سر شب دوباره تب کرد یعنی جوری بود که با استا پاین نمیومد استا بالا میاورد. منم شیافش میزدم تا صبح بالا سرش بودم شیر نمیخورد تا چهار شنبه عصر من مردم زنده شودم بچه سرفه داشت خس خس سینه هم از صبح گرفته بود خیلی سخت بچت درد بشه کاری نتونی بکنی تبش قطع شود ولی خسس خس بد حوری بود عصر دکتر تا دیدش گفت بستری از ۱۲ تا ۱۸ بستری بود دخترم میگفت ویروس حدیده هستش شکر خدا حالش خوب خوب شود ولی چون این ویروس اسهالی هم داشت و هم اتاقی منم بچش اسهال بود تا سه شنبه رسیدم خونه از شبش بچه اسهال شود چهارشنبه دوباره بستری شود تا شنبه شکر خدا الان حالش خوب

فقط خاستم به مامانا گل بگممم تب
سرفه
اسهال گرفتگی بینی
خس خس سینه
یا ختی سوخت بین پاها بچه ها رو
نشونه دندون در اوردن ندونین
نزارین بچه هاتون زجر بکشن. من کسی نبود بهم بگه
کسی نبود بگه ویروس جدیدد اومده وگرنه عمرا میزاشتم دخترمو سوراخ سوراخ کنن
🥹🥹🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺الانم نمیخامممم بترسونم کسیوو فقط خاستم اطلاعاتتون بالا بره تا زودتر ببرینشون دکتر و مث دختر من به بستری نکشه کارشون