۱۱ پاسخ

دیگه اخراش بود تقریبا که کیسه ابمو پاره کردن و من همش چشام بسته بود و وسطاش واقعا انگار از حال میرفتم یه حس خواب الودگی زیاد داشتم و چندتا زور که زدم گفت سرش اومد اومد زور بزن هی زور بزن دوتا دیگه اومدن بالا سرم و داد میزدن زور بزن و مامانم هم بالا سرم بود یهو کفتن پاشو پاشو من همینجور زود میزدم از درد و اینا میگفت پاشو بریم اتاق زایمان سرش. پیداست مامانم هم سرش دیده بود دیگه نزاشتن مامانم بیاد و سریع با درد و فشار زیادی که روم بود رفتیم اتاق زایمان و اونجا قشنگ یادمه درد نداشتم فقط احساس میکردم با شدت زیاد میخوام دسشویی کنم ولی دسشوییم نمیاد همین حسو داشتم دقیق و با دوتا زور زیاددد فهمیدم یچزی اومد بیرون و گفتن افرین سرش اومدد و یه زور دیگه محکمم زدم کامل بیرون اومد و صدای گریش و احساس سبکی همزمان خیلی خوب بود واقعا داشتم میخندیدم و اصلا تموم دردام همون لحظه رفت بچه و چشام باز کردم دیدم بچه رو گذاشتم بغلم روی به تخت بود و داشت گریه میکرد و یه حبابی داشت از دهنش بیرون میومد اینقدر اون لحظه بگم احساس سبکی داشتم ک نگو فقط میگفتم وای یچیزی تو دهنشه اینا میگفتن جیزی نیست دو دیقه من اروم اروم بودم یهو فهمیدم یچیزی رفت تو بدنم و یکی هم با شدت زیاد داره شکممو فشار میده وای یعنی درد اینا سه برابر درد زایمان بود

ساعت دقیق ۷ بود که منو از اتاق زایمان بردن اتاق بغل و شانس من همین ساعت سیفت عوض کردن و دو نفر دیگه اومدن هی فشار دادن شکممو و هی دست کذاشتن تو بدنم و گفتن برو دسشویی اگه ادرار کردی بفرستیمت بخش و ادرار کردم و رفتن برام لباس گرفتن و دیگه رفتم بخش دیگه از وقتی رفتم بخش تا موقع ترخیص فقط درد بخیه ها بود هیچ درد دیگه ای نداشتم تا الانم که خونه هستم و فقط موقع نشستن درد بخیه ها ازیت میکنه و از انتخابمم خیلی راضیم خیلی هرچی بود دردش فقط ۱ ساعت بود برام و من اصلا اون درد زایمان رو حساب نمیکنم چون موقع زور زدن واقعا دردا میرفت فقط احساس مدفوع زیاد داشتم همین

ولی هی به خودم تلفین میکردم اخراشه همین تلقین کردن به خودم خیلی کمکم میکرد و دردارو تحمل میکردم هر چی بود خلاصه بخیه ها تموم شد دوباره احساس کردم یچیزی تو بدنمه و درد زیادی داشتم میگفتم بخدا بسته میگفتم بزار کاز بزاریم و یه گاز گذاشتن تو بدنم بخاطر خونریزی یاد و خیلی شکمم رو فشار دادن خیلی میگم درد زایمان اصلااا درد زیادی نبود با زور زدنا دردا میرفت فقط همون احساس مدفوع داشتم و زور زدن توس دسشویی همین ولی دردی که موقع فشار دادن شکمم داشتم خیلی زیاد بود خلاصه تموم شدم از تخت داشتن میوردنم پایین از شکم به پایین داشتم میلرزیدم و انگار یه ماشین جیزی از روم رد شده باشه همینجوری بودم هم درد داشتم هم احساس نمیکردم پاهامو اصلا یجوری بود قابل توصیف نیست منو و بچه رو بردن اتاق دیگه و مامانم اومد و ملرزیدم تا جایی که یادمه

دقیق ساعت ۶:۰۵ دقیقه بود وقتی به دنیا اومد ماما گفت و خب تا ۶ و ۵۰ دقیقه اینا هی فشار میدادن و هی میگفت خونریزی داری باید بدونیم از کجاست گاز میذاشتن و در میاوردن بعد میگفتن شاید چیزی مونده و من داد میزدم تروخدا بسته بین این دردا به بچه نگاه میکردم و تو دلم میکفتم خدایا شکرت ولی واقعا عزاب اور بود فشار دادنشون و گفت تکون نخور بی حسی بزنم. احساس کردم سوزن رو بعد یه اسپری زدن ولی متاسفانه بدنم بی حس نشد و همینجور برای بخیه میزدن و

چرا من با خوندنش اشک میریزم 🥹🥹🥹🥹🥹
قشنگ حس کردم خودم هستم

قدمش مبارک باشه عزیزم

تنت سلامت باشه . خدا بچتو برات حفظ کنه
ولی من از هرکی پرسیدم خیلی ناراضی بودن واسه طبیعی

کلی بگم راضی هستم از انتخابم برگردم عقب صدرصد انتخابم طبیعیه اره درد داره میگم موقع فشار دادن شکم زیاد درد داشتم انگار به استخونام فشار میوردن و بدنم هم انگار داشتن از داخل تیکه تیکه میکردن چون دست گذاشته بودن و میچرخوندن ببین چیزی نمونده باشه ولی واقعا میگم دردش همون ۱،۲ ساعته بود و کامل دردام رفت و فقط درد بخیه داشتم بعدش و الانم خیلی راحتم خیلی فقط موقع نشستن یکم درد داره بخیه ها

لطفا تند تند بگو

وای خیلی برای ما دعا کن خوب بزاییم🥲

بقییییش

منتظر ادامش هستم 😊

سوال های مرتبط

مامان 🤎👶🏼 مامان 🤎👶🏼 روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی(۲)
اومدن معاینه کردن گفت شدی ۴ سانت و تا اینجا واقعا برام قابل تحمل بود بخوام توصیف کنم دردش همون پریودی ولی یکم شدت داشت دردا مثلا موقع دردا نیگرفت شکمم و کمرم همزمان باهم منقبض میشد سفت میشد که با تنفس ردشون میکردم
تا اینکه کم کم این دردا هی بیشتر میشد و ناله هام شروع شد همراه با دردا
تا ساعت ۵ همه دردا برام قابل تحمل بود و اومدن معاینه کردن و گفت حالا دردات هروقت گرفت همزمان باهاش زور بزن و وقتی دردا میگرفت زور میزدم
انگار که میخوای دسشویی کنی ولی نمیاد همینجوری بود فشارر که میاوردم موقع زور زدن دردا هم انگار کم میشد ولی درد کمرم و داشتم هی میگفتم زور بزن سر بچه از کانال رد بشه
خلاصه من از درد هم گریه میکردم هم زور میزدم
تقریبا نیم ساعت همینجور هی میگفتن زور بزن که سرش بیاد و. من خسته میشدم و بین دردا واقعا از حال میرفتم ولی خوبیش این بود موقع من هیچکس نبود و خلوت بود و مامانم بالا سرم بود ارومم میکرد خیلی خوب بود این
مامان جوجو ممد💜🤰🏻 مامان جوجو ممد💜🤰🏻 ۴ ماهگی
مامان ساحل مامان ساحل ۴ ماهگی
مامان ویهان مامان ویهان ۱ ماهگی
زایمان طبیعی ( پارت پنجم)
هر لحظه بالا می آوردم از درد ولی چیزی نخورده بودم فقط زرد آب بود
تو وان دراز کشیده بودم شماره مامانمم رو ازم گرفت جواب نداد و دوباره شماره بابام
مامانم جواب داد بهش گفت بیاد پیشم مامانمم اومد بالا سرم و من همش ناله میکردم نمی‌دونم اون لحظه ها خدا چه قدرتی بهم داده بود که می‌تونستم تحمل کنم من همینجور دراز کشیده بودم و درد ها بیشتر بیشتر میشدن مامانمم تحمل نکرد گفت من میرم بیرون بلندم کردن بردن دوباره اتاق درد و یه ماسک برام آورد زد گفت نفس های عمیق بکش شروع کردم هر نفسی میکشیدم انگار تو این دنیا نبودم نمی‌دونم حس میکردم حالت اغما دارم یهو نفس کشیدن یادم رفت اومد بلند بلند گفت نفس بکش نفس بکش و من به سختی دوباره نفس کشیدم هر دردی داشتم فقط و فقط نفس عمیق میکشیدم و همراه باهاش ناله از درد اومدن بالا سرم گفت خوابت گرفته گفتم آره و بهم گفت همراه درد بعدی زور بزن و زور زدم می‌گفت خیلی خوبه فقط فکر کن میخای مدفوع کنی به مقعد زور بزن دست برد داخل جیغ میزدم اون لحظه یه درد شدید داشت می‌گفت زور بزن سرش رو میبینم دوتا نمی‌دونم چنتا زور بود ول کردم گفت باز رفت بالا
بلندم کردن سمت اتاق زایمان اونجا می‌گفت زور بزن از درد داشتم کم می آوردم ولی گفتم تحمل میکنم می‌گفت هر چی زور نزنی بچه سخت تر و دیرتر میاد همراه با نفس و درد زور میزدم اونا هم با آرنج میزدن بالا شکمم که بچه بیاد پایین
بعد از چند دقیقه بود نمی‌دونم گفت سرش رو دیدم زور بزن زور بزن و گفت ده دقیقه دیگه میاد و شماره همسرم رو گرفت و چند بار اشتباه گفتم تا آخر درست گفتم و زنگ زد همون لحظه ها و دردها داشت میگفت بچه اومد و من فقط برام سلامتش مهم بود
مامان کنجد خانم🩷 مامان کنجد خانم🩷 روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم
ولی خودمو شل میکردم همش نفهمم بعد ۴۰ دیقه شدم ۷ سانت ساعت ۲ و خورده ای بود فک‌کنم وایی دردهام به اوجش رسیده بود تا شدم ۸ سانت بعداون دیگه ان اس تی نمیگرفتن فقط صدای قلبو میذاشتن دردهای بعداز ۵سانت خیلی بد بود ولی خوبیش این بود من تندتند پیشرفت میکردم و امیدداشتم زودتر تموم بشه
دردهام شدید و شدید ترشده بود راستی بعد زدن کیسه اب یهو بدنم حس کردم داره بیحس میشه دستام حس میکردم میخواد کج بشه اون کارآموز دستامو ماساژ میداد درست بشه
بعداز ۸سانت دیگه همراه انقباض ها و دردها زور میومد اومد معاینه کرد گفت پاشو سجده بخواب و زور بده با انقباضات زور میزدم دوباره بعدچنددقیقه معاینه کردگفت افرین مامان افرین چیکارکردی بادستش واژنمو باز میکرد و میگفت زور بزن درحدی زور میزدم رگهای شکمم میزد بیرون بلندم کردن و گفتن حالت دستشویی ایرانی بشین زور بزن زور که میزدم من به مقعدم فشارمیومد و مدفوع کردم متاسفانه‌اکاراموز تمیز میکرد ازش کلی عذر خواهی کردم و میگفت توبهش فکر نکن داری درست پیش میری داری درست زور میزنی
زور که زدم حدود ۵ دیقه نشد زورهام که گفتم واییی یچیزی دارع میاد واقعا سرش دیده میشد سریع بلندم کردن
مامان کمیل👼🤍 مامان کمیل👼🤍 ۱۱ ماهگی
خاطره زایمان پارت ۳
به یجا رسیدم که بی اختیار زور میدادم و برای اینکه زور بیخود نزنم جیغ میزدم و میگفتم نمیتونم زور نزنم چیکار کنم
مامام هم گفت بخواب معاینه کنم معاینه کرد گفت ۸ سانتی عالیه از اینح
جا به بعد درد اومد به زور اسکات میزنی
خدایی سخت ترینش همینجا بود دست و پام از درد میلرزید سست شده بودم ولی ب زور اسکات میزدم یا مثل دستشویی مینشستم رقص لگن میرفتم
دیگ یجا نتونستم اصلا خودمو نگه دارم جیغ زدم گفتم دیگ نمیتونم زور نزنم گفت بیا معاینه آخریو بکنم معاینه کرد گفت حنا فولی درد اومد با تمام قوا زور بزن
دردا فاصلش کمتر ی دقیقه شده بود و هربار که میومد سه تا زور محکم میزدم نفس میگرفتم دوباره زور و تو همین حین رو ماما ادرار پاشید که خداوکیلی ذره ای خجالت نکشیدم اصلا مهم نبود اونموقع برام تازه مدفوعم کردم ( ی نصیحت اگ حس کردین دارین مدفوع میکنین یا ادرار جلوشو نگیرین دهانه رحمتون لبه دار میشه کلا شل کنین زور محکم بدین)
۵ ۶ بار سه تا سه تا زور زدم و گفت سرش فیکس شده بلند شو بریم اتاق عمل ی نفرم فرستاد تا اتاقو آماده کنن طبق چیزی که مادربزرگم گفته بود ویلچرو قبول نکردم گفتم تا اتاق عمل راه میام
با پای باز باز تا اتاق عمل یجورایی دویدیم😂 تا رسیدم بردنم رو تخت زایمان و پارچه رو شکمم گذاشتن و نور گرفتن اونجا😂 دو سه نفر اومدن برا سرم زدن بعدش و تمیز کردن بچه خیلی جالبه برام استرس که نداشتم هیچ انگار دردا برام قابل تحمل بود فقط زور زدنه خیلی قوت میخواست
دوباره مامام بهم گفت درد که اومد زور میزنی وقتی رفت فوت میکنی
چشمی گفتم و تا درد اومد زور زدم ۵ تا زور زدم گفت دیگ نگه ندار فقط زور بزن
ی زور محکم دادم و ی جیغ جانانه چون برش که داد ترسیدم😂
مامان دختری🥰 مامان دختری🥰 ۵ ماهگی
همینجوری ساعت ها میگذشت من کلافه تر میشدم هی با خودم میگفتن خاک توسرت باید میرفتی سز میشدی پول رو میدادی راحت
هی میومدن معاینه میکردن بعد میگفتن دردت که گرفت باید بگی معاینه کنیم تو زور بدی تا باز بشی اینجاش بد بود
خلاصه دردام رسید به هشت نه سانت که هی سرپا بودم هی با شکمم دایره میزدم کمر درد هم بهم اضافه شد وقتی انقباض میومد سراغم دنیا برام تنگ می‌شد ولی فهمیدم که خبراییه دردام مدتش طولانی شده بود استراحت بینش کمتر 🤕
هی معاینه شدم بهم میگفت زوررررر بده تا سره بگه بیاد پایین منم زور دادم یه جا گلاب به روتون جیش کردم پاچید رو هوا 😄
دکتره گفت بخدا چند تا زور دیگ بدی رفتیم اتاق عمل میگفتم دروغ میگی گفت نه بیا دستتو ببرتو ببین موهاشو منم دست کردم دیدم جون گرفتم گفتم دیگه غلطی که خودت کردی باید جمع کنی خودتو تا این دردا تموم بشن
گفتم میخوام حالت سجده بشم گفت باشه نشستم گفت دردت گرفت زور بده منم یه نفس عمیق میکشیدم زور خوب میزدم بعد دوباره سه چهار بار تکرار کردم گفت بخواب ببینم چیشد خوابیدم داد زد خانوم محمدی تخت اتاقو حاضر کن فوله🤯
بهم گفت پاشو دختر تا بریم وقتی راه میرفتم مثل پنگوئن بودم پاهام باز بود بعد هی میگفتم الان بچه ازم میزنه بیرون دستمو گذاشته بودم زیرم که نیوفته
سریع خوابیدم پتادین ریختن روم پاهام رو بالا زدم گفت هر وقت گفت زور بده یه برش زد که اصلا درد نداشت فقط یه اخ گفتم یه خانومی هم دلم رو فشار میداد که درد نداشت
سه تا زور زدم دخترم رو گذاشتن رو سینم و همانا صدای بچم که اتاق رو پر کرد روش یه پارچه انداختن زدم کنار دیدم نگاهم کرد بهشون گفتم بدین بند ناف رو خودم ببرم قیچی رو دادن بریدم بچه رو بعد چند دقیقه بردن
مامان هانا مامان هانا ۴ ماهگی
تجربه زایمان 4
بالاخره ماما اومد و واقعا سر هر انقباض خیلی کمک حالم بود با ماساژ و ورزش‌هایی ک میداد ولی اصلا اون زمان درد من جوری نبود ک با اون ماساژ آروم بشم، یهو یکی اومد گف بخاب میخام کیسه آب و پاره کنم، گفت هر دردی ک گرفتی زور بزن من هرچی زور میزدم میگف نمیشه بزنم بیشتر انقد زور زدم تا بالاخره پاره کرد و رفت، ماما گفت بهش آمپول فشار بزنید زایمان کنه گفت ن نمی‌زنیم زوده. وقتی رفت حالت سجده شدم و کمر عقب جلو میکردم ولی دردم خیلییی شدت گرفته بود و اصلا نمیشد تحمل کنم، نیم ساعت بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت هنوز همون 7سانته منم ک غمای عالم ریخته بود رو سرم هی میگفتم من نمیتونم زایمان کنم ولم کنید سزارین کنید منو، گفت هروقت معاینه میکنم تو زور بزن ببینم فرقی میکنی س چهار تا زور زدم یهو گفت تمومه فول شدی، حالا سخت ترین جاش دقیقا همینجا بود ک من فک کردم تموم شده، ماما گفت الان سر بچه اومده جلو و اگه زور نزنی بچه خفه میشه و متاسفانه نینی من مدفوع کرده بود و شرایط سخت تر شده بود، هرچی زور میزدم از اعماق وجود انگار ن انگار فقط میگفت سرش دیده میشه ولی نمیومد سرجاش ک بتونن بدنیا بیارنش، ساعت 6ونیم صبح بود ک من داشتم تلاش میکردم یهو ماما بخش اومد گفت ب بیمار بگو زور نزنه ما ساعت 7و ربع شیفتمون عوض میشه خسته ایم حوصله زایمان نداریم شیفت بعد زایمانشو بگیرن😐💔💔💔
مامان 💙آیهان🥹💙 مامان 💙آیهان🥹💙 ۱۱ ماهگی
وقتی به مرحله ی آخر رسیدم دردام غیر قابل تحمل بود گفتن باید زور بزنم تا سر بچه بیاد بیرون انقدرم استرس داشتم کل بدنم رو لرزش بود اصلا نمیتونستم استرسمو کنترل کنم ولی مجبور بودم هرموقع دردام میومد زور میزدم تا بچه بیاد بیرون آخه شنیدم خانم دکتر گفت اگه تا ساعت هفت زایمان نکردم مجبورن عمل کنن منم تمام قدرتمو جمع کردم تا بتونم تا اون زمان زایمان کنم هی زور زدم هی زور زدم و بالاخره خداروشکر با زورام سر بچه اومد پایین تر تا ساعت شیش و بیست دقیقه سرش اومد پایین کلا یه زور دیگه زدم که سرش بیاد لبه واژنم و اومد که تیغ زدن و بهم گفتن از این به بعد یه زور بزنم یه نفس عمیق تا پاره نشم که بچه بدنیا بیاد😂  منم زور میزدم و یه نفس عمیق سه چهار تا زور زدم بعدش تیغ زدن تیغ که زدن با دوتا زور بچه تا شانه اومد بیرون یه زور دیگه زدم و بالاخره ساعت هفت صبح نفسم بدنیا اومد و با دیدنش کل دردام فراموش شد فقد تو فکر این بودم که کی بیارنش بغلم و اصلا انگار هیچی نشده بود دردام به کل از ذهنم رفت سرتون درد نیارم جفتش مونده بود که اونم با یه چیزی عین چاقو داخل هی دور میدادن با دستشم معاینه میکرد تا جفت اومد بکشش بیرون جفتمم اومد بیرون آمپول بی حسی زدن بخیه هامو هم زدن و بچه رو تمیز کردن دادن دستم تا بهش شیر بدم واقعا نمیتونم بگم چه  حس خوبیه و چقدر مادر شدن شیرینه😍😍😍


زایمانم طبیعی بود و راضی بودم خداروشکر نمیگم راحت بود سخت بود درد زیاد کشیدم ولی الان راحت میتونم پاشم راه برم❤️


تولد آیهان جونم 1402/12/17😍❤️


ببخشید طولانی شد
مامان غزل😍🥰 مامان غزل😍🥰 ۳ ماهگی
پارت چهار
سریع من گذاشتن روی تخت زایمان وسایل اماده کردن حس زور بهم دس میده گفتن دردت گرفت زور بزن من هی دردم گرفت زور میزدم نمیاد گیر کرد گفت زورت فایده نداره جای سرم خراب شده یکی اون داره بهم امپول میزنه یکی هم رو باسنم امپول انتی بیوتیک زد شنیدم گفت انتی بیوتیک زدم بهش گفتم برای چی گفت برا بچه عفونت نگیره هی دردمیگیرم زور زدم دختر بچه هم میترسید زورمیزنه داد بی داد راه انداختیم من اون دختر به من‌میگن زور بزن سر بچه معلومه به اون میگن زور بزن سر بچه داره میاد وضع بدی بود خیلی وحشناک هی زور محکم میادم چهار پرستاربالا سرم بود پرستارا میگن دستمو فشار بده زور بزن دستاشون فشار دادم زور میزنم نیس بچه نمیخواد داشتم ناامید میشدم ک دکتر برش زد گفت الان زور بزن با دردات منم اسم فاطمه زهرا دادزدم اسم شوهرم داد زدم ک سربچه اومد نزدیکتر شد گفت افرین همین جوری ادامه بده بعد صدا گریه بچه اومدتا دیدم دختر بغل دستم زایید من موندم🤦‍♀️🥺😣