دیگه اخراش بود تقریبا که کیسه ابمو پاره کردن و من همش چشام بسته بود و وسطاش واقعا انگار از حال میرفتم یه حس خواب الودگی زیاد داشتم و چندتا زور که زدم گفت سرش اومد اومد زور بزن هی زور بزن دوتا دیگه اومدن بالا سرم و داد میزدن زور بزن و مامانم هم بالا سرم بود یهو کفتن پاشو پاشو من همینجور زود میزدم از درد و اینا میگفت پاشو بریم اتاق زایمان سرش. پیداست مامانم هم سرش دیده بود دیگه نزاشتن مامانم بیاد و سریع با درد و فشار زیادی که روم بود رفتیم اتاق زایمان و اونجا قشنگ یادمه درد نداشتم فقط احساس میکردم با شدت زیاد میخوام دسشویی کنم ولی دسشوییم نمیاد همین حسو داشتم دقیق و با دوتا زور زیاددد فهمیدم یچزی اومد بیرون و گفتن افرین سرش اومدد و یه زور دیگه محکمم زدم کامل بیرون اومد و صدای گریش و احساس سبکی همزمان خیلی خوب بود واقعا داشتم میخندیدم و اصلا تموم دردام همون لحظه رفت بچه و چشام باز کردم دیدم بچه رو گذاشتم بغلم روی به تخت بود و داشت گریه میکرد و یه حبابی داشت از دهنش بیرون میومد اینقدر اون لحظه بگم احساس سبکی داشتم ک نگو فقط میگفتم وای یچیزی تو دهنشه اینا میگفتن جیزی نیست دو دیقه من اروم اروم بودم یهو فهمیدم یچیزی رفت تو بدنم و یکی هم با شدت زیاد داره شکممو فشار میده وای یعنی درد اینا سه برابر درد زایمان بود
ساعت دقیق ۷ بود که منو از اتاق زایمان بردن اتاق بغل و شانس من همین ساعت سیفت عوض کردن و دو نفر دیگه اومدن هی فشار دادن شکممو و هی دست کذاشتن تو بدنم و گفتن برو دسشویی اگه ادرار کردی بفرستیمت بخش و ادرار کردم و رفتن برام لباس گرفتن و دیگه رفتم بخش دیگه از وقتی رفتم بخش تا موقع ترخیص فقط درد بخیه ها بود هیچ درد دیگه ای نداشتم تا الانم که خونه هستم و فقط موقع نشستن درد بخیه ها ازیت میکنه و از انتخابمم خیلی راضیم خیلی هرچی بود دردش فقط ۱ ساعت بود برام و من اصلا اون درد زایمان رو حساب نمیکنم چون موقع زور زدن واقعا دردا میرفت فقط احساس مدفوع زیاد داشتم همین
ولی هی به خودم تلفین میکردم اخراشه همین تلقین کردن به خودم خیلی کمکم میکرد و دردارو تحمل میکردم هر چی بود خلاصه بخیه ها تموم شد دوباره احساس کردم یچیزی تو بدنمه و درد زیادی داشتم میگفتم بخدا بسته میگفتم بزار کاز بزاریم و یه گاز گذاشتن تو بدنم بخاطر خونریزی یاد و خیلی شکمم رو فشار دادن خیلی میگم درد زایمان اصلااا درد زیادی نبود با زور زدنا دردا میرفت فقط همون احساس مدفوع داشتم و زور زدن توس دسشویی همین ولی دردی که موقع فشار دادن شکمم داشتم خیلی زیاد بود خلاصه تموم شدم از تخت داشتن میوردنم پایین از شکم به پایین داشتم میلرزیدم و انگار یه ماشین جیزی از روم رد شده باشه همینجوری بودم هم درد داشتم هم احساس نمیکردم پاهامو اصلا یجوری بود قابل توصیف نیست منو و بچه رو بردن اتاق دیگه و مامانم اومد و ملرزیدم تا جایی که یادمه
دقیق ساعت ۶:۰۵ دقیقه بود وقتی به دنیا اومد ماما گفت و خب تا ۶ و ۵۰ دقیقه اینا هی فشار میدادن و هی میگفت خونریزی داری باید بدونیم از کجاست گاز میذاشتن و در میاوردن بعد میگفتن شاید چیزی مونده و من داد میزدم تروخدا بسته بین این دردا به بچه نگاه میکردم و تو دلم میکفتم خدایا شکرت ولی واقعا عزاب اور بود فشار دادنشون و گفت تکون نخور بی حسی بزنم. احساس کردم سوزن رو بعد یه اسپری زدن ولی متاسفانه بدنم بی حس نشد و همینجور برای بخیه میزدن و
چرا من با خوندنش اشک میریزم 🥹🥹🥹🥹🥹
قشنگ حس کردم خودم هستم
قدمش مبارک باشه عزیزم
تنت سلامت باشه . خدا بچتو برات حفظ کنه
ولی من از هرکی پرسیدم خیلی ناراضی بودن واسه طبیعی
کلی بگم راضی هستم از انتخابم برگردم عقب صدرصد انتخابم طبیعیه اره درد داره میگم موقع فشار دادن شکم زیاد درد داشتم انگار به استخونام فشار میوردن و بدنم هم انگار داشتن از داخل تیکه تیکه میکردن چون دست گذاشته بودن و میچرخوندن ببین چیزی نمونده باشه ولی واقعا میگم دردش همون ۱،۲ ساعته بود و کامل دردام رفت و فقط درد بخیه داشتم بعدش و الانم خیلی راحتم خیلی فقط موقع نشستن یکم درد داره بخیه ها
لطفا تند تند بگو
وای خیلی برای ما دعا کن خوب بزاییم🥲
بقییییش
منتظر ادامش هستم 😊
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.