خانما ی سوال دارم ک خیلی فکرمو مشغول کرده
ی مدته پسرم دسشویی نمیره هفته ای یبار دفع داره اونم با شیاف
هرروز بهش ملین و انواع شربتا گیاهی میدم دسشوییش میگیره ولی قایم میشه تا وقتی ک ول کنه هربار بالا پایین میپره ولی حاضر نمیشه بره دسشویی و اون عفته ای یبار هم باجیغ و‌گریه میره و حتی بالاهم میاره
دارویی هست ک شکمش اب بشه طوریکه ک نتونه خودش رو نگه داره؟
سوال بعدی اینه ک ادرارشم نگه میداره جلو شلوارش همیشه خیسه ولی ی مدته اینقد نگه میداره ک جیش میکنه تو خودش
امروز صبح گفتم بریم دسشویی گفت نه یهو دیدم ایستاده خودش رو خیس کرد بعد رفت دسشویی خودش رو شست خیلی ناراحت شدم ما تو خونه دعوا نذاریم تنبیه و کتک نداریم هرروز بیرونیم همه چی دراختیارش گذاشتم روزی بالای ده بار بهش میگم ک دوسش دارم مطمئنم سوزش و ایناهم نداره ولی فکروخیال دیوونم کرده نمیدونم چشه هربار ک میپرسم ی چیزی میگه یبار میگه خستم میشه یبار میگه دستم بندبود و اصلا نمیدونم چشه
اگه راهکاری دارید خواهش میکنم کمک کنید چندروز دیگه داداشش دنیا میاد و من خیلی خیلی نگران این موضوعم

۱۳ پاسخ

شاید به خاطر سفتی دسشوییش هموروئید شده...و از دردش فرار میکنه و خودشو نگه میداره..که همین نگه داشتن دسشویی شو سفت تر میکنه و دفعش رو خیلی سخت میکنه...ازش بپرس موقع پی پی پشتش درد میگیره ....

شاید هم بخاطره رفاه بیش از حد باشه
میدونه هرچی بشه کسی دعواش نمیکنه
خیالش کلا راحته
شایدم بخاطره یبوست زیاد کونش یجوری شده اسمش یادم نیس اما میگن سوراخ مقعد یه درد بدی میگیره

عزیزم من الان از ازمایشهای دخترم آمد خونه دحتر منم یبوسته یه ماهی هست اینجوری شده دیروز بردم دکتر متخصص گفت باید چکاب بدم منم بردم دخترم میبینی دوروز خوبه حالش بعد سه روز انقد شکم درد میگیره که هرچی خورده بالا میاره بعد بیحال میشه الانم ازمایشگاه گفت تا چهار شنبه جوابها اماده نمیشن منم رفتم داروخانه گفتم یبوسته اینو داده یه ساعت میشه دادم شکر خدا شکمش کار کرد الان میگه شکمم درد نداره

تصویر

قطره آ د بده بهش صبحا

من پسرم اونطوری بود بهش شربت گل محمدی یا گلاب تو چایی میدم همونروز میره دستشویی
خیلی خوبه امتحان کن

شب قبل خاب خاکشیر و آب جوش و یکم نبات و آلو رو بریز تو پارچ بعد بزار یخچال تا صب
صب که بیدار شد ناشتا بده یه لیوان بخوره
یعنی ببین ها حرف نداره👌🏼

زیتون پوره کن با روغن زیتون بده
یا شربت انجیر

بخاطر یبوستشه تو تمام غذاهاش الو بریز فسنجون دوست داره درست کن هفته ای دو بار کره تو برنجش و پودر پیدرولاکس شیاف زیادش خوب نی

می‌ترسه از دست شوییش

روغن بادام شیرین ...روغن کرچک البته با مشورت پزشک

پسر منم جیشش رو می‌گرفت بعد جلوش خیس میشد یا می‌ریخت خودش درست شد

شاید درد داره ک نمیره دکتر نبردی

کیک درست کن گلاب بریز توش الو بهش بدم یا ب عدس گلو بزن تابخوره شکمش روون میشه

سوال های مرتبط

مامان آرشا و آیهان مامان آرشا و آیهان ۴ سالگی
سلام دوستان خوبین من کلییییی سوال دارم که دو تا تاپیک میکنم و میپرسم اولیش درمورد دستشویی نرفتن آرشاس که سه ماهه خودش رو نگه میداره پیدرولاکس شربت انجیر لاکتوز هرروز بهش میدم مدفوعش شل هست یک ماهه اینقد خودش رو نگه میداره ک همیشه شلوار و مقعدش کثیفه روزی ده بار عوضش میکنم و میشورمش کلی باهاش حرف زدیم دوبار دعواش کردم برچسب دادم قول جایزه دادیم کارتون اموزشی گذاشتیم شعرخوندیم تشویق کردیم مشاوره بردیم هییییییچکدوم فایده نداشت خودش رو نگه میداره وقتی میگم بریم دستشویی میره ولی کاری نمیکنه خیلی رومون تاثیر بدگذاشته نمیتونم ببرمش جایی خونمون همش کثیفه خودش مدام ازم میپرسه پی پی کردم توخودم تو ناراحتی و اینا چندروز پیش ازشدت غصه بدنم رو کبود کردم اخرین بار شاید ۱۰روز پیش دسشویی کرد به هیچ عنوان سفت نیس خودم هرروز میشورمش و چکش میکنم بخدا خستمون شد گفتم برو حموم نقاشی و‌کاردستی درست کردیم پیپی بزرگ کشیدیم زدیم تو حموم باهام همکاری میکنه ولی وقتی میره دسشویی فقط وایمیسته و میکه چطور پیپی کنم فردا میخوام قصری بخرم واسش واقعا درمونده شدم قلبم تیکه تیکه شده واسش
مامان آرشا و آیهان مامان آرشا و آیهان ۴ سالگی
خانما بزرگترین ترستون راجب بچه تون چیه؟من یکیش ترس از گم شدنش ک باعث شده بیرون رفتن لحظه ای ازش چشم برندارم و به هیچکی اجازه ندم تا کوچه با بچم بره دومیش تجاوز ک تجربه اش رو تو کودکی داشتم البته روانی بود تاجسمی ی نفرشون زنداییم بود ک فک کنم از۴،۵سالگی شروع کرد نه تنها من بلکه خواهر و تمام دخترای فامیل هم اذیت میکرد زیاد یادم نمیاد ولی ی چیزایی مثل مالش سینه ک ازمامیخواست یا حرفایی ک میزد و اینا یادمه مامانمم میدونست و باهاش حرف نمیزد ولی تو مهمونیا میدیدیمش و حتی کنجکاومون میکرد بدن بقیه دخترا روهم ببینیم و حتی خودارضایی بعد ها ک بزرگ شدیم کاریمون نداشت تااینکه تو۱۱سالگی توسط ناپدری اذیت میشدیم و همیشه وحشت داشتیم از تنهابودن حالا باعث شده من اعتماد نکنم وقتی ارشا میره جایی حتی تو اتاق پیش خواهرم میرم دنبالش وقتی ی جا وایمیسته همش دنبالش میترسم یکی اذیتش کنه یا حتی شلوارش رو دربیاره این ترس باعث شده حتی از بچه هابترسم و نگران مدرسه رفتنشم میدونم همه نگرانیم ولی من بیش از اندازه ترس دارم همه ادما دورم رو از دور دید میزنم ک ببینم کاری باارشا دارن یا نه و‌مرتب ازش میپرسم فلانی چیزی نگفت اذیتت نکرد
مامان نگار مامان نگار ۴ سالگی
خانما توروخدا بیاین بهم بگید کار درست چیه اونایی ک تاپیکای قبلیمو خوندن مسدونن همون اقاعه دخترشو میفرسته خونمون همش رابطه دخترمو دخترش خیلی خوب شده دختر منم میره پیش اون باباش بهش میگه برو هرچیم من میگم میگه عیب نداره دختر اونم میاد بزار بچه راحت باشه بعد من رفتم دم در ک پسرم ک کوچیکه دور نشه از خونه اخه بدموقعست این مرده ام اومد دونه بهم داد برا پرنده هام هرچی بهش گفتم نه احتیاجی نیس زیر بار نرفت منم ب ناچار گرفتم بعد گف انقد بچه هاتو صدا نزن بزار راحت باشن دوبا ه بعد چند دقیقه بهش گفتم پسرمو لطفا بیارین دوباره شروع کرد ب تعارف ک ولش کن بزار راحت باشن بدون شام خوردن برن ناراحت میشمو از این حرفا منم بهش گفتم نه میخوام ببرمش دستشویی دیدم دوباره خودش رف اوردش ی لقمه کبابم گرفت سمت من گف حتما باید بخوری گفت نه ممنون من شام خوردم یه سره اصرار کرد تا پسرم از دستش گرفت خیلی حس بدی دارم نمیدونم واقعا تو عالم همسایگی اینطوره یا کلا ادم خوبی نیس
مامان آرشا و آیهان مامان آرشا و آیهان ۴ سالگی
سلام دوستان صبح بخیر
من خیلی ناراحتم قلبم داره میترکه دیشب ساعت۹ونیم ارشا خوابید و ۴صبح بیدارشد منم چون دندون درد داشتم دیگه نخوابیدم و رفتیم تو اتاقش بازی کنیم تا۸صبح که پاشدم صبحونه اماده کنم
روزقبلش هم خیلی خستم بود خلاصه پرتقال اب گرفتم و لباس شستم و چندجور صبحونه چیدم ولی ی لقمه هم نخورد از طرفی دستشویی داشت و خودش رو نگه داشته بود هی میگفت بریم هی میگفت نه
دندونمم شدید درد گرفته بود عصبی شده بودم
گفتم پس پاشو بریم بخوابیم اومددنبالم هلش دادم گریه کرد خیلی خیلی ناراحت شدم کلی گریه کردم شاید چیزی نباشه ولی این اواخر خیلی اشکش رو دراوردم خیلی کم تحمل شدم بشدت عصبی اصلا انگار خودم نیستم
بعدازاون هربار ک رفتم سمتش انگار میترسید اولش یجوری نگاه میکرد بعد میومد سمتم خودم حس میکنم ناراحته چون چندبار به شوهرم گفته ک مامانم داد میزنه و مدام بهونه شوهرمومیگیره
حالا اوردمش پارک دلم واسه معصومیتش میسوزه چرااینجوری شدم قبلا هیچی بهش نمیگفتم صبرم بیشتربود میدونم ظهر باز ممکنه عصبی بشم چون مقاومت میکنه نمیخوابه و‌چون خستم کم میارم
خیلی دلم پره خیلی واسش ناراحتم ازخودم خیلی عصبی و‌ناراضی ام