۶ پاسخ

درباره بچه دار شدن و عضو جدید داستان بگو
من اکثر موقع ها اینکارو میکنم

باهاش عروسک بازی کن

توی بازی یادش بده

بچه رییس

پس خوسبحال من شده دختر اولم که بدنیا اومد از زایمان اینقدر ترسیدم و درد کشیدم توبه کردم دیگه خطا نکنم😆😆

همسرم تک فرزند بود هر چی خودش خانوادش غر زدن گوشام ناشنوا شده بود انگار🤣🤣🤣🤣

۹سال به همین منوال گذشت سفت و سخت سر حرفم بودم
البته همسرم خدا خیرش بده خیلی آقاست وقتی دید واقعا ترسیدم و نمیتونم با دلم راه اومد اونم پا گذاشت رو خواسته و دلش

یهو دختر بزرگم ۹ساله بود فهمیدم باردارم البته هر دو بارداریم تو بی‌خبری و ناخواسته بود

تو این سالها دختر منم از هر جا که میومدیم میگفت چرا من نباید خواهر و برادر داشته باشم چرا دختر عمو و عمه و خاله و دایی ندارم من تنها چکار کنم

حالا بزرگتر بود سنش از بچه های شما و خوب می‌فهمید که بچه تو راهه بقدری خوشحال بود این ۷ماهه رو رو ابرها سیر میکرد حتی یکبار دردم گرفت بیمارستان زایشگاه دو کوچه اونطرف تر بود خودش منو برد زایشگاه همش شکمم رو بغل میکرد با جنین حرف می‌زد اونم از داخل جواب خواهرش رو می‌داد شکمم کشیده شده بود هی بغل میگرفت شکمم رو میگفت کدوی من 😆😆خلاصه عاشقانه منتظرش بود عاشق درس و مدرسشه یک روز مریض بود میگفتی نرو بدبخت میشدی اینقدررررر گریه میکرد اما همیشه میگفت مامان میشه روزیکه کدوی من دنیا میاد نرم مدرسه؟میخام پشت در بمونم همینکه اومد داغ داغ بغلش کنم🤣🤣🤣🤣 انگار بربری از تنور درمیاوردن.و واقعا نرفت مدرسه ۱۱روز دردم گرفت تا عصر دنیا اومد تو سالن با همسرم مادرم خواهرم برادرم ایستاده بود و داغ داغ دادن بغلش.الانم بیشتر از من محبت و مادری نکنه کمتر نمیکنه هر دو تا عاشق هم هستن تو شکمم بود براش شعر داستان قرآن میخوند نوازشش میکرد و واقعا بعد مدتی جنین هم پاسخش رو می‌داد فکر کنم اینم موثر بود تو رابطشون

خواهر تو دیگه رد دادی 😂🥲

بچه رئیس

سوال های مرتبط

بابای تکتاز بابای تکتاز ۱ ماهگی
مامان یسنا و یاسین مامان یسنا و یاسین هفته سی‌ونهم بارداری
مامان سه قلوها مامان سه قلوها روزهای ابتدایی تولد
مامان فندق مامان فندق هفته سی‌وهفتم بارداری