انرروز واقعا کم آوردم با بچه ۳ گاه مهمونی زیاد بیاد واست چن شب بمونه دیگ نا ندارم خوابش بهم ریخت سرما خورده من ۳ رازه خوابو تو چشام ندیدم فقط دلم گریه میخاد تازه آنقدر گریه کرد نمیتونه نفس بکشه گذاشتم بغلم تختش کنار تختمه افتاد بینشون گیر کرد خیلی گریه کرد باهم زار میزدیم الان واقعا دلم میخاد پسرمو ببرم بریم دور از آدما زندگی کنیم

ببخشیدا این حرفو میزنم معلومه شوهرت بی درکه اگر درکت می‌کرد مهمون قبول نمی‌کرد.. بعد با این وضعیت گرونی من نمیدونم ملت چجور روشون میشه میرن خونه کسی

درکت میکنم خیلی سخته، چرا مردم‌انقدر بی فکر و بی رحم شدن. دلم میسوزه واسه خودمون😔 من دیشب به شوهرم گفتم دیگه بعد ۱۴ ، ۱۵ سال بریم خونه خودمون زندگی کنیم من میخوام برم، گفت نه من نمیخوام بریم‌خونه خودمون، خیییلی دلم به حال خودم سوخت😔

بعدم من ی چیزی میندارم بین دوتا تختا
یه پتو مثلا
گاهی ک تخت فاصله میگیره از هم اون پتو ، نمیزاره ک بچه بیفته پایین

الهییی🥲🥲🥲 چقد آدم میتونه گاو باشه که بره خونه کسی که نوزاد داره تلپ بشه واقعا کار زشتیه

عزیزم خدا قوت
اونی ک زیاد میمونه خونت
نمیشه گفت مهمون
نمیشه از خونه انداخت بیرون
اما
باهاشون حرف بزن ، خودشون کاراشونو انجام بدن
باهاشون حرف بزن تو کارای خودت هم کمکت کنن
بگو مبخوابم ،
بگو بچم مریضه
بگو استراحت میخوام
شام و نهار و رفت و روب رو خودشون انجام بدن

باید درک کنن

اگ نکردن

قطع ارتباط بهتره

الهی بگردم درکت میکنم اینجا باید همسر دست به کار بشه😤😤😤

ای خواهر درد منم هست

خدا عقل بده بخشون که خونه تازه مادر نرن...واسه من همچین بیشعورایی بودن که اومده بود..منکه انقد از فشار عصبی حالم بد شد که رفتم ارام بخش زدم..🥲..تنها راهش اینه که واسه اینجور ادما نری خونشون و گوشیشاشونو جواب ندی همش بگی کارم داشتم با بچه گیر بودم.خواب بودم‌تا شاید ی چیزی بفهمن...