۱۱ پاسخ

هرچقدر شما محبت کنین باز هم طبیعیه حسودی کنه
تو کتاب نوشته بود بچه دوم واسه بچه اول مثل هوو میمونه.
شما فکر کنین تو خونه نشستین یهو شوهرتون دست یکی دیگه رو بگیره بیاره و همه ازتون انتظار داشته باشن بهش عشق بورزین.

بهش زمان بده حواست خیلی به بچه کوچیکت باشه
سعی کن یه تایم‌هایی در روز حتی شده پنج دقیقه
بدون حضور بچه کوچیکت با پسرت وقت بگذرونی و بازی کنی.
تمام حواست به بازی با پسرت باشه
کم کم درست میشه وقتی ببینه براش وقت میذاری و هنوز هم اولویتت هست

پسرم ۲ سال و ۹ ماهشه
دخترم ۴ ماهشه
ینی ۴ ماهه بلایی نیست که سر دخترم بیاره🥹🤕😮‍💨
ماهم کلی محبت کردیم و ... ولی طبیعیه

جلوی اون دخترتو بوس کردی و بغل کردی و توجه کردی با اینکه به اون هم محبت و توجه میکنی ولی ننیتونه ببینه

عزیزم کاملا طبیعی نوزاد وبه چشم عروسک میبینه دوست داره باهاش بازی کنه
ووقتی توبغل شما باشه به شدت بهش حسادت میکنه
پسر بزرگ من خیلی گریه میکرد وقتی دخترم بدنیا اومدبعدها کم کم خیلی بهش وابسته شد و دوستش داره اما حسادت شو داره
بهش میگه آجی قلبم دوستت دارم ولی یکم بعد اسباب بازی واز دستش میکشه و درکل گریه شو در میاره

دخترمن تا پسرم میخوابه میره یه جوری لپش رو میکشه تا ۲ساعت گریه میکنه
یکم حسودی عادیه دیگه خیلی سخت نگیر فقط مواظب باش به سرش ضربه نزنه

یه روز داشتم به دخترم شیر می دادم پسرم اومد گفت به اون شیر دادی تموم شد حالا نوبته منه

سلام پسر منم اینجوری بود دومین پسر که آوردیم این همش گریه میکرد ولی مواظب داداش کوچولوش بود الان هر دوتا میگن چرا داداشم نمیاد

طبیعیه فقط مراقبشون باشید .
من خودم چک محکم زدم تو گوش آبجیم وقتی ۳ روزش بوده 😅😅😅یا پا گذاشتم رو پاش.
خودمو خیس کردم ب مامانم گفتم اونو مای بیبی میکنی میشوریش الان منم بشور🙂
من ۳ سالم بوده 🥲

برا مام پارسا خیلی دوسش داره اما بیدارش میکنه یا محکم بغلش میکنه اما صدمه نمیزنه میدونم

پیش دبستان میره یا نه؟

تازه به دنیا اومده برای همین مدارا کنید باهاش یه مدت که بگذره به وجودش عادت کنه دیگه این کارارو نمیکنه. ولی تو محبت هم افراط نکنید تا کم کم بفهمه خواهرش هم جایگاه اونو داره تو خونتون وبه یک اندازه دوستشون دارید

سوال های مرتبط

مامان فلفل🌶(متین) مامان فلفل🌶(متین) ۳ ماهگی
دلم پره ...قبلا با شوهرم رفیق تر بودم دردو دلام رو با اون میکردم...دوران بارداریم ک خیلی ارتباط خوبی داشتیم واقعا حس خوشبختی داشتم...بعد زایمان خیلی ازش دور شدم سرد شدم عصبانی میشم ازش بدم میاد همش فک میکنم چرا باهاش ازدواج کردم...اونم همش میخاد مادر بودنم رو زیر سوال ببره هی ایراد میگیره یا دخالتای بیجا میکنه بچه خوابه بیدارش میکنه داره شیر میخوره میاد ازم میگیرتش اونوقت وقتی گریه میکنه میاد ب من میده...یا میگم بگیر یه کم سرگرم کن من ب فلان کارا برسم بچه ک گریه میکنه اونم ادای گریه شو با صدای بلند در میاره نمیگه این بچه اس نازکه انقد با صدای بلند تو گوشش ادا درمیاره کر میشه ...مهمون میاد یا مهمونی میریم همش بچه رو ازم میگیره میبره جلو بقیه انگار میخاد نمایشش بده گریه ک کنه نمیده من شیرش بدم میگه شیر خشک درست کن ک خودش جلو بقیه شیر بده🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️تو کارای خونه کمک نمیکنه و بدتر هی ریخت و پاش میکنه ...البته کمرش هم درد میکنه نمیدونم شایدم من انتظارات بیش از حد دارم...روز تولدم یه هفته بعد زایمانم بود یه تبریک خشک و خالی هم نگفت البته از اول کلا اهل کادو و این چیزا نبود ولی وقتی بهش گفتم تبریک بگو هم گفت نمیگم💔روز مادر ک رفتیم خونه مادرش اصلا هم ب روی خودش نیاورد...من اولین سالی هست ک مادر شدم یه جمله ی روزت مبارک حقم بود💔همش هم ب تغییرات بدنم عکس العمل بد نشون میده هر چند به شوخی..اما بدم میاد میگه شکمت چرا آویزونه فلان جات چرا سیاهه سینه هات آویزونه 💔خب اینا تغییراتی هستن ک من برای به دنیا آوردن بچه ی تو به جون خریدم💔میدونم باید قوی باشم و الان ک بچه اومده صبور تر باشم ...