۸ پاسخ

حرص نخور بشین ببین دختر خودش چی میشه
من یبار وقتی نامزد بودم به یکی گفتم پسرت چرا هنوز حرف نمیزنه اخه ۲ سالش شده دیگه بچهای فامیل ما اکثرا ۱۸ ماه حرف میزنن.بعدش خیلی پشیمون شدما هیچ منظوری هم نداشتم ولی حرف خودم تو ذهنم موند الان پسر خودم ۲سال و ۵ ماهشه تازه داره حرف میزنه دوسالگی هیچی نمیگفت هرروز صدبار میگفتم غلط کردم
من به کارما اعتقاد دارم الان خیلی مراقب رفتار و حرفامم
زمان خودش درس عبرت میده نمیخاد کاری کنی یا حرفی بزنی

برات درس عبرت بشه ک هیچی جلوشون نگی

ول کن مام خیلی داریم بزار فک کنن بهترن بزار فک کنن تو دشمنشونی
اصلا دنیا ارزش سر و کله زدن با این ادمارو نداره تو با ادما رفت و امد میکنی که حالت خوب بشه اگه از سمتشون بهت حس خوبی نمیرسه رفت و امدو صمیمیت کم کن... من با کسایی رفت امد میکنم که هم خودم هم بچمو دلی دوست دارن اهل قضاوت نیستن دو رو نیسن واقعا دیگه حوصلم نمیکشه برا طرفم توضیح بدم فلان کارت و فلان حرفت ناراحتم میکنه کسی که منو دوست داره خودش میدونه من رو چه چیزایی حساسم... توام کلا عین غریبه ها باش باهاشون اصلا به حرفشون اهمیت نده هیچکس اندازه مادر بچه برای بچه دل نمیسوزونه اینسری این حرفو زدن بگو من خیلی مراقب دندوناش بودم مثل ابنکه ژنتیکی و به همسرم رفته جنسش بده

وا بده دوبار بشاشی بهش دیگ از این غلطا نمیکنن

برات مهم نباشه همین

آره همشونم بچه هاشون آروم ساکت همش خواب خوش خوراک
ما هم بلانسبت شما خر و نفهم و نمیبینیم

بی محلی اصلا حرفاشون برات مهم نباشه هرچی گفتم بگو باشه ولی کار خودتو بکن

بنظرم واست مهم نباشه
ولی اگه تلافی میخوای بکنی ی نقطه ضعف پیدا کن ازش بکوب توسرش😵‍💫

سوال های مرتبط

مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید