۹ پاسخ

هروقت اینقد عصبی بودی برو تو اتاق درو ببند
و اینو با خودت بگو که اونا مقصر عصبانیت تو نیستن و به کوچیک بودنشون فکر کن
خودتو اروم کن بعد بیا بیرون

عزیزم راحت میگفتی که الان شرایط مهمون داری نداری یاهم نوبت دکتر داری خونه نیستین .

خودتو سرزنش نکن به جاش جبران کن

خب حق داری واقعا آدم تو بارداری تحملش کم میشه با دوتا بچه مهمونم بیاد واقعا سخته گاهی تنبیهم لازمه واسه بچه ،چند سالشونه بچه هات ؟

اشکال نداره عزیزم سعی کن خودتو کنترل کنی

عیب نداره دیگه منم بعضی وقتادخترمو دعوامیکنم بعدش ناراحت میشم...اعصاب ماهم حدی داره والا
هرکی زنگ میزنه میخوادبیادخونتون بگو حالم خوب نیس خیلی راحت
ارامش خودتو بچه هات ازهمه چی برات مهمترباشه عزیزم

عصبی شدی گذشته دیگه حرص الکی نخور ولی از الان دلیلی نداره اجازه بدی بزننت حد رعایت کن گلم

ای بابا. تو که همرو زدی😔 یادشون میره عزیزم.با بارداری بچه داری و مهمون داری همزمان وافعا سخته.باید به نظرم مهمون رو دست به سر میکردی بجاش و نمیزاشتی بیان

همه بلاخره پیش اومده عصبی بشن .دیگه چه میشه کرد پیش میاد

سوال های مرتبط

مامان زهرا&نورا مامان زهرا&نورا هفته سی‌وهفتم بارداری
خیلی نگران دخترمم دخترم 3 ساله بود همه گفتن 1بچه دیگ بیار ک باهم بزرگ بشن ببین زهرا چقدر خودخواه شده چقدر مغرور شده این رفتار بده
منم گول حرف دیگران خوردم اقدام کردم بعد 3 ماه شدم
خودم ک اصن بغیر زهرا بچه دیگ نمیخواستم همین بسم بود
باردار شدم و زهرا خیلی می‌پرید قبلش رو شکمم تو بارداری هم همین بود بهش فهموندم ک نینی داریم می‌فهمید و عکس العملش پرت کردن چیزی بود سمتم ی جوری هدف می‌گرفت قشنگ میخورد سر دلم بعد خودش می‌خندید ک میگفت نینی تو زدم بغلش کردم گفتم تو بچه بزرگ منی تو دختر بزرگ منی من تو رو ب دنیا نمیدم خواهز جونت میخواد برات هدیه بیاره اذیت نکن
گریه میکرد با حرفام میگفت ابحی بیاد من و دوست نداری برام لباس نمیخری گفتم اول تو بعد ابجی پا ب پاش اشک ریختم بچم بمیرم براش کاش ب حرف دیگران نمیکردم
رفته رفته زهرا ک میشه دخترم ناخن هاشو میخوره ب شدت عصبی شده هرچی میگم نخور میگ تو ک نینی داری منو میخوای چکار اشکم میریزه نفرین ب کسایی ک گفتن بچه بیار منو گول زدن
نیارید تروخدا بچه پشت هم خودتون بیشتر اذیت میشید
دخترم جوری بود ک هفته 1 بار پیش خاله هاش می‌خوابید خونه مامانم حالا از پیشم نمیره هیجا شبا تو بغل خودم میخوابه
بچه ای ک حموم ترسش بود میرم حموم میگ منم بیام بشوری من میفهمم ترس تنها شدن رو داره میگم اره بیا دخترم بریم باهم
واسش هر‌ شب ک باباش میاد ی چی میخره کم نداشته باشه
رفته رفته زهرا داره بدتر میشه
میترسم زهرا افسرده بشه زهرا گوشه گیر بشه