۱۸ پاسخ

خیلی غلط کرده که گفته شما اختیاری نداری دانشجو بدون اجازه شما حق نداره یه سرم بهت وصل کنه
بعضی دکترا گاون
الان انرژیتو برای شکایت و اینا نزار گور باباش بهش فکر نکن

وا بیمارستان دولتی هم باشه تا وضعیت اورژانسی نشه حتی دکتر مرد هم نمیذاره بیان

فکر کنم در صورتی بتونی شکایت کنی که اون آقا میومد معاینه میکرد ...


بنظرم به دردسرش نمی ارزه گرچه اون دکتر غلط زیادی کرده 😑
من همسرم وکیله ارزش نداره این همه شکایت و شکایت بازی فقط ذهنت درگیر شه...
بازم هرجور خودت میدونی

یعنی چی که دانشجوی اقا بیاد😐از کی تو ایران مرد زایمان طبیعی کرده 😐خدا لعنتشون کنه حتما به رئیس بیمارستان اطلاع بدین پدری ازشون دربیاره که دیگه ازاین غلطا نکنن

خدالعنتش کنه چه دکتر حیوونی واقعا
حالم بدشد
چقدربرات سخت بوده عزیزم🥺
بیاد تورو تواون شرایط ببینه که چی اخه
خداازش نگذره

من اولین باره می‌شنوم که ی دانشجوی آقا رو میارن بالا سر زن زائو

برو شکایت کن از این بیشعورهای کثافت های آشغال😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡

مگه رشته های مامایی یا زنان زایمان دانشجو آقا هم داره؟؟!!!

چ دکتر چیپ و خزی چ غلطا
دانشجو مرد چیو میخاد یاد بگیره کدوم مردی برا زایمان طبیعی اونم تو ایران اومده
😐😐

🥺🥲ای وای،حق داشتی خب
خدا لعنتشون کنه

واا یعنی چی چرا باید دانشجوآقا بیاد داخل 😳 چیو میخواد یاد بگیره آخه
بعضی دکترا خیلی نفهمن تو لحظه ای ک مادر باید آروم باشه بهش استرس میدن

وای چه وحشتناک
و چه بیشعوری بودن
این همه مملکت اسلامی قانون اسلامی چطور میشه مرد بیاد واقعا که اونم زور و بی رضایت

شما کدوم شهر هستین .اصلن مرد ممنوعه ک بیات قیمت زایمان زنان

عزیزم حق داشتی 🥺🥺
هرکس بود دوست نداشت توی اون شرایط آقا بیاد داخل ...

میدونم اونم لحظه چقدر درد و یه حس بد تحمل کردی
اما مهم اینه که اون اقا نیومد و خداروشکر به سلامت زایمان کردی

ذهنت رو ازش دور کن
فک کن اصلا همچین چیزی پیش نیومده
تمام حواست بزار رو کوچولویی که الان بغلت♥️

خوب کاری کردی گلم
نذاشتی دیگه فکر نکن بهش

وای خیلی بده کلن خودم تصورکردم یجوری شدم

مگه میزارن اقا بیاد داخل؟
بیمارستان دولتی بود؟؟

سوال های مرتبط

مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۲ ماهگی
🌿 تجربه زایمان سزارین
پارت چهارم
دکتر دوباره اومد گفتم تورو خدا خانم دکتر هرچی بخوای بهت میدم فقط منو ببر سزارین 🥺
دکتر خندید و گفت خانم اینطور که نیست هرچی دلش خواست ببرمش سزارین باید یه دلیل داشته باشه 😶
منم میگفتم خب ضربان قلبش اومده پایین حالا هی میخواست بگه نه اون که نرماله طبیعیه
یه چیزی که یادم رفت این بود من گلاب به روتون هم روز زایمان هم روز قبلش هر چیزی رو که می‌خوردم استفراغ میکردم حالت نمی‌دونم چرا ؟!
ساعت۲دقیق یادم نیست چون درد داشتم که یه ماما اومد تو اتاق و گفت یه خبر خوب بهت بدم قراره بری واسه سزارین 😍
اون لحظه احساس کردم اون ماما یه فرشته بود که این خبر رو بهم گفت اصلا یه جوری خوشحال شدم فک کنم تو زندگیم هیچ وقت اینجوری خوشحال نشدم😅
از خوشحالی همون لحظه به ماما گفت خدارو شکر به خدا سال دیگه هم میام پیشتون ماما با تعجب بهم نگاه کرد و خندید و گفت دختر تو خیلی رو داری نگاه‌ کن الان داری جون میدی منم گفتم بخدا چون قراره از این به بعد سزارین بشم سال دیگه هم میام 😂
از اون روز تا حالا مامانم بهم میگه واسه سال دیگه هم باید واسه‌م نوه بیاری قول دادی 😑😂هی دارم بهش میگم اون موقع شک بهم وارد شد واسه همین گفتم میگه من کاری به اینا ندارم 😂😂
خلاصه رفتم واسه سزارین اورژانسی 💃💃
مامان گردو🩵(رهام) مامان گردو🩵(رهام) روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم...
پمپ دردم دکترم تو اتاق عمل گفت نمیخواد بذاری و خوب نیست و همون شیاف خوبه و منم چون خیلی دکتر خودمو قبول داشتم به حرفش گوش کردم پمپ دردو لغو کردم
از بخیه زدن و اینام هیچی نفهمیدم ماساژ رحمیم دکترم چندبار تو بی حسی انجام داد که اونم هیچی متوجه نشدم خداروشکر تا بعدش که بردنم ریکاوری.
بعد من دوتا خانوم دیگه هم آوردن و منتظر بودم همونطور که دیدم بچه های اونارو آوردن ولی پسرمنو نیاوردن.دلم داشت آتیش میگرفت که یهو یه پرستار اومد گفت پسرتو بردن بخش نوزادان بخاطر اینکه ریتم تنفسیش تند بوده باید تحت نظر باشه.بدترین حال عمرم بود واقعا باورم نمیشد شوک فقط پرستارو نگاه کردم وقتی رفت بعد چند دقیقه تازه فهمیدم چیشده و شروع کردم گریه کردن حتی رو تخت نیم خیز شده بودم دنبال بچم میگشتم خیلی حس بدی بود که یه پرستار دیگه اومد یکم دلداریم داد گفت هیچی نیست دو ساعت دیگه پسرتو میارن من دیدمش سالمه مشکلی نیست نترس و ...
گفتم به شوهرم گفتین؟بازهمون پرستار اولیه اومد گفت نه به شوهرت بگیم که سکته میکنه از ترس واقعا خیلی پرستار بیشعوری بود اون یه نفر که به پست من خورد و اینقدر بد بهم خبر داد از اون طرف میشنیدم که از دم در شوهرم همش داشت حال منو بچه رو از پرستارا میپرسید ولی راش نمیدادن بیاد داخل و همون پرستار بیشعوره برگشت گفت بهش بگین شرایط نداره بعد اومد بهم گفت اتاق خصوصی میخوای گفتم اره برگشت گفت تو که فعلا نوزاد نداری اتاق خصوصی میخوای چیکار حالا برو بخش هروقت بچتو آوردن بگیر
مامان هانا مامان هانا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
رفتیم خونه و دردای من همچنان ادامه داشت صبحونه سبک خوردم رفتم دوش آب گرم گرفتم کمرمو ماساژ دادم و دوباره ساعت ۱۲ رفتیم بیمارستان و دوباره nst گرفتن
همون لحظه دکتر خودمو اونجا دیدم و فهمیدم امروز دکتر شیفت دکتر خودمه خیلی خوشحال شدم
دکتر خودم اومد معاینه کرد گفت عزیزم ۲ سانتی انقباضاتم کاملا منظمه باید بستری شی منم حس خوشحالی و استرسو باهم گرفتم
وسایلامو دادم به همسرم و منو بردن داخل اتاق زایمان اونجا یک نفر دیگم بود ک چند ساعت قبل من ۴۱ هفته و بدون درد بستری شده بود و یک سانت بود
مامای مخصوص من اومد و گفت میخاد کیسه ابمو پاره کنه پاره کرد و دردای من بیشتر شد بش گفتم ک من مامای همراه دارم گفت الان زنگ میزنم بیاد بعدش برام یه توپ آورد و گفت بشین روش حدودا ده دقیقه نشستم
بعد چند دقیقه اومد و داخل سرمم مسکن زد ولی اصلا دردمو کم نکرد فقط حس خواب آلودگی و گیجی پیدا کردم گفت ۴ سانت ک شدی بی حسی اپیدورال تزریق میکنیم
مامان ویهان مامان ویهان ۲ ماهگی
زایمان طبیعی ( پارت پنجم)
هر لحظه بالا می آوردم از درد ولی چیزی نخورده بودم فقط زرد آب بود
تو وان دراز کشیده بودم شماره مامانمم رو ازم گرفت جواب نداد و دوباره شماره بابام
مامانم جواب داد بهش گفت بیاد پیشم مامانمم اومد بالا سرم و من همش ناله میکردم نمی‌دونم اون لحظه ها خدا چه قدرتی بهم داده بود که می‌تونستم تحمل کنم من همینجور دراز کشیده بودم و درد ها بیشتر بیشتر میشدن مامانمم تحمل نکرد گفت من میرم بیرون بلندم کردن بردن دوباره اتاق درد و یه ماسک برام آورد زد گفت نفس های عمیق بکش شروع کردم هر نفسی میکشیدم انگار تو این دنیا نبودم نمی‌دونم حس میکردم حالت اغما دارم یهو نفس کشیدن یادم رفت اومد بلند بلند گفت نفس بکش نفس بکش و من به سختی دوباره نفس کشیدم هر دردی داشتم فقط و فقط نفس عمیق میکشیدم و همراه باهاش ناله از درد اومدن بالا سرم گفت خوابت گرفته گفتم آره و بهم گفت همراه درد بعدی زور بزن و زور زدم می‌گفت خیلی خوبه فقط فکر کن میخای مدفوع کنی به مقعد زور بزن دست برد داخل جیغ میزدم اون لحظه یه درد شدید داشت می‌گفت زور بزن سرش رو میبینم دوتا نمی‌دونم چنتا زور بود ول کردم گفت باز رفت بالا
بلندم کردن سمت اتاق زایمان اونجا می‌گفت زور بزن از درد داشتم کم می آوردم ولی گفتم تحمل میکنم می‌گفت هر چی زور نزنی بچه سخت تر و دیرتر میاد همراه با نفس و درد زور میزدم اونا هم با آرنج میزدن بالا شکمم که بچه بیاد پایین
بعد از چند دقیقه بود نمی‌دونم گفت سرش رو دیدم زور بزن زور بزن و گفت ده دقیقه دیگه میاد و شماره همسرم رو گرفت و چند بار اشتباه گفتم تا آخر درست گفتم و زنگ زد همون لحظه ها و دردها داشت میگفت بچه اومد و من فقط برام سلامتش مهم بود
مامان امیرحسین.ویهان مامان امیرحسین.ویهان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان 3
منو بردن تو اتاق عمل هیچکس نبود جز یه خانوم کمک داد رفتم رو تخت که دکتر بیهوشی اومد یه خانوم بود و یه اقا
سوند گذاشتن اصلا درد نداشت فقط چندش بود اما امپول تو کمر چون داشتم به خانوم دکتره مزگفتم تودوخدا منو ماساژ رحمی تو بیحسی بدین یدفعه با دعوا و داد که یعنی چی همه میگن این چرت و پرتو منم گفتم خانوم چرا کاری میکنی یا خاطره بد بشه برام یه امپول خیلی بد بدی زد تو کمرم که مردم اصلا نگفت چجوری بشین چجوری حالت بگیر فقط بتادین زد و امپول فرو کرد منم درد اومد دیگه دکتر بیهوشی که اقا بود اومد گفت شونه هات فلان کن چونه ببر پایین نفس عمیق بکش هیچی خلاصه از اون خانمه خوشم نیومد سریع هم رفت دیگه دکتر مدرس اومد و موزیک گذاشت و کلی شوخی و حال خوب پسرمو نشونم دادن و لباس پوشوندن و اوردن پیشم بوسش کردم و بردنش من عملم طول کشید بخاطر سرکلاژ چون باید باز میشد دیگه اونم باز شد و یه خانمه مسن بود همه بهش میگفتن مادر اومد ماساژ داد تو بیحسی که درد نکشم خدا خیرش بده بردن ریکاوری همون اقا دکتر بیهوشی اومد ریکاوری برام پمپ درد وصل کرد و چقد هوامو داشت برام پتو انداخت لرز نکنم دیگه یه نیم سالتی تو ریکاوری بودم بدونی پاهام به حس بیاد بردنم تو اتاق خصوصی که گرفته بودم اونجا هم پسرمو دیدم و شیرش دادم قبلش سوروم قندی فک کنم بهش وصل کرده بودن چون عملم طول کشیده بود.......
مامان محمد مهزیار مامان محمد مهزیار ۳ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت چهارم
.زد و ساعت ۱ و نیم اومدن شیفت ها داشت عوض میشد..مامای شیفت بعد از قبلی خیلی مهربون تر بود..یکی اومد معاینه ام کرد گفت رسیدی تقریبا ۸ سانت...یکربع بعد ماما شیفت اومد گفت تحمل کن من معاینه کنم کمکت کنم تموم شه.تو این فرصت اون تخت زایمان رو کاملا اماده کردن برام و من میگفتم دکترم اونا میگفتن توراهه..دیگه مامای شیفت اومد و گفت بذار کمکت کنم تموم شه زودتر...همه همش میگفتن پیشرفتت عالیه..
دیگه رفتم دوباره روتخت.اونم موند انقباضم اروم شد بعد معاینه کرد.دستشو که برد داخل گفت ۸ سانت ولی چرا...گفتم چرا چی؟یهو اب گرم ریخت روم و همزمان گفت کیسه ابش تخلیه نشده؟؟
وای اینکه لجنه...و من اون لحظه داد زدم نگید که مدفوع کرده و سزارین شم..و درجا وحشتناک ترین دردا داشت میومد سراغم..ماما فقط دوید رفت زنگ زد دکترم.خانوادمو بیرون کردن و دیدم سوند دستشه گفتم وای خدا درد اینو چطور تحمل کنم اما انقدر خوب وصل کرد که قابل تحمل بود..و منو در عرض ده دقیقه اماده کردن و بردن و من در اون لحظه وحشتناک ترین دردا رو داشتم.۱ دقیقه به ۱ دقیقه و یسره.بچه همش خودشو سفت میکرد‌.انقدر سریع بردن اتاق عمل که دکترم اومد بالاسرم و با کلی غصه چرا این بلا سرم اومده.دید دارم داد میزنم گفت این چرا جیغ میزنه مگه چند سانته؟معاینه کرد و گفت وای ۹ سانته که...اونجا تو اتاق عمل پیشنهاد دادن طبیعی بگیره بچه رو گفت شدت مدفوع بالاست و نمیشه ریسک کرد و فوری یکربعه سزارین کردن و صدای بچه رو که شنیدم اروم شدم...بخاطر خرمایی که ساعت ۱ خورده بودم منو نه میتونستن بیهوش کنن نه چیزی.فقط کمر به پایین کمی بی حس..
مامان سلما مامان سلما ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان_طبیعی
پارت چهار

انقدر تو سرویس بهداشتی موندم که ماما اومد سراغم گفت پس چی شدی گفتم درد دارم گفت خب بمون همینجا آب گرم بگیر رو خودت منم گوش دادم ولی بعد چند دقیقه حس کردم از شدت درد دارم بیهوش میشم
به هر زوری بود بلند شدم رفتم سر تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و فقط خدا خدا میکردم که هرچی زودتر تموم شه حتی میگفتم خدایا منو بکش تا دردم تموم شه آخه فکر میکردم این تازه شروعشه و قراره تا فردا صبحش این دردارو تحمل کنم بعد ماما اومد گفت میخوام برات مسکن بزنم دردات کمتر شه تا مسکن و زد یهو دردام شدید تر شد و بالا آوردم ماما گفت خیلی خوبه یعنی داری پیشرفت میکنی بعد دکترم اومد گفت چرا خوابیدی بیا معاینه ات کنم بعد پاشو ورزش کن معاینه ام که کرد یهو چشاش چهارتا شد گفت فول شدی بچه داره بدنیا میاد همون لحظه ماماهمراهم اومد من دستام خشک شده بود اصلا دستامو حس نمیکردم گفتن فشارت افتاده و برام سرم زدن بعدش مامای بخش دوباره اومد بهم گفت بچه داره میاد زور بزن منم تا جون داشتم زور زدم
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۵
یه صف بود داخل همه رو ویلچر بودن یه نفر با کاغذ و قلم اومد گفت هرچی پمپ درد میخواد اسمشو بگه بنویسم منم اسممو گفتم دکترم اومد دلداریم داد و بعدم دکتری ک قرار بود بی حسم کنه اومد یسری اطلاعات گرفت و بعد منو بردن داخل اتاق و اولین نفر بودم انگار رفتم روی اون چهارپایه کنار تخت و شلوارمو دراوردن و نشستم روی تخت و پاهام رو جلوم دراز کرده بودم دکترم و اون اقای دکتر ک قرار بود بیحسم کنه اومدن اقای دکتر رفت پشتم و گفت بیا عقب انقدر رفتم عقب ک دیگه پشتم جا نبود لبه ی تخت بودم دقیقا اونجا ک باید سرم رو میزاشتم باسنم بود 😂گفتن خم شو چونت رو بچسبون به سینت نفس عمیق بکش با بتادین کمرم رو تمیز کردن ( یه ظرف استیل کنارم بود میدیدم ک گاز استریل و با انبر گرفتن و میزنن تو اون ظرفه ک توش پر بتادین بود و میکشیدن رو کمرم ) نفس عمیق کشیدم و انگار یه حباب کوچولو تو کمرم ترکید و تق صدا داد یهو اقای دکتر از زیربغلام منو گرفت و گفت خودتو شل کن دراز بکش و من چون پشتم خالی بود تختی نبود مقاومت میکردم میترسم بیوفتم و اون داد زد شل کن شل کت اخر سر اون از بغلم گرفت و منو کشید ب سمت پایین یه نفرم از پایین پاهامو کشید پایین و طی یه حرکت آنی به صورت طاق باز رو تخت دراز کشیده بودم 😂
مامان آیرا 🥹🩷 مامان آیرا 🥹🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت دوم :

هم ترسیده بودم هم خوشحال بودم
به شوهرم گفتم کیسه آبم پاره شد اونم بلند شده بود خیلی استرس داشت
دیگه به ریحانه پیام دادم و اونم گفت هماهنگ می‌کنم برید بیمارستان
ما هم که از قبل وسایلشو پشت ماشین گذاشته بودیم فقط مدارکو برداشتیم و رفتیم
۴۰ دقیقه راه داشتیم تو این مدتم داشت از من آب میرفت
خیلی کم شده بود ولی
دیگه رسیدیم بیمارستان و پذیرش کردن
به من گفتن برو داخل اتاق لباس بهت میدیم عوض کن
منم رفتم و عوض کردم تنها تو اتاق بودم استرس خیلی زیاد داشتم یه کوچولو درد داشتم ولی خیلی حالم خوب بود فکر میکردم خیلی راحت الان دیگه زایمان می‌کنم
اومدن nst گرفتن و من همش میپرسیدم همسرم نمیاد داخل اونام میگفتن میاد همسرمم یکم بعدش اومد و کلا پیشم بود فقط بهش گفتن که از اتاق بیرون نیا
دیگه ما همنیجوری تا ۱۲ ۱ میچرخیدیم و یکم ورزش میکردیم با شوهرم
هی میومدن نوار قلبشو میگرفتن
اومدن معاینم کردن پیشرفتم خوب بود
دیگه آخرین بار ۴ سانت بودم و هر ۲ دقیقه انقباض داشتم که گفت زنگ بزن ریحانه بیاد دیگه
منم زنگ زدم اونم گفت الان راه میوفتم
بازم دردام خیلی قابل تحمل بود