۱۰ پاسخ

یادم رفت بگم گل پسر من ساعت ۱۵ :۱۵ دقیقه روز ۱۴۰۳٫۱۲٫۶ بدنیا اومد دیگه همسرم و بابام هر کدوم جدا جدا کل جفت بخش زایمان و زایشگاه رو شیرینی دادن ، دیگه ما رو بردن تو بخش اتاق خصوصی گرفتم ی شب نگه داشتن بعد مرخص شدم ولی از روزی که مرخص شدم اصلا استراحت نداشتم بچم زردی داشت همش بیمارستان بودم خودم بخیم یکیش باز شده و الان هنوز درگیرم

چندتابخیه خوردی؟

دکترت کی بود عزیزم؟

ای جانم مبارک باشه گلم
میگم ارزشش و داشت طبیعی زایمان کردی ؟
خیلی سخته انتخاب نوع زایمان

مبارکت باشه عزیزم،😍🥰

چقد زایمانت شبیه زایمان من بود🤣
سوند خیلی بده منو کشتن باسوند لعنتی

عزیزم. راضی ای از زایمان طبیغی؟

دلم میخواد این لحظه رو تجربه کنم 😔😭
دوست ندارم برم‌سزارین چون کمکی ندارم 😭
یعنی میشه منم ۱۰ سانت شم😭 همش میترسم باز نشم نشه ...

اخی 😍

اره آدم دوست داره تو اون لحظه بمونه 🥲تا آخر عمر هی اون لحظه یادت میاد

سوال های مرتبط

مامان آیلا کوچولو مامان آیلا کوچولو ۱ ماهگی
#پارت۳
#سزارین
وقتی بهوش اومدم نفسم بالا نمیومد
همش میگفتم نفس ،نفس،نفسسسس
بهم اکسیژن وصل کردن
صدای گریه بچه میومد ،چشام تار میدید ،گفتم بچم کو
و تخت نوزاد رو آوردن کنارم
شاید باورتون نشه ،بهترین لحظه عمرم همون لحظه بود که دخترمو دیدم،صدای گریش میومدو هی میگفتم جانم مامان،گریه نکن
پرستار کنارم بود ازش پرسیدم
شوهرم بچمو دیده ؟
گفت نه
هردوتونو باهم می‌بریم بخش
گفتم ببرید پس
و اومدن منو جای جا کردن
بچمم با تخت میاوردن
دم در که میخاستن ببرن بخش شکممو فشار دادن و جیغ کشیدم
خواستن شیاف بزارن گفتم نه نمیخام
خواستن با ملافه منو جاب جا کنن
گفتم نه خودم میرم روی اون یکی تخت
دوتا تخت رو به هم چسبوندن و من خودمو کشوندم روی تخت کناری

منو بردن داخل آسانسور
دختر قشنگمم روی تخت کوچولوش بود و هی بهش نگاه میکردم


در آسانسور باز شد و دیدم شوهرم و مامانم دم در آسانسور منتظرن

منو بردن داخل اتاق و دخترمو دم در نگه داشتن
دخترم چنان گریه میکرد که صدای گریش توی سالن می‌پیچید
شوهرم پیش دخترم بیرون بود
و منو جا ب جا کردن روی تخت دیگه
شکممو دوباره فشار دادن و کلی خون خارج شد از بدنم

لباس های اتاق عمل رو عوض کردم با لباس های بخش

تخت بچه رو آوردن و گذاشتن کنارخودم
شوهرم اومد منو بوسید ،مامانمم منو بوسید
شوهرم و مامانم کلی قربون صدقه من و دخترم رفتن

ادامه پارت بعدی...
در حال تایپ...
مامان حبه قند🫀 مامان حبه قند🫀 روزهای ابتدایی تولد
اومدم اینجا تا تجربه مو از زایمان سزارین بگم واقعااااا خیلی خوشحالم که سزارین کردم برگردم عقب بازم انتخابم همینه
من روز ۵خرداد زایمانم بود از ساعت ۱۲شب به بعد هیچی نخوردم صب ساعت هفت باید بیمارستان میبودم رفتم اونجا اول پروندم و کامل کردن بعد یه نمونه ازم گرفتن و رفتم توی اتاق برای آماده شدن اومدن دستگاه nst وصل کردن و با یه سروم قندی بعد از نیم ساعت اومدن سوند وصل کردن که‌من مثل سگگگگ ازش میترسیدم ولی واقعا هیچی نداشت خیلی راحت بود بعد دونه دونه میبردنمون اتاق عمل که من و ساعت ده بردن اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد تا بی حسی بزنه برام من استرس گرفتم ولی اونم چیزی نبود یکم کمرم سوخت بعد کم کم پاهام داغ شد حس بدی بود ولی دیگه پاهامو حس نمیکردم 🥲
بعد بی حسی یکم حالمو بد کرد که چون استرس داشتم بالا آوردم بعد که داشتن شکممو بتادین میزدن حس میکردم تا دیگه کلا چیزی نفهمیدم تا اون آقا پسری که بالا سرم وایساده بود تا حواسش به من باشه گف مبارک باشه دیدم سلن گریه کرد🥹😭😍
همون لحظه اشک چشمم ریخت و از خدا خاستم به همه بچه بده تا این حسو تجربه کنن خیلی خیلی حس قشنگیه😍
بعد آوردن چسبوندش به صورتم و اون قیافه ماهش و دیدم😭🧿😍
بعد من کم کم نفسم سنگین شد که خواب مصنوعی دادن بهم و چشم باز کردم دیدم ریکاوری ام هنوزم بی حس ام خلاصه اتاقی ام که من رزرو کرده بودم خالی نشده بود من چهار ساعت موندم تو ریکاوری و بعد چهل ساعت رفتم تو اتاقم و دخترم اومد پیشم چون من تو اتاق عمل بالا آورده بودم دکترم گفته بود چیزی ندین بخوره که بالا نیاره چون فشار میاد بخیه هاش باز میشه من و ۲۴ساعت گشنه نگه داشته بودن و من اصلااااااا درد نداشتم اصلاااااا
مامان حلما مامان حلما ۳ ماهگی
مامان غوره مامان غوره روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین در نیکان سپید قسمت دوم
خلاصه اون‌وقت شب آتلیه بیمارستان که تعطیل بود
دادذشم چندتا فیلم و عکس گرفت و جلو‌اتاق عمل منو‌تحویل دادن و خداحافظی کردیم
وقتی رفتیم داخل کل اتاق عمل ها تعطیل بودن و فقط من‌بودم‌واسه جراحی
سریع منو انتقال دادن رو‌تخت‌جراحی
دکتر بی حسی اومد توضیحات داد و کارش شروع کرد
اینم بگم بی حسی هم اصلاااا درد نداشت
سریع خوابوندن‌منو
دکترم اومد و یکم حرف زدیم
جو اتاق عمل‌خوب‌بود
جلوی منو‌پوشوندن و‌شروع کردن
کلااا ۵ دقیقه هم نشد صدا جیغای دخترم‌اومد
بعدشم بردن تمیزش کنن و‌دکترمم سریع بخیه زد
ساعت۱۲:۲۰ دقیقه شب من مادر شدم
تموم که شد انتقالم‌دادن ریکاوری
همسرم مامانم اینا‌اومدن بچه رو‌دیدن و یه نیم‌ساعتی ریکاوری بودم
چون اون‌تایم‌من‌فقط‌بودم‌سختگیری کمتر میکردن همسرم‌اومد‌یه سر پیشم
بعدشم ماساژ رحمی دادن و آوردن منو بخش
شوهرم گفته بود خصوصی میخایم ولی نداشتن دیگه یه دو تخته بهمون دادن که کسی نبود
شوهر و مامانمم موندن تو اتاق
اونجا یکم ماساژ رحمی دادن منو ولی بی حس بودم نفهمیدم
بعد دیگه دخترمم یه بار ریکاوری شیر خورد یه بار بخش و خوابید
دیگه صبح بهم گفتن چیز شیرین بخورم چندساعت بعدش سونداژم برداشتن و راه رفتم
یکم سخت بود ولی نه اونقدر که میترسیدم
پمپ درد هم داشتم شیاف هم میذاشتن واسم
دیگه اتاق خصوصی ظهر واسم خالی کردن رفتم خصوصی
کمپوت ایناهم خوردم شکمم کار کرد
دخترمم خوبه
و اینطوری شد که ۳۷ و ۲ روز نی نی ما اومد
پرستاراش خوبن ولی مدام باید پیگیری کنی
من از اینکه اورژانسی شدم و آتلیه نداشتن خیلی ناراحت شدم
ایشالله همگی به سلامت فارغ بشید
درکل اون همه ترسی که داشتم کشک بود🥰🥰
مامان 🩷MAHLIN🧿 مامان 🩷MAHLIN🧿 روزهای ابتدایی تولد