تجربه سزارین من پارت ۲
بچه من در ۳۵ هفته و ۶ روز بریچ بود و‌قراربود دکترم رایگان سزارین کنه.....قرار شد سونوی اخر رو روز ۲۹ بهمن برم.....منم رفتم و پسر گلم سفالیک شده بود و منم دیگه با سونوی سفالیک رفتم مطب دکترم.....و نامه بهم داد....بنده خدا نمیخواست دستمزد بگیره هنوزم....دیگه با اصرار خودم هزینه رو‌پرداخت کردم....و‌رفتم خونه وسایل جمع کردم و نامه‌سزارین اورژانس بهم دادن به دلیل فشارخون بالا....و غیر قابل کنترل....ساعت ۱۱ شب بستری شدم.....بیمارستان دولتی شهرمون....که‌نوسازه و به‌نسبت بیمارستان دولتی من راضی بودم.....قابل قبول بود......رفتار پرسنل هم خدایی خوب بود.....خلاصه من شب ۱۰ و نیم بستری شدم....دوباره ازمایش و فلان.....چون روز ای وی اف بود کل تختای بیمارستان پر بود....و من توی همون اتاق زایشگاه بستری شدم....خوبیش این‌بود تک بودم کسی تا صبح نیومد حال کردم تنهایی.....مامانم و‌همسرم وسایلمو گذاشتن پیشم به اصرار خودم مامانم رفت خونه و من تنها خوابیدم شب.....صبحم اتاق عمل شلوغ بود و چون روز دکترم نبود و‌فقط برای من اومده بود ساعت ۱۲ و‌نیم‌رفتم اتاق عمل.....قبلشم توی اتاق زایشگاه فیلم دیدم که اروم بشم....راستش خیلی استرس داشتم......در این فاصله من از هفته قبلش برای رویان هم هماهنگ کرده بودم.....که ساعت ۱۲ و‌ربع قبل رفتنم یه اتاق عمل اومدن از خودم خون گرفتن و بعد دنیا اومدن پسرم هم از بند ناف خون گرفتن.....هزینه چون نقد دادیم شد ۱۱ میلیون بزای ۳۰ سال نگهداری.....
خب این تا اینجا

۳ پاسخ

این بیمارستان چیه ؟

یعنی چی برای رویان هماهنگ کردی متوجه نشدم 😁

کدوم بیمارستان بودین؟

سوال های مرتبط

مامان مامان🌰💙 مامان مامان🌰💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان من🥰
من قراربود ۳۸هفته ۳روز سزارین بشم اما دکترم چون شیفت نبود قرارشد ۳۸هفته۱روز زایمان کنم
روزیکه قرار بود برم بیمارستان از ساعت ۴صبح درد طبیعی شروع شد و همینجوری به اوج خودش می‌رسید داداش تقریبا نزدیک به هم شده بود و ترشحاتم فوق العاده زیاد به رنگ صورتی در اومده بود
دیگه ساعت ۶ رفتم بیمارستان جلو در بیمارستان حس کردم داغ شدم و فهمیدم کیسه آبم پاره شد همینجوری آب داغ ازم میرفت زایشگاه معاینه کردن ۴سانت بودم خیلی درد داشتم شدید
دیگه دکترم اومد چون دیابتی بودم وترشح سبز کم داشتم واینکه کیسه ابمم پاره شد دکترم گفت سری ببرینش اتاق عمل بعدم سزارین اورژانسی شدم نمیتونم بگم درد طبیعی بیشتره یا سزارین ولی برای من طبیعی غیر قابل تحمل بود و سزارین هم سختیش بیشتر موقع بلند شدن از تخت سختم بود وماساژ رحمی دردناک بود و سوند یذره چندش بود😁
در کل سختی هاش به شیرینی اون لحظه که بچه رو میبینی یه دنیا می ارزه
ایشالله همتون زایمان راحتی داشته باشید❤️
مامان یارا مامان یارا ۱ ماهگی
سلام خانوما منم می‌خوام تجربه مو از زایمان بگم #پارت ۱
خوب من 36 هفته و 2 روز بودم که دکترم بخاطر مسمومیت بارداری ختم بارداری داد دکترم گفت ساعت 8 بیا بیمارستان تا ببینیم کی زایمان می‌کنی منم کنم وایی نه من میترسم و فلان گفت پس هزینه بده تا اختیاری سزارین کنیم بیمارستان منم دولتی بود فقط چون دکترم اونجا بود رفتم اونجا
منم چون هیچ کاری نکرده بودم و کلی استرس داشتم گفتم الان نمیرم و ساعت 6 صبح گفت برو پس فقط نذار کسی معاینه کنه خودشم تو برکه بستریم نوشته بود
منم برگشتم خونه و با همسرم رفتیم کادو زایمان گرفتیم😁🤪 رفتم حموم ولی اون شب با همسرم تا صبح حرف زدیم اصلا خوابمون نبرد از استرس از هیجان
صبح رفتم و وای نگم که فضای بیمارستان چقد سنگین بود تو زایشگاه گوشیمو ازم گرفتن که اینجا قانونش اینه منم مامانم پیشم نبود باید هی بهش زنگ میزدم استرس داشتم باید با همسرم صحبت میکردم چقد حالم بد بود اونجا واقعا استرس بدی داشتم بعد دیگه هی فشار میگرفتن و ان اس تیم تا دوساعت خوب بود بعد یهو ضربان بچم رفت 😭 خدا می‌دونه چقد گریه کردم هم استرس اتاق عمل داشتم و این مسئله اضافه شد چقد اشک ریختم واقعا برای کسی ایشالله پیش نیاد 😭😭
مامان شاهزاده کوچولو مامان شاهزاده کوچولو ۲ ماهگی
خب خانم ها تجربه زایمانم سزارین

من از ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم تا ۳۱ هفته گفتن دیگه نمیخواد خوب شدی از ۳۴ هفته هم شروع کردم ورزش کردن و پیاده روی روزی نیم ساعت تا اینکه ۳۵ هفته شدم صبح روز چهارشنبه بود از خواب بیدار شدم چشام پف کرده بودن رفتم بهداشت فشارم رو گرفتن ۱۴ بود بعد عصری رفتم برا دکترم بهم آزمایش نوشت انجام دادم نشونش دادم رفتم گفت که بستری نامه بستری رو دادن زودی اعزام شدم بیمارستان و من کلی اشک و غصه میخوردم تو زایشگاه بودم هر کاری کردن فشارم کنترل نشد شدم ۳۵ هفته و ۱ روز ختم بارداری دادن ساعت ۴ عصر بود که بهم گفتن از این به بعد چیزی نخور و به شوهرت زنگ بزن بیاد منم با کلی گریه که نکنه بچم بره دستگاه رفتم اتاق عمل خلاصه رفتم اتاق عمل و سوند وصل کردن زیاد درد نداشت بعد آمپول بی حسی رو زدن و شروع کردن به عمل کردن وسط عمل یهویی فشارم‌۱۶ شد زودی اکسیژن وصل کردن و صدای گریه بچه رو شنیدم تو ریکاوری ۲ ساعت بودم و همچنان اکسیژن بهم وصل بود همراهم‌رو صدا درد داشتم ولی قابل تحمل بود منو آوردن تو بخش کلی درد داشتم بهم سرم و شیافت زدن خوب شدم بعد از چند دقیقه بچم رو آوردن اینم تجربه زایمانم من از اول عاشق طبیعی بودم ولی الان میگم خوبه که سزارین رو انتخاب کردم چون با مسکن میتونم‌درد رو تحمل کنم عالیه فقط اینکه وقتی راه میرین واسه اولین بار درد داره ولی بعد از چندتا قدم عالی میشین الان انگار من زایمان نکردم خداروشکر فقط زیادی راه برین من زیادی راه رفتم که بی‌حال نشدم
مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 1️⃣
روز جمعه ۲۸ دی از صبح زود ساعت ۷ کم کم درد های شبیه پریودی شروع شد🥲
اولش فاصلش ۱ ساعتی یکبار بود در حد ۱۰ ثانیه می‌گرفت و ول می‌کرد...
دیگه نزدیکای ساعت ۱۱ ظهر بود ک لکه دیدم و مطمئن شدم ک دیگه این درد ها واقعن درد شروع زایمانه🥹🥹
خیلی استرس گرفته بودم ولی همراه با شوق و ذوق بود...
اتفاقا همون روز هم مامانم اینا مهمونمون بودن برای ناهار
منم تند تند ناهار رو درست کردم و از ساعت ۱۲ ظهر شروع کردم برای ورزش کردن
ولی چون استرس داشتم آنچنان ورزش های تاثیر گذاری انجام ندادم🥺
دیگه ساعت ۱ بود ک مامانم اینا اومدن و بهش گفتم ک درد و لکه بینی دارم
مامانم از خوشحالی پر در آورده بود چون من ۴۰ هفته ام تموم شده بود و برای روز شنبه باید میرفتم بیمارستان بستری میشدم و با آمپول فشار دردام شروع میشد و مامانمم از این بابت ناراحت بود و دلش می‌خواست من با درد های خودم برم بیمارستان 🥹🥹
و همونطور شد ک میخواستیم😍
خلاصه که همینجور رفته رفته دردام بیشتر و فاصلش کمتر میشد...
من تا ساعت ۸ونیم شب تو خونه تحمل کردم ولی دیگه از ۸ونیم ب بعد دیدم فاصلش شد ۵ دیقه‌ای یکبار و دیگه غیر قابل تحمل بود برام
دیگه مامانم و همسرم وسایل های منو نی نی رو جمع کردن منم آماده شدم و ساعت ۹ حرکت کردیم ب سمت بیمارستان 🥹🥹
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت پنجم
خلاصه سرتون رو درد نیارم که رفتم سونو و اون سونوگرافی هم طبق چیزی که دکتر ازش خواسته بود انجام داد و تو برگه زده بود وزن جنین ۲۵۰۰ ولی بهم گفت بچت ۲۷۰۰ هستش و اینجا بود که تاثیر لیدی میل و شیر و پودر پسته اینا رو فهمیدم که تونسته بود تو ۳ هفته ۱ کیلو بندازه رو وزن بچم.
سونو رو رفتم و همون شب حواب رو بردم برای دکترم و گفتش فردا ۶ صبح بیمارستان باش برای زایمان
اون شب هیچ جوره خوابم نمیبرد چون استرس فردا رو داشتم و اون شب با سختی صبح شد و ساعت ۵ صبح بلند شدیم و اماده شدم که بریم دنبال مامانم و بریم بیمارستان و تقریبا ۷ صبح رسیدیم و اول رفتم تریاژ و کارای بستریم کردم و مامانم از شدت استرسش برای من هر لحظه باهام حرف میزد و یا خودشو با گوشی مشغول میکرد یا داشت از منو شوهرم عکس میگرفت و منم میفهمیدم همش از روی استرسشه
کارای تریاز تا تموم بشه ساعت ۸ شد و منو بردن اتاق زایمان تا بقیه کارارو بکنیم. رفتم اونجا و چون از شب قبلش چیزی نخورده بودم تا سرم رو بهم وصل کردن سریع قندم افتاد و بهم سرم قندی و چنتا چیز دیگه وصل کردن و یکم بهتر شدم. گفتن برم رو تخت بخوابم تا اتاق عمل اماده بشه. اونجا ۳ تا دیگه هم بودیم که اونا طبیعی بودن ولی درد نداشتن. چون دیشبش نخوابیده بودم یهو خوابم برد و یهو دیدم دارن میگن که منو ببرن اتاق عمل و چشم باز کردم و دیدم ساعت ۱۰/۵ هستش. اومدن کارامو کردن و منو گذاشتن روی تخت و بردنم تا بخش اتاق عمل. اگه بگم استرس نداشتم کاملا دروغ گفتم چون بالاخره استرس اور هم بود
مامان ایلیا کوچولو مامان ایلیا کوچولو ۳ ماهگی
مامان دلارا مامان دلارا ۲ ماهگی
پارت۲ زایمان
بیمارستان روبه روی مطب دکترم بود رفتم بیمارستان دکترم با بیمارستان هماهنگ کرده بودکه من برم انجا نوار قلب دوباره بگیرن و اگه خوب نبود بهش اطلاع بدن و من انجاهم نوار قلب انجام دادم و باز نوار قلب خوبی نداشتمکه زنگ دکترم زدن و گفتن نوار قلب خوب نیست دکترم در خواست اماده کردن اتاق عمل داد و من اماده کردن برا عمل من ساعت پنج نیم بعد ظهر رفتم اتاق عمل ساعت پنج پنجاه دقیقه دخترم دنیا امدتو اتاق عمل بعد در اوردن بچه من عجیب خوابم میامد انگار که بهم قرص خواب دادن و دلم میخواست بخوابم ولی یه پرستار بالاسرم بود مدام بااام حرف میزد نمیزاشت خوابم ببره بعد تموم شدن عمل من بردن ریکاری و من انجا خوابم برد و زیاد یادم نیس چه اتفاقی افتاد وقتی میخواستن ببرنم بخش از خواب بیدار شدم من برون لخش و تحویل خانوادم دادن و من انجا دخترم از نزدیک دیدم من بدنم هنوز بیحس بود و بیحسی از بدنم نرفته بود و بهم اجازه تکون خوردن نمیداد دخورم روی سینم گذاشتن بهش شیر دادن
مامان دلوین 🐣 مامان دلوین 🐣 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت اول

تمام مدتی که تحت نظر دکتر زنانم بودم متوجه میشدم سهل انگاره ولی میذاشتم رو حساب اینکه نمیخواد من دارو مصرف کنم تا بدنم خودش مقابله کنه. دفعه اخر هم که رفتم پیشش یک هفته مونده بود به زایمانم و قبلش به خاطر فشار یکی دو روز پشت هم به زایشگاه مراجعه کردم که دومی همزمان شد با نوبت ویزیت آخرم پیش دکترم که به جای راهکار برای فشار فرم زیرمیزی جلوم گذاشت و من هم قید اون دکتر و بیمارستان رو زدم. با عجله رفتم سراغ یه دکتر و یه مامای همراه دیگه که با همون دکتر کار می کرد و به مامعرفی شد. دکتر جدید گفت که باید اخر هفته ۳۸ زایمان کنم یا ختم بارداری. نامه بستری + دارپهای حین و بعد عمل رو نوشت. با اینکه اولین مراجعه من به ایشون در آخر بارداریم بود خیلی انسان باوجدان و شرافتمندی دیدمشون. دیگه امدم خونه و دیدم ای بابا هر روز فشارم میره بالا و من هر روز مجبور بودم برم زایشگاه بیمارستان جدید و اونا هم به دکترم زنگ می زدن. در نهایت یک روز قبل از تاریخ بستری آخر شب بستری شدم. چون مامان و بابام در قید حیات نبودند و کسی جز همسرم کنارم نبود وقتی معاینه شدم برای خداحافظی اومدم سراغ همسرم و در حالی که از استرس گریه می کردم گفتم که خیلی می ترسم و هوای منو داشته باشه و بعد رفتم سمت اتاق بستری قبل زایمان....