سلام مامانا
میخواستم اتفاقی که چند شب گذشته افتاد و براتون تعریف کنم
چند شب پیش خونه پدر شوهرم دعوت بودیم و دوتا از خواهرشوهرامم بودن با شوهر و بچه هاشون ،ماعلین بلافاصله که عمه هاشو میدید به طور خیلی شدید گریه میکرد و بعد که میبردمش داخل اتاق آروم میشد و باری میکرد اگر اونا میامدن تو اتاق باز گریه میکرد تا برن بیرون
این دفعه دومی هست که تومهمونی این اتفاق میوفته و ماهلین با دیدن همه هاشو آنقدر شدید گریه می‌کنه
هم خودشون ناراحت میشدم هم مادرشوهرم
هی می‌آمد می‌گفت بیارش بیرون از اتاق تا بازی کنه منم گفتم گریه می‌کنه ۱,۲بار باهمسرم فرستادند بیرون باز گریه کرد آوردش داخل اتاق ساکت شد
کلا از وقتی ماهلین به دنیا آمده شاید ۸,۹بار دیدتشون
نمی‌دونم دلیل این همه بی‌قراری چیه
برای شامم آمردمش سر سفره ولی جایی که اونا رو زیاد جلو چشمش نباشن نشوندم اما باز صداش میکردم انگار خوششون می‌آمد بچم گریه کنه
بنظرتون دلیل این کار و رفتار ماهلین چیه ؟؟؟
خواهرای خودمم زیاد نمی‌بینه اما بعد دیدتشون گریه نمیکنه

تصویر
۱۲ پاسخ

دلیلشو نمیدونم فقط دلم خنک شد چرا؟😂

بچه ها محبت واقعی رو از همه بهتر درک میکنن. وقتی از کسی حس بد میگیرن یعنی تو قلب اون جایی ندارن.

من فک میکنم. زیاد تو‌ شلوغی سر و صدا نبردی از شلوغی بیشتر ترسیده و اون همه آدم هر چقدر بزرگ تر میشن هوشیار تر میشن بهتر میشن دختر منم هر کی بیاد خونمون گریه می‌کنه تا عادت کنه

پسرمنم با خواهر خودم اینجوری بود تا خواهرمو میدید گریه میکرد بزرگتر شد خوب شد.الان هلاک خواهرمه هرجا میرم مهمونی دنبال خالش میگرده.نمیدونم دلیل گریه هاش چی بود

باهاشون غریبی میکنه

طبیعیه دختر منم تا یکی دو هفته پیش اینجوری بود

دختر منم اینطوریه بعد 4ماهگی احساس غریبی میکنن

منم امشب اومدم خونه مامانم تا اومدن بغلش کنن لوس آورد و گریه کرد بغل هیچ کدوم نرفت چون اینا را کم میبینه و آشنا نیس اینجوریه دو روزی که بمونیم با هم آشنا میشه

طبیعیع تو این سن دختر منم بهدبعضی غریبه ها اصلا واکنش نشون نمیده ولی بعضیا رو خیلی گریه میکنه

ربطی به عمه بودن اونا نداره ..طبیعیه تو این سن بی قراری کنن پیش بقیه

بهتر بابا میخوای چکار 😂همون بدش بیاد ازشون بهتره

من شنیدم که اگر تو بارداری از کسی خوشت نیاد
بچه هم وقتی بدنیا میاد به اون شخص نمی خنده دیگه

سوال های مرتبط

مامان بردیا مامان بردیا ۹ ماهگی
مامان خانمی و دوقلوها مامان خانمی و دوقلوها ۱۰ ماهگی
مامانا تورو خدا راهنماییم کنین چه خاکی تو سرم بریزم از از دست این دختر
هرچی بهش بگم سرم داد میزنه گریه میکنه
امروز بچه هام دوتاشون گازشو گرفته بودن گریه میکردن

بعد اینا خیلی خواهرشونو دوس داره تا بیاد سمتشون یا براشون برقصه اینا خوشحال میشن
بعد هر روز نیم ساعت گوشیمو میدم دست دخترم برنامه های آموزشی هست نگاه میکنه

بهش گفتم عزیزم یدقه بیا براشون برقص تا آروم بشن یکم تا بخوابونمشون
چند بار تکرار کردم گفت نه گفتم دخترم لطفا باز محل نذاشت
منم گفتم اصلا بده گوشیمو اونم یجوری نگام کرد منم دستمو بردم طرفش که بده یهو داد میزنه میگه خو باشهههه باشههههه بیا گوشیو انداخت زمین دوتا چک خودشه زد و به گربه افتاد منم دعواش کردم که آره سر مامانت
داد زدی بعد اومدم تو اتاق
اونم هی گریه گریه که کاش من بدنیا نمیومدم من میرم پیش سگا که منو بخوره فلانو فلان بعدم اومده تو اتاق میگه ببخشید
و میگه زود ازم مغذرت خواهی کن یعنی که بیا آشتی کنیم
بخدا دارم دیونه میشم خودمم از دستش کلی گریه کردم دلم نمیخاد اونم اذیت بشه ولی واقعا منم اذیت میشم از رفتارش نمیدونم چکار کنم
به نظرتون ببرم روانشناس؟
مامان mahlin_tayebi@ مامان mahlin_tayebi@ ۱۰ ماهگی
ادامه تاپیک قبلی ⭕
از ساعت. ۶ صبح کارای بستریشو کردیم میگفتن اتاق و تخت خالی نداریم
رفتیمی بالا دیدیم ۳ تا اتاق خالی که هر اتاق ۴ تا تخت خالی داره
چون جمعه بود کلا از سرشون باز میکردن
از بچه خون گرفتن دوبار ب رایا ازمایش ...بچم انقدر ترسیده بود از ترس دوبار بالا اورد 😞😞رفتی بالا ماهلین همچنان تب داشت...هرچی میمگفتم تب بر بدین عین خیالشون نبوبد و پرستارا فقط بلد بودن هرهر بخندن و از سرشون باز کنن
ساعت شد ۸ شب ...منو مامانم از ۶ صبح اونجا بودیم و کسی رسیدگی نمی کرد...خلاصه گفتن میخوان انژوکت بزنن برای ماهلین
رفتیم یهو دیدم ۴ تا ظرف نمونه خون میگیگره و یه پرستار دیگه از بیرون با خنده اومده میگه برای اینی ماهلین نمونه نیاز نبود ...اشتباهی ازش گرفتی
حالا بچه هم غش کرده و نفس نمیمتونه بکشه از ترس
اونجا دیگه مامانم و من زدیم سیم اخر... گفتیم از صبح اینجاییم یه تب بر نمیدین الانم این همه خون میگی اشتباهی گرفتی...داد و بیداد کردیم و به شوهرم گفتم باید بیاد رضایت شخصی بده...پرستاره پرو پرو میگفت میدونی چیچه تا بچت تشنج نکنه تب بر نمینزم ...اونجا شوهرمم دیوانه شد باهاشون دهن به دهن شد و دعوا شد...هرچی التماس کردن رضایت شخصی ندیم و بمونیم قبول نکردیم ...ماهلین بچم بی حال تو بغلم بود
انقدر گریه کرده بودیم هممون حالمون خراب بود
بچه رو از اون خراب شده اوردم بیرون بچه انگار جون گرفت

نگراینمون فقط ج ازمایشش بود که میگفت تو خونش عفونت دیده شده
دیر وقت بود ...شنبهب اول وقت ب ردم بچه رو پیش بهترین پروفسور و تخصصای اطفال...گفتن ظاهر بچه سالمه و ما فکر میکنیمی جواب ازمایش تو بیمارستان بوعلی جا به جا شده
ولی با اینحال باید یکی دو روز صبر کنیم تا ببینیم باز تب شراغش میاد ی ا نه