یه دیقه دخترمو سپردم به باباش نگه داره برم حموم یهو دیدم صدای جیغش بلند شد ،پریدم بیرون دیدم دخترم رفته سراغ لیوان چای باباش ریخته رو دستش
بردم بیمارستان کودکان
خداروشکر خدا رحم کرد بهم
مواظب بچه هاتون بیشتر باشین ، دختر من خیلی شلوغ شده

دختر منم خیلی شیطون شده

خدا رو شکر ما فقط صبحونه چای درست میکنیم اونم شوهرم نصف لیوان میخوره پر کنم دعوا میکنه کلا اهل چای نیست منم کلا چای نمیخورم یه مدتیه به خاطر بارداریم حالت تهوع میگیرم

تمام وسایل خونه رو برداشتم ،خونه شده مث مسجد ولی بازم ...

واااای حالا من بگم براتون ،امروز پسر من چاقوی تیز میوه خوری رو گذاشت تو دهنش .حالا جالب همسرم هول شد باشدت کشیدش بیرون
خدا خیلی بهمون رحم کرد که دهنش چیزی نشد
ولی یه لحظه حس کردم قلبم اومد توی دهنم

پسر منو از خودم بیشتر باباش خوب نگه میدارد

امروز منم حموم رفتم شوهرم بچه رو داشت ولی تا صداش درمیاد از تو حموم داد میزنم خوب شد گفتی از این به بعد بیشتر مواظب باشیم پسرمنم خیلی فضول شده هرچی بینه برمیداره در کابینت رو باز میکنه همه چی رو باز میکنه

خداروشکر ک چیزی نشده عزیزم
پسر من از الان شیطونیاش به راس🤦‍♀️