سلام دوستان .. همه بهم گفتن تا دوسالگی پایانه شیردهی دخترت کنارت بخوابه بعدش بذار تو تختش تنها.. از اون به بعد هروقت گذاشتم گریه کردمیرفتم کنارش میموندم میخوابید میومدم بیرون دوباره شروع میکرد تنها هم نمیشد بمونم خب شوهرم تنها میموند برای همین بازم پیش خودم خوابوندم وقتی دیگه دیدم متوجه تختخواب و اتاق خودش میشه گفتم بخواب روتختت قشنگه عروسکات منتظرن ولی انگار نه انگار. الان که ۴ سالش شده هنوز کنارم میخوابه چند شب پیش گفتم بخواب تو تختت ببین تمیز کردم پرده شستم عروسکات تمیزشدن گفت باشه مامان رفت دراز کشید بعد گفتم برم بطری آب بیارم برات اومدم دیدم چه گریه میکنه میگم چیشده میگه میخوام بغلت کنم گفتم باشه میشینم پای تختت بغل میکنم لالایی میگم بخواب ،هی دیدم ریز ریز با بغض گریه میکنه جیگرم کباب شد به روش نیاوردم صحبت کردم که دخترم گریه نکن تو شجاع هستی و یسری حرفای مادر دختری.. یهو شروع به جیغ زدن و‌گریه کرد که میخوام بیام پایین بیام پیشت.. شوهرم گفت ولش کن بیار بیرون از تختش.. اینم بگم به سلیقه ی خودش نقاشی و‌کاردستی چسبوندم ، پوستر دخترونه بالای تختش زدم اما بی فایده.. ببخشید خیلی صحبت کردم داغونم دیگه🥺 بنظرتون چیکار کنم ترفند میخوام ؟؟؟ انقدر هم باهوشه هیچ کلکی کارساز نیست سریع جیغ بنفش دخترونه

۱۰ پاسخ

منم پیش خودمون میخوابونمشون
استرسی ک ب بچه وارد میشه خیلی خطرناکتر از استقلالشه
ب موقعش خودش مستقل میشه
روابط زناشویی هم کاملا در اتاق جدا باشه
مگه ما بچه بودیم همه پیش مامانمون بودیم چی شد

والا من از همون نوزادی وقتی شیرشون رو میدادم تو جاشون میزاشتم در حالی ک همه روی یه تخت بودیم و پیش هم بودیم اما شده بود شبایی تو اتاق بخوابن و منو همسرم آخر وقت بریم بخوابیم ولی همیشه جاشون جدا بود
وقتی بچه اینجور می‌کنه اصرار نکن
تختش رو بیار اتاقتون و بگو اونجا بخواب و دیگ بزرگ شدی و باید روی تخت خودت بخوابی،بگو دیگ عیب هستش پیش ما بخوابی
یه سری وعده وعید بده تا راضی بشه بره توجاش
اما من با جابجایی تخت هم مخالفم چون عادت می‌کنه نگاهت کنه بخوابه

عزیزم برای جدا کردنش باید خودتون یه مدت پایین تختش تو اناقش بخوابید تا وقتی به تخت و اتاقش عادت کنه بعد تنهاش بذارید. اول باید احساس امنیت نسبت به اتاق و تختش دلشته باشه بعد تنها بمونه.

من دخترم ببشتر ب همسر عادت داره تا من ولی تخت شو فروختیم خودش میگ تخت داشتم تو اتاق می‌خوابیدم دیگ نمیدونم ولی مستقل بودن رو دوس داره

بذار پیشتون بخوابه من کلا پیش بچه ها میخوابم رابطمونم تواتاق دیگ

از شش ماهگی من جدا کردم ولی الانشم یوقت نصف شب یا دم صبح میاد پیش من

بهتره الان که متوجه میشه و تنهایی میترسه فعلا تختش رو بیاری توی اتاق خودتون و اقلا توی تخت خودش و جدا از شما بخوابه. اول به این قضیه که بغل شما نباشه عادت کنه بعد کم کم فاصله تخت رو بیشتر کنی تا بره اتاق خودش

عزیزم چه اصراریه
نترس بعد مدتی خودش خواهان اتاق جدا و تنها خوابیدن میشه استرس ندین بهش

چه اشکال داره پیش خودتون بخوابه؟ سخت نگیرید گناه داره خب میترسه تنها بمونه همه بچه ها ک مثل هم نیستن
چند شب پایین تختش بخواب تا عادت کنه به اتاقش چندشب بعدش هم وقتی خوابید برو اگه هم باز دوست نداشت بهش سخت نگیر

وابسته س دیگه عزیزم
بزور جداش نکن شب ادراری میگیره

سوال های مرتبط

مامان مهتا مامان مهتا ۴ سالگی
چقدر خستم همش گریه نق بهونه فقط مارشه نه لب به غذا می‌زنه نه می‌خوابه شربت پدیااسلیپ میدم می‌خوابه هریکی دو ساعت بیدار میشه باز نق گریه باشی میخواد یاجیش یااب یاالکی می‌خنده یاگریه می‌کنه یعنی این بشریک ساعت خواب راحت ندارم تو خونه دیوانه شدم همش میگه بیرون نریم بالاس میاد تواطاق باهاش بازی کنه جیغ گریه برو فقط میچسبه به من آنقدر حرصم میده ناهار وشامم رو میزنم توخون میخورمهمش گریه نخوربیاپیش من یا بهونه امروز گفتم غذایی درست کنم شاید بخوره شیرنخوره پیتزا درست کردم نخورد گفت همبرگر درست کردم گفت کباب درست کردم گفت کرد می‌خوام دوباره درست کردم توپش کردم گفت برنج بده درست کردم گفت ماکارانی اونم درست کردم لب نزد به هیچکدوم چقدر حرص میخورم بقول دوستم میگه بدبخت هیچکسی تواین دنیامداری اخرسرمیری آسایشگاه نکن نخورد به درک شوهرم قشنگ میخوره عین خیالش نی نمیخوره گریه کنه یه ساعت اصلاانگارنمشنوه همه چی ریخته رومن حتی شب خواب ندارم قرص کلونازپام میخورم بخوابم انقدربلندم می‌کنه برم یخچال شیربیارم دوباره بزارم سرجاش خواب از سرم میپره تاده صبح بیدارم یازده بیدارم بشه تو چه جهنمی هستم یه لحظه با خودش بازی نمیکنه حتی پنج دقیقه بریدم میبینم آخر شب چقدرنفرین کردم خودمو خودشو ودنیارو دوبارخانه بازی بردم انقد مادرای بی وجدان هستن بچه مریضشونو میارن دوبارمریض شد یه هفته اسهاله بریدم خدامرگمو برسون که زندگیتو نخواستم وقتی میبینم بقیه دوستای کسایی که میشناسم چقدراحتن بچه میخوره می‌خوابه با خودش بازی می‌کنه هرمی میبینم میگه خدابهت صبر بده ایکاش برم بغل مادرم راحت بخوابم
مامان دلسا مامان دلسا ۴ سالگی
سلام مامانا دختر من ۴سال و سه ماهشه
به شدت باهوشه جوری که اصلا هیچ‌وقت نتونستم گولش بزنم یا یه عادتو ازش ترک بدم مگر اینکه خودش تصمبم گزقته باشه یه عادتو ترک بده
حتی الان کارایی که یه سالش بوده انجام داده همه رو یادشه و میگه
یه بار همدان رفتیم و‌بستنی براش خریدیم سال بعدش دوباره رفتیم همون خیابون هنوز به سر خیابون نرسیده بودیم گفت اینجا بستنی داره در این حد ماشالله حافظش قویه
بعد عید امسال یه دفعه پرخاشگر شد شروع میکرد به جیغ زدن و گریه و‌خودزنی منو باباشم کار بدی کردیم بدتر سرش داد میزدیم و حتی گاهی میزدیمش گذشت کم کم تا دیگه انجامش نداد
تابستون اومدیم کرج برای زندگی و الان یه مدته دوباره پرخاشگر شده
سر یه چیز کوچیک لج میکنه و گریه شدید و تا یه ساعت به حدی جیغ میزنه و گریه میکنه و خودشو میزنه که واقعا میترسم بلایی سرش بیاد
میدونم تنها شده از مادربزرگش دور شده چون وابستش بود از فامسل خونه بازی هاش
ولی اینجام من خیلی باهاش بازی میکنم بیرون میبریمش
باشگاه بردمش دارم سعی میکنم دلبستگی های جدیدی براش ایجاد کنم
ولی اصلا فایده نداره اون لحظه ای که عصبی میشه کل صورتش از عصبانیت قرمز میشه خودشو میزنه با یه حرصی دستاشو مشت میکنه منو میزنه جوری که اصلا جرعت نمیکنم بیرون از خونه برم
چون بیرون کنترلش سحت تره
اینقد هم باهوشه حواسشو نمیشه پرت کنی
خودشم میدونه کار اشتباهیه ولی باز انجام میده
بعد اروم بشه میاد میگه ببخشی کار اشنباه بود😔واقعا نمیدونم چیکار کنم
ببخشید متنم زیاد شد