سلام مامانا دختر من ۴سال و سه ماهشه
به شدت باهوشه جوری که اصلا هیچ‌وقت نتونستم گولش بزنم یا یه عادتو ازش ترک بدم مگر اینکه خودش تصمبم گزقته باشه یه عادتو ترک بده
حتی الان کارایی که یه سالش بوده انجام داده همه رو یادشه و میگه
یه بار همدان رفتیم و‌بستنی براش خریدیم سال بعدش دوباره رفتیم همون خیابون هنوز به سر خیابون نرسیده بودیم گفت اینجا بستنی داره در این حد ماشالله حافظش قویه
بعد عید امسال یه دفعه پرخاشگر شد شروع میکرد به جیغ زدن و گریه و‌خودزنی منو باباشم کار بدی کردیم بدتر سرش داد میزدیم و حتی گاهی میزدیمش گذشت کم کم تا دیگه انجامش نداد
تابستون اومدیم کرج برای زندگی و الان یه مدته دوباره پرخاشگر شده
سر یه چیز کوچیک لج میکنه و گریه شدید و تا یه ساعت به حدی جیغ میزنه و گریه میکنه و خودشو میزنه که واقعا میترسم بلایی سرش بیاد
میدونم تنها شده از مادربزرگش دور شده چون وابستش بود از فامسل خونه بازی هاش
ولی اینجام من خیلی باهاش بازی میکنم بیرون میبریمش
باشگاه بردمش دارم سعی میکنم دلبستگی های جدیدی براش ایجاد کنم
ولی اصلا فایده نداره اون لحظه ای که عصبی میشه کل صورتش از عصبانیت قرمز میشه خودشو میزنه با یه حرصی دستاشو مشت میکنه منو میزنه جوری که اصلا جرعت نمیکنم بیرون از خونه برم
چون بیرون کنترلش سحت تره
اینقد هم باهوشه حواسشو نمیشه پرت کنی
خودشم میدونه کار اشتباهیه ولی باز انجام میده
بعد اروم بشه میاد میگه ببخشی کار اشنباه بود😔واقعا نمیدونم چیکار کنم
ببخشید متنم زیاد شد

۵ پاسخ

عزیزم تایپیکت رو خوندم ولی واقعا راه حلی به ذهنم نمیرسه کاشکی با یه مشاور کار بلد صحبت کنی

روی هوش هیجانیش کار کن. احساساتش رو درست بشناسه و یادش بده موقع عصبانیت باید چه کار کنه. از یک سالگی به بچه یاد بدی به این سن که برسه بهتر می تونه خودشو کنترل کنه. ولی ادم بزرگم از دستش درمیره چه برسه به بچه. دختر من از خیلی وقت پیش حدود یک سالگیش عصبانی که می شد سرشو می زد زمین. من کنارش می نشستم و دستمو میداشتم زیر سرش که مبادا اسیب ببینه. اروم باهاش خرف می زدم تا مجبور بشه برای شنیدن صدای من جیغاشو کم کنه. می گفتم مامان الان عصبانی هستی، من اینجا می شینم هر وقت دلت خواست بیا بغلم. یه کم جیغ و داد می کرد بعد می اومد بعلم اروم می شد. بزرگتر شد صدای سبز و قرمزو یادش دادم. تنفس عمیق و شمردن موقع عصبانیتو یادش دادم. توی اتاقش هم یه کنج دنج داره که بهش گفتم وقتی ناراحت و عصبانیه و نمی خواد کسی پیشش باشه بره اونجا. البته هنوزم گاهی از دستش درمیره و جیغ و داد راه میندازه. ولی خیلی خیلی خیلی کمتر. شاید هفته ای یه بارم نشه. کلید حلش صبوری و حفظ آرامش والدینه. ولی همیشه بهش گفتم اول و بیشتر از همه باید خودتو دوست داشته باشی و مراقب جسمت باشی. نمی دونم تاثیر این حرفه یا نه. ولی هیچ وقت خودش یا کسی رو نمی زنه.

اون لحظه هیچی نگو فقط محکم بغلش کن و بچسبونش به خودت هیچی هم نگو بزار کم کم آروم بشه بعد باهاش حرف بزن.

سلام دقیقا پسر منم همینطوره
چیزی خواست یا کاری خواست بکنه اجازه ندم دستاش مشت میکنه میزنتم واقعن نمی دونم اون لحظه چ واکنشی نشون حرف ک میزنم بدتر جیغ میزنه مخصوصا اگ بگم فلان کارت بد بوده بیشتر عصبی میشع .حالا باز شما ی نقطه مثبت داری بچه دیگ ای نداری مال من داداش کوچیکشو میزنه میوفته روش کتکش میزنه یا چنان گاز میگیرع ک خون میاد.باباش میگ الان بزنمش نزنمش من نمیزارم میگم بزرگتر بشه از سرش میفته شاید

دختر منم همینطوره خسته شدم هیچی هم تعسیر نداره

سوال های مرتبط

مامان آیلین مامان آیلین ۴ سالگی
مادرای عزیز من هر وقت سوال میپرسم خیلی کم پاسخ میدین ولی اگه امکانش هست به این سوالم(اگه تجربه ای دارین)جواب بدین، دخترم جدیدا خیلی به من وابسته شده در حدی که اصلا ازم جدا نمیشه اوایل خیلی بهتر بود با باباش میرفت خونه مادر شوهرم و چند ساعتی میموند یا اینکه خیلی وابسته مادرم بود خونه اونا تنهایی میموند و من و مادرم و خواهرم تو یه ساختمونیم صب که از خواب بیدار میشد میرفت خونه خواهرم و با بچه هاش بازی می‌کرد حتی برا شام و ناهار هم صداش میکردیم دوست نداشت بیاد بعضی وقتا شبا با گریه می‌آوردمش خونه الان اصلا بدون من بالا نمیره خونشون نمیمونه حتی دیروز با همسرم بیرون برا خرید میوه هم نرفت گفت اگه مامان بیاد منم میام،یه هفته بردمش مهد ولی اصلا ازم جدا نشد با اینکه خیلی دوست داشت با بچه بازی کنه ولی از کنار من جم نمی‌خورد فقط با حسرت بچه هارد نگا میکرد خیلی خجالتی و اعتماد به نفسش پایینه اگه کسی کنارش با صدای بلند حرف بزنه اگه با اینم نباشه زود گریه میکنه البته این اخلاقا رو از اول داشت ولی وابسته به من نبود الان خیلی وابسته شده نمیدونم چیکار کنم
مامان ريحانه مامان ريحانه ۲ ماهگی
سلام مامانا ، منو راهنمايي كنيد لطفا و بهم بهم بگيد جاي من بوديد چيكار ميكرديد .

برادرم با مامانمينا تو يه ساختمون زندگي ميكنن ، يه دختر دارن ٨ سالشه ، من دوسش دارم ، براش هميشه خوراكي و جايزه و اينا ميگيرم ،
مشكلم اينه كه خيلي حسوده و همش سر به سر دختر من ميذاره گريشو در مياره ، و از همه بدتر هر دفعه كه من خونه مامانمم مياد اونجا همش با دليل و بي دليل قهر ميكنه درو ميكوبه ميره خونشون ، منم ناراحت ميشم ميترسم حالا زنداداشم فكر كنه ما چيكار ميكنيم با بچش ، تازگيا خيليم بي محبت شده مياد اونجا به ما بي محلي ميكنه ولي مثلا وقتي كارتمو ميدم كه بره برا خودش خوراكي بخره اخلاقش خوب ميشه ، ديگه امروز انقدر منو ناراحت كرد من يه ساعت گريه كردم ، من اصلا بهش بدي نكردم ولي ميگه من هميشه تو دفتر خاطراتم از شما خاطره هاي بد مينويسم ، مامان و بابام همش بهم ميگن اهميت نده بچست توام از اين به بعد بهش بي محلي كن ، ولي من دلم نمياد به تنها برادر زادم بي محلي كنم ، ولي واقعا رفتاراش عذابم ميده
مامان کیان و کارین مامان کیان و کارین ۴ سالگی
سلام مامان ها تو رو خدا اگه تجربه ای دارین بهم بگین چیکار کنم
پسرم از همون کوچیکی هرکی میومد خونمون گریه میکرد که یا نره یا من باهاش میرم بخصوص مادرم و مادرشوهرم خیلی میچسبید به این دو نفر که من زیاد نمیذارم مادرم و مادرشوهرم بیان خونمون میگم کیان اینجوری میکنه من خوشم نمیاد نیاید تا از سرش بیوفته آخه مادرم میدونه من عصبی میشم درکم میکنه ولی مادرشوهرم انگار از خداشه کیان تا میگه نرو اینم کلا چطر میشه خونمون.
وقتیم بریم خونه مادرشوهرم یا مادرم گریه میکنه که من میمونم اینجا که من اصلا دوست ندارم بدون من جایی بمونه با هزار کلک باباش میارتش هردفعه ولی خب من همش استرس دارم که یه وقت نمونه.
الان مادرم بعد قرنی اومد خونمون قبلش کلی باهاش صحبت کردم که وقتی خواست بره گریه نکن ولی انقدر گریه کرد که آخر مادرم مجبور شد با خودش ببرتش. من الان باردارم فردا روز بخوام مادرم هی بیاد بهم سر بزنه این بچه اینجوری کنه من چیکار کنم به خدا دیگه نمیدونم چیکارش کنم