۷ پاسخ

سلام عزیزم اول که خدا رحمت کنه همسرتون رو و صبر به شما بده. دوم میخواستم بگم میدونین وقتی روح همسرتون شما رو اینقدر ناراحت میبینه خیلی اذیت میشه؟ پس اگه واقعا عاشقش بودی کمتر غصه بخوری راهشم اینه که هروقت یادش افتادی براش یه سوره هدیه کنی تازه دل خودتم کلی آروم میشه.
منم قبلا کلی گلایه داشتم از خدا ولی از یه جایی به بعد تصمیم گرفتم هروقت ازش ناله میکنم ک چرا فلان چیزو گرفتی بجاش باید شُکرِ ۵تا چیز خوبی که بهم داده رو بگم. واقعا خیلی حال روحیم خوبتر شد وقتی هم چیزی پیش میاد میگم حتما دلیلی داره خداجونم و آرامش میگیرم. دلت رو بسپار به خدای مهربون و مطمئن باش اون بدت رو نمیخواد عزیزم❤️

روحشون شاد. از ته دل میگم کاش این اتفاق برای شوهر من بیوفته به زودی زود😔

خدا بیامرزتش عزیزم روحش شاد🖤🖤🖤

الهییی چقد ناراحت شدم خواهررر دلم گرف خدا صبرت بده گل پسرتو خدا برات حفظش کنه

بنظرمن واقعاشوهرادم.اگه ادم خوبی باشه بارفتنش خیلی غم میفته جون ادم وخیلی جاش خالی میشه ولی اگه بدباشه.....

الهی عزیزدلم چقدغصه خوردم 😭😭چراهمسرتون چی شد؟

انشالله خدا یه آرامشی به دلت بده گذشت زمان ارومترت کنه خواهررر يعني خدا قسمت هیشکی نکنه این سر نوشت های بد رو🙏🏿🙏🏿🙏🏿

سوال های مرتبط

مامان پارسا مامان پارسا ۴ سالگی
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پارت ۵۵
درسته که به فرهاد قول داده بودم در موردخانواده‌اش چیزی نپرسم و چیزی نگم اما دوباره نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و گفتم فرهاد می‌دونم تو دلت از پدرت شکسته و خیلی ناراحتی اما دوست دارم بدونم همین حس رو نسبت به خواهر و برادراتم داری فرهاد با حالت تعجب بهم نگاه کرد و گفت چی شده یاد خانواده من افتادی انواده‌ای حتی دلشون نمی‌خواد بدونن من کجام اون وقت واسه تو که ختی ندیدیشون نمی‌دونی کی هستن مهمه
گفتم نه واسه من مهم نیست واسه من تنها چیزی که مهمه تو و آرامش زندگیمونه اما به عنوان یه خواهر حس می‌کنم هر خواهری آرزوش اینه که برادرش خوشبخت بشه و هیچ دشمنی با برادرش نداره....
فرهاد گفت خودت می‌دونی سوزان من اصلاً اهل کینه و کدورت نیستم ولی تا حالا کی شده یکی از اعضای خانوادم بیفتم دنبال من تا ببینن من کجام معتاد شدم غذا دارم مریض شدم چی شدم حتی یک بار من براشون مهم نشدم.....
من تنها کسی که دارم تو و بچه‌مونه از تو خواهش می‌کنم دیگه در مورد اونا با من حرف نزن و منو ناراحت نکن....
فرهاد حتی لقمه‌ای رو که توی دستش بود رو گذاشت روی زمین و رفت کنار...
خیلی بابت حرفم ناراحت شدم من نباید احساسی تصمیم می‌گرفتم من باید با شوهرم صحبت می‌کردم و بعد به اون خانم که حتی اسم کوچیکش رو نمی‌دونم قول می‌دادم که فرهادو ببرم ببینه...
فرهاد می‌خوام یه چیز دیگه بهت بگم....
جانم بگو عزیزم...
اون روز که رفتم بهداشت خانمه که کپی شناسنامه‌هامونو دید یه جوری بهم نگاه کرد که خودم احساس کردم انگار می‌خواد چیزی بهم بگه و دیروزم همون خانم بود که بهم زنگ زد گفت بیا بهداشت وقتی هم که رفتم در مورد تو ازم سوال کرد....
در مورد من یعنی چی...
مامان گل پسر مامان گل پسر ۴ سالگی
خانما مدت هاست که با پسرم یه مشکلی پیدا کردم نمی‌دونم شما هم بچه هاتون اینجوری هستن یا نه ، مثلا تو فریزر چند تا بستنی داشتیم یه مدلشو پسرم اصلا دوست نداره شوهرم از اون مدل دوتا خریده بود یکی برای خودش یکی برای من ، اومد تو اتاق گفت برای پسرمون یه بستنی که دوست داره بهش دادم بخوره خودمم اون مدلی که دوست داریم خوردم تو هم برو بخور ، من گفتم باشه رفتم بخورم پسرم تا تو دست من دید گفت منم این مدلی می‌خوام گفتم عزیزم تو که از اینا نمیخوردی گفت نه می‌خوام بخورم منم بهش دادم بستنی خودشم نصفه نیمه گذاشت کنار ، یا مثلا یه میوه هوس میکنم میگم پسرم تو هم میخوری میگه نه وقتی من برای خودم میارم میاد میوه منو برمیداره، یا مثلا هر روز عصر بهش یه لیوان شیر میدم که تازه با کلی اصرار میخوره علاقه نداره ولی چون براش مفیده با هر ترفندی که شده بهش میدم ، حالا اگر من برای خودم یه لیوان شیر بریزم میگه نخور الان تمام میشه میگم خوب تمام بشه دوباره میخریم میگه نه نخور ، جالب اینجاست که فقط هم در مورد من اینطوریه کاری به باباش نداره، چند روز پیش دلم هوس گیلاس کردم دیگه آخراش بود، برای پسرم ریختم تو بشقاب بهش دادم برای خودمم جدا ریختم تو بشقاب رفتم بشینم بخورم ، میگه مامان نخور تمام میشه میگم خوب تمام بشه میوه و خوراکی برای خوردنه دوباره میخریم ، حالا هیچ وقت هم شوهرم یا پدرم یا پدر شوهرم اصلا خسیس نیستن که بگم یاد گرفته نمی‌دونم این چرا اینقدر خسیسه ، بخدا هر خوراکی که تو خونمون میخواد تموم بشه تا قبل از این که تمام بشه میخریم میزاریم شاید الان شما بگید خوب بچست بزار بخوره ، نوش جونش بخوره اما قرار نیست من همیشه از حق طبیعی خودم بگذرم و بیشترم برای آیندش نگرانم که نکنه ای خصلت تو وجودش بمونه
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پارت ۵۶
راستشو بخوای بهم گفت واست عجیب نیست که فامیلی منو همسرت یکیه منم گفتم نه می‌تونه هزار نفر فامیلیش یکی باشه ولی گفت هیچ کسی نیست که ظاهرش کپی برادر من فرهاد باشه....
یعنی چی سوزان یعنی کی بود چی می‌گفت حرفش چی بود....
فرهاد راستشو بخوای منو کلی بغل کرد و گریه کرد و گفت شاید قسمت این بوده که تو بیا اینجا و من تو رو ببینمت من خواهر فرهادم و فرهاد حتی نمی‌دونه که من ماما شدم....
یعنی چی خواهر من اونم دکتر شده...
آره اونم همینو گفتا گفت حتی شاید باورش نشه که من دکتر شدم....
یعنی شیرین بوده می‌تونی از ظاهرش یکم برام بگی...
یه دختر نسبتا کوتاه بود رنگ پوستشم گندمی بود...
خدای من یعنی شیرین کوچولوی ما دکتر شده عجب دنیایی شده یادمه شیرین وقتی دست یکیمون بریده می‌شد یه قطره خون میومد کم می‌موند که سکته کنه....
حالا برای من دکتر شده اونم چه دکتری بچه رو از شکم مادر بیرون میاره.....
فرهاد انگار یه لحظه از اون جو اومد بیرون و با حالت عصبانیت گفت وزان دیگه نمی‌خوام بری اون بهداشت دیگه دوست ندارم با اونا دیدن کنی....
مامان مهتا مامان مهتا ۴ سالگی
درددل......چون هیچکسی رو تواین دنیا ندارم برای شماهامینویسم که ندیدمتون اماوجود دارید...پس فرداتولدشه میشه چهارسالش چهار سال زجرشکنجه عذاب شنیدن چهار سال فحش های همسرم بهم بابت اون که چراهمش گریه می‌کنه مریضه لجبازی نق زدن نخوابیدن نخوردن یه ثانیه با خودش بازی نکردن چهار ساله نفس نکشیدیم وهشت سال عاشقانه منو همسرم زندگی کردیم قبل اون که میشه دوازده سال زندگی مشترک چهار سال تموم به پدرومادرت که زیرخروارها خاک خوابیدن فحش داد وقبرشون‌رو آتیش زد به قول خودش از دست این بچه که هرمی میبینم میگه تحمل یک دقیقشم نداریم چهار سال توجهنم زندگی کردم فکر میکردم بااومدنش بچه حرفهایی مثل شماها میزنم که چطور قبل تو زندگی میکردم نفس می‌کشیدم اما نمیتونم ازش متنفرم هرروز به یه جایی میرسونمم که هزاربارنفرین میکنمش خودمو خودشو تاالانم دارم رو میزنم یه لقمه غذا بخوره لب نمیزنه تاپیکانو بخونین ناشکری نمیکنم بردمش دکتر چکاپ کامل گفت خوبه روانپزشک بردم گفت خوبه طبیعیه وهشتم تولدشه حتی نمیتونم یه کیک بخرم برای کسی که هزاران سال پیرم کرد شوهرم میگه تولد بگیرجام کوچیکه کسی ندارم می‌خوام دم دریا یه کیک بگیرم چندتاازمامانا بعدخترشون که تو پارک دوست شدن باهاش دعوت کنم دلم نمیاداصلاازبس خسته و متنفرم از تهران بخاطرش اومدم شمال غربی گریه میکردم صدای همسایه هادراومده بود و این با شوهرم دعوامیحردن اخرسرشوهرم گفت بخوابم تهران بمونیم اخرسربایدسندبزاری سراین بچه درام بیاری نمی‌دونم توچی هستی بچه
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
سلام صبحتون بخیر قشنگا 🥰🥰
چه کارا می کنید؟؟من رفتم بچه هارو گذاشتم مهد و بعدش پیاده روی کردم الانم اومدم خونه یه کم استراحت کنم صبحانه بخورم و برسم به کارام و غذا درست کردن امروز که روز سوم رفتن بچه هاس چقدر همه چی خوب پیش رفت بچه ها میان خونه ناهارشون رو سیر می خورن و بعدش می خوابن یه دوساعتی بعدشم که بیدار میشن میرن دنبال بازی و تمرینات گفتار درمانی شبم دوباره زود شامشون رو میدم می خوابونم دیگه فعلا از اون همه غر غر و جیغ و داد خبری نیست 😍😍اینقدر خوشحالم که ثبت نامشون کردم پیش ۱ به کارهای خودمم راحت می رسم 🥰امروزم به مربیشون گفتم ماهلین دیروز اومد خونه هیجی نخورده بود گفت به خدا خیلی تلاش کردیم ولی یه لقمه هم نخورد😥بعد گفتم این لیستی که دادین نمی خورن زیاد گفت اشکال نداره هرچی می خورن بزارید بهتر از اینه که بچه گرسنه بمونه خداروشکر از این مهدشون راضی ام رسیدگیشون خوبه از لحاظ امنیتی هم که فول فولن درجه ۱ 🤗
از لحاظ دستشویی هم ماهلین با اینکه به من جیش و پی پیشو نمیگه ولی به اونا میگه 😀😂خیلی هم بهشون تاکید می کنم حواستون باشه هررموقع دستشویی داشتید بگید به خاله 😀
من از همین جا از اون مامانایی که خیلی کمک و تشویقم کردن تو این راه خیلی ممنونم 😘😘دوستتون دارم🥰😘
مامان داریوش مامان داریوش ۵ سالگی
مامانا تروخدا یه راه حل بهم بدید دیگه از دست پسرم دارم دیوونه میشم باور کنید اغراق نمیکنم اینقدر لذیت میکنه که روانی شدم هرجا میرییم همه از دستش فرارین ایتقرر که بی دلیل بقیه رو میزنه هرچی میگیرمش میگم پیشم بمون نمیتونه ینی یک کار فقط یک کارررر اگا بکید به حرفم گوش میده نمیده .
هرچی ازش میخوام میگه نه میگم پاشو میگه نه میگم بشین میگه نه .
اصلا هرچی میگم کار خودشو میکنه بخدا دارم دق میکمم از دستش 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
یکسره میره جای دختر داییش که سه سالشه صدای سگ درمیاره اون میترسه جیغ میکشه همش میگن بچتو جمع کن هرچی میگم پسرم نکن نمیفهمه
یا میره جای پسرداییش ۱۱ سالشه کخ میریزه اونم هلش میده بخدا از دستش دارم میمیرم.
همیشه خودشو مالک میدونه نه وسیله حودشو به کسی میده نه وسیله کسی که مال خودصه رو بهش میده میگه مال منه. 😭😭😭😭😭
اون روز چودر کیک گرفتم جعبص دستش بود گفتم مامان جام بازش نکن باز کرد گفتم پسرم برو بزارم رو اپن تا درست کنم دیدم اون بسته داخلشم باز کرد همرو ریخت رو فرش دیگه موندم چیکار کنم.