۱۰ پاسخ

خونه بازی بچه های توش ک ثابت نیستن ک

عزیزم به نظرم فرق ندارد خانه بازی ثابت و متغیر
به نظرم کم بردنش ملاک
شما کم میبرید بچه انگار بلد نیست از خودش دفاع کنه
بخنده اونم گوشش درد بگیره اون بره یه جا دیگه نه اینکه آدرینا نخنده
بچه ها تو موقعیت باید قرار بگیرند که یاد بگیرند چی کار کنند و چی جواب بدن

شمام اومدی خونه بهش بگو و براش توضیح بده

خانما منظور محیط ثابته،معلومه که ادمهای اونجا ثابت نیستن همیشه و هر روز
تا حدودی بد نگفته

منم دخترم‌شدیدا خجالتی و بی حرف

بلد نیست با بچه ها دوست بشه حرف بزنه

خب ثابت ببری که محدود میشه پس آدمای جدید چی؟من پسرمو ثابت بردن دیگه تکراری شده بود بازی نمی‌کرد پارکم میبرم همینه تکراری بشه بازی نمیکنه تا پارک جدید

سلام عزیزم، بهترین راه مهد هست یا کلاسی که حداقل بچه هاش و ثابت ببینه بشناسه، هر خانه بازی ببری مهم بچه هاش هستن که دائم عوض میشن، محیط دیگه تو این سن انقدر مهم نیست که رابطه با دوست مهم میشه،

من دخترمو هر بار ی خانه ی کودک میبرم راستش زیاد دوس ندارم بچم با بچه های دیگه سریع دوس بشه بیفته دنبالشون چون از کارایه خطرناک خوشم نمیاد میترسم استرس میگیرم جلو چشمم باشه بهتره حالا جالبش اینجاست بچه ها اول به من نزدیک میشن تا دخترم 😅😅

والا ماهر سری همتا رو یه خونه بازی می‌بریم تن تن هم می‌بریم هفته ای دو سه بار ربطی نداره بچه ها تو اولین برخورد با آدمای جدید اینجوری میشن دختر منم همینه هیچ وقت نمیتونه از حقش دفاع کنه گریه میکنه

هم با حرف همسرمحترمتون موافقم هم نه
به نظرم یه مدت یه خانه بازی به طور ثابت ببرش تا کلا فضا و بچه ها و به قولن راههای دفاع از خودش رو یاد بگیره بعد کم کم به فضای جدید ببرش
چون نمیشه که بچه ها تک بعدی باشن
فردا تو جامعه نمیشه فقط محدود به یه فضا باشن چرا چون ممکنه تو فضای جدید آسیب ببینن

من با همسرتون موافقم به نظرم کم کم باید یاد بگیره دوست پیدا کنه تو یه جمعی باشه که چندنفرو میشناسه ، حداقل بچه اعتماد به نفسشو از دست نده

سوال های مرتبط

مامان عروسک ها مامان عروسک ها ۴ سالگی
مامانا طبق شکی که تاپیک قبلی گفتم
شک کرده بودم به بیش فعال بودن دخترم گفتم ببرمش مهد ببینم اوضاع چطوره
رفتم اونجا با مربی حرف زدم که ثبت نام کنم اونم یه کم با دخترم صحبت کرد اسباب بازی بهش داد گفت بازی کن بعد گفت جمع کن موهایم بافت الاکلنگ آورد بازی داد و شعر خوند دخترم حرفاشو گوش میداد آروم بود اصلا یکی دیگه شده بود من فهمیدم بیش فعال نیست قبلانم مهمونی میرفتیم اونجا دخترم بکل عوض می‌شد و آروم ساکت حرف گوش کن چی بگم مودب و عاقل

ولی از مربی و محیط مهد خوشم نیومد ثبت نام نکردم اتاق مادرا جدا بود درب اتاق ها رو کلید می‌کرد میرفت و میاومد مدام کلید می‌کرد اخه دیگه اتاق مادرا رو چرا کلید میکنی مگه نباید شیشه ای باشه مادر ببینه داخل رو ؟بعد دخترمو جدا برد نیم ساعت داخل من پیشش نبودم میگم چیکار کردی اونجا میگه تنها بودم نشسته بودم
بعد اتاق های تو در تو و تاریک یه روز درمیون دو ساعت ۱۶۰۰
مهم هزینه ش نیستااااا میخواستم تو محیط باشه ولی تصمیم گرفتم خانه بازی ببرم با بچه ها بازی کنه خودم ببینمش تا اینکه نباشم اونجا یکی با حرص ببراش دستشویی یا با بچه ای دعواش بشه و گریه کنه چون مظلومه بالاخره بچه شیطون هم هست دیگه همه که مثل دختر من نیستن
دختر کوچیکمم اضطراب جدایی داره دلم به اونم میسوزه تنهاش بزارم پیش مامانم میمونه هاااا ولی 😞😔نمیدونم بخدا دیگه نمیدونم چی درسته چی غلط
چقدر سخته بچه پشت هم😭
مامان مسیحا👼 مامان مسیحا👼 ۴ سالگی
مهد رفتن بچها پر از چالشه که اصلا فکرشم نمیکردم.
اینکه توی خونه کلی طولش داد و گوش نمیداد و بازیگوشی میکرد بماند، بعد که رفتیم اونجا گفت باید تو حیاط بمونیم منم اصرار نکردم بده داخل. بعد فهمید که تو حیاط چیزی عایدش نمیشه. دیگ گفت بریم داخل اما تو پیشم باش. منم موندم پیشش.
مسئله اصلی اینجاس👈توی مهد راکر داشت، میگفت مامان من از اینا میخوام سوار بشم گفتم برو از بچها بگیر. بچم میرفت ازشون اجازه میگرفت🥺 مسیحا میگفت میدی از اینا سوار بشم؟ اونام میگفتن نه🥺 ولی خب بعدش یه راکر خالی پیدا کرد و سوارشد.
بعد یه چیزایی مث پازل بودن که اسمشو نمیدونم پلاستیکی بودن. بچهای پیش دبستانی داشتن با اونا بازی میکردن که نذاشتن مسیحا بازی کنه. مسیحا گفت مامان بچها میگن تو بلد نیستی، گفتم خودت باید بری بهشون بگی که من بلدم. مسیحا هم رفت بهشون گفت من بلدم بااینا بازی کنم. اما یه پسر بچه دستشو تکون داد (که یعنی برو بابا)
یعنی ببین دلم کباااااااب میشد واس مسیحا....امااااا نباید دخالت میکردم✋️
چون توی این مسیری که بچها وارد اجتماع میشن:
با "نه" مواجه میشن،
با بی احترامی مواجه نیشن.
و این خود بچها هستن که هم باید این چیزا رو تجربه کنن و هم اینکه خودشون بتونن از پس بعضی از مشکلات این چنینی بربیان.
با خودم گفتم الان من برم صحبت کنم با بچه ها، اولا اینکه توی کار مربی دخالت کردم، دوما خواه ناخواه پسر من بااین مسائل باید روبرو بشه.
ولی خب بعدش همه چیز اوکی شد، چون اولش مسیحا تمایل داشت با بچهای پیش دبستانی بازی کنه ولی بعد رفت پیش بچهای مهد و اوضاع اوکی شد.
ولی چقدر سخخخخخت بود که تونستم خودمو کنترل کنم نَرَم به اون بچه یه درس حسابی بدم🤨🤨🤨