مامانا طبق شکی که تاپیک قبلی گفتم
شک کرده بودم به بیش فعال بودن دخترم گفتم ببرمش مهد ببینم اوضاع چطوره
رفتم اونجا با مربی حرف زدم که ثبت نام کنم اونم یه کم با دخترم صحبت کرد اسباب بازی بهش داد گفت بازی کن بعد گفت جمع کن موهایم بافت الاکلنگ آورد بازی داد و شعر خوند دخترم حرفاشو گوش میداد آروم بود اصلا یکی دیگه شده بود من فهمیدم بیش فعال نیست قبلانم مهمونی میرفتیم اونجا دخترم بکل عوض می‌شد و آروم ساکت حرف گوش کن چی بگم مودب و عاقل

ولی از مربی و محیط مهد خوشم نیومد ثبت نام نکردم اتاق مادرا جدا بود درب اتاق ها رو کلید می‌کرد میرفت و میاومد مدام کلید می‌کرد اخه دیگه اتاق مادرا رو چرا کلید میکنی مگه نباید شیشه ای باشه مادر ببینه داخل رو ؟بعد دخترمو جدا برد نیم ساعت داخل من پیشش نبودم میگم چیکار کردی اونجا میگه تنها بودم نشسته بودم
بعد اتاق های تو در تو و تاریک یه روز درمیون دو ساعت ۱۶۰۰
مهم هزینه ش نیستااااا میخواستم تو محیط باشه ولی تصمیم گرفتم خانه بازی ببرم با بچه ها بازی کنه خودم ببینمش تا اینکه نباشم اونجا یکی با حرص ببراش دستشویی یا با بچه ای دعواش بشه و گریه کنه چون مظلومه بالاخره بچه شیطون هم هست دیگه همه که مثل دختر من نیستن
دختر کوچیکمم اضطراب جدایی داره دلم به اونم میسوزه تنهاش بزارم پیش مامانم میمونه هاااا ولی 😞😔نمیدونم بخدا دیگه نمیدونم چی درسته چی غلط
چقدر سخته بچه پشت هم😭

۳ پاسخ

در رو چرا کلید میکرد جای سوال داره واقعا

منم توهین حالم داغون داغونم

کجای کرج هستید؟

سوال های مرتبط

مامان 🩷🌷🩷 مامان 🩷🌷🩷 ۴ سالگی
سلام خانوما لطفا خواهرانه راهنماییم کنید


من قراره مادرشوهرم و ۲تا برادرشوهرام و با خانواده شام دعوت کنم خونمون چون میخوان برن کربلا (مادرشوهرم و برادرشوهر بزرگم)
بزرگه ۳تا بچه داره یعنی خیلی شلوغ دختر بزرگش خیلی فضوله باعثشون مادرشونه یعنی فکر کنید با اینکه بزرگه به بهانه بازی با بچه ها میره اتاق و میگرده خیلی بدم میاد
بچه هاشونم همینطور یا اسباب بازی های دخترم و خراب میکنن مادراشون انگار نه انگار ۵تا بچه هستن من برم خونه کسی اصلا نمیزارم دخترم وارد اتاق خوابشون بشه ولی اونا اصلا به بچه نمیگن بیا بشین یا به چیزی دست نزن
مادرشوهرم یعنی آدم انقدر بدش میاد خیلی دوست داره جای صاحب خونه حرف بزنه یا دستور بده یا تصمیم بگیره
منم واقعیت میخوام در اتاق و ببندم با کلید نه فقط همینجوری به دخترم بگم توی هال بازی کنید چون یه خوابس اتاقمون کلا مشترکه مثلا بچه هاشون بجای اینکه با اسباب بازی عاقل بازی کنن کل کمد کشو و...رو میگردن واقعیت من بدم میاد
قبلش میخوام با شوهرم حرف بزنم بگم من خوشم نمیاد برن اتاق و اینا اگه توام با من موافقی من دعوتشون کنم در غیر این صورت تو موافق نباشی نه بخوایم بعدا در مورد این موضوع دعوا کنیم نه من دعوتشون کنم
شما میگید چیکار کنم
مامان مسیحا👼 مامان مسیحا👼 ۴ سالگی
مهد رفتن بچها پر از چالشه که اصلا فکرشم نمیکردم.
اینکه توی خونه کلی طولش داد و گوش نمیداد و بازیگوشی میکرد بماند، بعد که رفتیم اونجا گفت باید تو حیاط بمونیم منم اصرار نکردم بده داخل. بعد فهمید که تو حیاط چیزی عایدش نمیشه. دیگ گفت بریم داخل اما تو پیشم باش. منم موندم پیشش.
مسئله اصلی اینجاس👈توی مهد راکر داشت، میگفت مامان من از اینا میخوام سوار بشم گفتم برو از بچها بگیر. بچم میرفت ازشون اجازه میگرفت🥺 مسیحا میگفت میدی از اینا سوار بشم؟ اونام میگفتن نه🥺 ولی خب بعدش یه راکر خالی پیدا کرد و سوارشد.
بعد یه چیزایی مث پازل بودن که اسمشو نمیدونم پلاستیکی بودن. بچهای پیش دبستانی داشتن با اونا بازی میکردن که نذاشتن مسیحا بازی کنه. مسیحا گفت مامان بچها میگن تو بلد نیستی، گفتم خودت باید بری بهشون بگی که من بلدم. مسیحا هم رفت بهشون گفت من بلدم بااینا بازی کنم. اما یه پسر بچه دستشو تکون داد (که یعنی برو بابا)
یعنی ببین دلم کباااااااب میشد واس مسیحا....امااااا نباید دخالت میکردم✋️
چون توی این مسیری که بچها وارد اجتماع میشن:
با "نه" مواجه میشن،
با بی احترامی مواجه نیشن.
و این خود بچها هستن که هم باید این چیزا رو تجربه کنن و هم اینکه خودشون بتونن از پس بعضی از مشکلات این چنینی بربیان.
با خودم گفتم الان من برم صحبت کنم با بچه ها، اولا اینکه توی کار مربی دخالت کردم، دوما خواه ناخواه پسر من بااین مسائل باید روبرو بشه.
ولی خب بعدش همه چیز اوکی شد، چون اولش مسیحا تمایل داشت با بچهای پیش دبستانی بازی کنه ولی بعد رفت پیش بچهای مهد و اوضاع اوکی شد.
ولی چقدر سخخخخخت بود که تونستم خودمو کنترل کنم نَرَم به اون بچه یه درس حسابی بدم🤨🤨🤨