چرا ما خانما انقدر مظلومیم؟؟ چرا خدا درو تخته رو جور نمیکنه؟چرا بعضی خانما گیر مردایه بد میوفتن ؟ من یه دختر شوخ و خوش خنده و شیطون و پر انرژی بودم افتادم دسته یه مرد سنگین و آروم و خشک ، با همه میگه میخنده جز من و خانوادم جلو همه مودب و متشخصه بجز جلو من ،دیگه اثری از اون دختر شیطون نیست دیگه ذوقه چیزی ندارم ..گاهی دلم برا خودم میسوزه الانم دلم برا دخترم میسوزه گاهی میگم کاش بچه نمیاوردم اونم دختر نکنه مثل کمبود محبت احساس کنه؟گاهی میگم شکر خدا بهم یه همزبون داد..یعنی تو کل بارداری شوهرم یبار نشد با بچم حرف بزنه نازش کنه انقدر میگم حرف زدن پدر با بچه هوش بچه رو زیاد میکنه،میگه وقتی دنیا اومد ،میترسم مثل تمام قول هایی که به من داد و گفت بعدا نشه ؟؟؟؟میترسم از فردام از فردایه دخترم ..همیشه می خواستم پسر داشته باشم تا کمبودم و جبران کنه یبار خدا بهم داد بعد ازم گرفت سالها گریه کردم،وقتی فهمیدم مجدد باردارم ولی دختر دارم ته دلم خالی شد روزها گریه کردم میترسم دخترم کمبود محبت احساس کنه،بعد گفتم من برا دخترم میجنگم تا اخر عمرم الهی بچم سلامت دنیا بیاد ..برامون دعا کنین خدا مردارو سربراه کنه و همه نی نی ها سلامت دنیا بیان و خوشبخت باشن..

۱۳ پاسخ

اینکه این مشکل ممکنه حل بشه یا نه واقعا نمیدونم. از خدا میخوام کمکت کنه که حل بشه. ولی از من به شما نصیحت هرررررگز دخترتو همدم خودت نکن
هرگز از مشکلات زندگیت. از دلتنگیات. هیچییی بهش نگو. حتی وقتی بزرگ شد. روان شناسا میگن آسیب این کار در حد تجاوزه. من خودم در مقیاس خیلی کم ولی قربانی این قضیه بودم و هنووووز دارم زجر میکشم. با اینکه خانواده نرمالی بودیم و مشکل خاصی بین پدر و مادرم نبود.

بذار دخترت بیاد خوب میشه به امید خدا

عین من دقیقا شوهرم سر سنگین توخونه جز غذارو بیار هیچ حرفی با من نمیزنه انگار دوتا غریبه ایم منم خدا دوتا دختر بهم داد ۔نمیدونم حکنتش چیه

توهم مثل منی ولی نترس با دختر خودشون درست رفتار میکنن منم شوهرم تو بارداری اولم دختر بود اصلا با بچه حرف نمیزد یا هیچ ذوقی نشون نمیداد ولی الان خیلیی بهش محبت میکنه و دوسش داره

برا من خسیس و بد دهنه توعصبانیت حرفاشو نمیفهمه الان یچی گف که ازش متنفر شدم ولی من هیچ وقت بهش فحاشی نمیکنم دیگه زندگی همینه...

خب چرا همچین شوهری انتخاب کردی.یکی مثل خودت انتخاب میکردی

عزیزم ناشکری نکن دخترو پسر هیچ فرقی ندارع وقتی شوهرت برا دخترت و تو خوب نباشه برا پسرتم قطعا همونجوره

عزیزم همسر منم زیاد با بچه ارتباط نمیگیره احساس میکنم چون هیچی ازش حس نمیکنن اینجوریه ماها چون حسش میکنیم حرکتشو اما اونا هنوز ارتباط خاصی نمیتونن داشته باشن وقتی که دنیا بیاد قطعا خیلی فرق میکنه حتی بدترین ادمم جونش برا بچش در میره

ان شاءالله خدا کمکت میکنه توکل به خدا
التماس دعا

سلام عزیزم کم نیستن اینجور مردا من گرفتار یکیش شدم دقیقا عین همینی که شما میگید و به اضافه اینکه بشدت آدم خسیسی هست همش میگفتم شاید چون نمیذارم بچه گیرم بیاد اینجوری رفتار میکنه بذارم گیرم بیاد بهتر میشه باردار شدم عاشق دختر هستم ولی بقول شما همش میترسیدم مبادا دختر بشه از من اقبالش بدتر بشه حالا که خدا پسر بهم داده با وجودی که همش میگفت پسر پسر بازم خیلی اهمیتی نمیده به منو تغذیم و بچم نمیدونم چکار کنم بخدا 4روز هس که باهاش حرف نزدم ولی اصلا براش مهم نیس😭

اتفاقا اینجور مردا برای دختراشون خوب میشن الکی غصه نخور

نگران نباش برا دخترت کامل ترین مرد میشه

دقیقا دنیا همینه عزیزم ادم به خواسته هایی ک داره همیشه نمیرسه
ان شاالله خدا دلتو اروم کنه درکت میکنم خیلی سخته زندگی با همچین مردایی

سوال های مرتبط

مامان آدرین کوچولو مامان آدرین کوچولو ۲ ماهگی
سلام مامانا من خیلی دلم گرفته خیلی خستم درسته یه بچه داشتم اما سر کار میرفتم باشگاه وقتم داشت برا خودم خالی میشد تازه یاد گرفته بودم به خودم برسم برا خودم وقت بذارم اما الان از اول حاملگی تا الان که همش خوابیدمو استراحتو هزاران مشکل دیگه که بهم فشار اورده الانم که نزدیک زایمانه ترس دارم میگم زودمه هنوز مادر دوتا بچه بشم باز میگم ناشکری نکنم چون خودمو خواهرم اختلاف سنیمون زیاد بود همیشه میگفتم من نمیذارم بچه هام از هم دور باشن و مثل خودم اذیت شن همدم نداشته باشن میترسم باز نتونم زندگیرو بندازم با دو بچه رو روال افسرده بشم مثل بعد دنیا اومدن دخترم چون سرکار باید برم باشگاهم میخوام برم خیلی دلم گرفته میترسمم ناشکری کنم همش میگم شاید وزن کمه جنینم این همه دردی که میکشم برا اینکه هی گفتم به خودم چرا اینجور شد زوده برام 🥹😭ولی وقتی حسش کردم بخصوص جنسیتشو فهمیدم خیلی دلبستش شدم نه اینکه اگه دختر بود ناراحت میشدم اصلا ولی چون خودم برادر نداشتم همسرمم برادر نداره دوست داشتم دخترم داداش داشته باشه چی بگم مغزم هنگه از خودم بدم میاد شاید تقصیر خودمه از بس ناشکری کردم اینجور میشه
مامان زندگی مامان زندگی روزهای ابتدایی تولد
من اول خیلی خوشحال بودم وقتی از وجودش توی دلم خبر دارم شدم کلی رویا تو ذهنم ساختم با بچم و روزا گذشت تا اینکه فهمیدم پسره همون لحظه اسشمو هم انتخاب کردم و دوباره کلی رویا با پسرم ساختم و شروع به خریدن لباساش کردم چقدر ذوق داشتم که وقتی به دنیا بیاد این لباسا رو تنش ببینم با پاهای کوچولوش تو خونه راه بره صدای قشنگش که میگه مامان بپیجه تو خونه وقتی داره غذا میخوره دور دهنش همه چرب و چیلی بشه و همه لباساشو سشتم اتو کردم خوشبوکننده زدم با دلی پر از امید کمد شو چیدم و لباس عیدش رو هم انتخاب کردم حتی جوراب پستونک روز عید هم جدا گذاشته بودم ولی این دنیا به هیچ کس وفا نکرد تیکه از وجود خودمو دارم از دست میدم شاید خدا دیگه بعده این هیچ وقت بهم بچه نده اگرم داد هیچ وقت بچه اولمو فراموش نمیکنم همیشه ته دل سنگینی میکنه من بهش نرسیدم والهی هر کی چشم انتظاره خدا دامنش رو سبز کنه و هرکسی بارداره به سلامتی فارغ بشه و درد و غذاب منو تجرابه نکنه
دیگه خدا حافظ چون دیگه گهواره به درد نمیخوره 🙃
مامان گل پسر و حسین مامان گل پسر و حسین روزهای ابتدایی تولد
دستگاه رفتن یا نرفتن بچه به چی بستگی داره ؟ همین الان یه مامانی نوشته بود کوچولوش ۳۶ هفته دنیا اومده دستگاه نرفته ، یکی دیگه ۳۸ هفته ۱ روز دنیا اومده و دستگاهه.؟!!
دارم دیوونه میشم از بس فکر و خیال کردم من ۳۶ هفته ۲ روزمه ۱ اسفند میشم ۳۷ هفته دکترم برا همون روز بهم نامه بستری برا سز داده ، سرکلاژ هستم میگه خطرناکه بیشتر از این ممکنه رحمت پاره بشه بهش فشار بیاد .....درد هم دارم زیرشکمم بیشتر از اینکه درد کنه میسوزه نمیدونم چرا ، گاهی بهترم میگم کاش بگم بچه چند روز بیشتر بمونه اما وقتی دردم میگیره میگم نکنه رحمم پاره بشه مشکلی برام پیش بیاد ....خیلی نگرانم ، بچه اولم ۳۴ هفته سزارین شدم چون آیو جی آر بود ، دستگاه نرفت اما چون سینه نمیگرفت ۱۰ روز با شکم پاره تو بیمارستان بودم خیلی اذیت شدم دوست دارم اگه خدا بخاد ایندفعه زود مرخص بشیم . شما جای من بودین ب حرف پزشکتون اعتماد میکردین ؟ ب نظرتون ۱ اسفند برم بهش بگم بخیه سرکلاژ و تو مطبش برام باز کنه اگه دردم گرفت ببرتم برا سزارین اگه نه چند روز دیگه بمونم ؟ درد باز کردم بخیه سرکلاژ چجوریه ؟ من از اول بارداری رابطه هم نداشتم انقدر میترسم ک خدا میدونه
ببخشید طولانی شد خواهرانه بیاین کمکم کنین💚
مامان نی نی مامان نی نی هفته سی‌وچهارم بارداری
ادامه تاپیک قبل تک شریانی تک کلیه
جواب امینوسنتز هم اومد همه چی خوب بود سالم بود دوباره 23هفته سونو انومالی رفتم گفت کلیه اش لگنیه و اکتوپیک خیلی خوشحال شدم ک حداقل دوتا داره اما دل تو دلم نبود گفتم برا اطمینان یجای دیگ هم برم رفتم اونم گف یه کلیه اش تو لگنه ک 9میل ورم داره دوبار غصع دار شدم گریه کردم دیگ اونقدری گریه کردم ک اشک نداشتم با کسی حرف نمیزدم حتی شوهرم خودمو تو خونه حبس کرده بودم دعا توسل ختم قران ذکر و خدا را صدا میکردم تمام امام ها را قسم دادم گفتم از خودم کم کنید بچم چیزی کم نداشته باشه حتی راضی بودم سرطان بگیرم بمیرم بعد ب دنیا اومدنش ولی بگن سالمه سالمه
طی کردن همه این مراحل سخت من و ب جایی کشونده ک انگار دوسش ندارم همش میگم خیلی اذیتم کردی از تکوناش خوشحال نمیشم میگم کاش ب دنیا اومد شیر نداشته باشم بدمش نمیخام حتی بغلش کنم همش میخام بزرگ شد بگم خیلی اذیتم کردی خیلی داغونم کردی چرا هرچی هرکاری میکنم نمیتونم خوشحال باشم حتی ته دلم ترس دارم میترسم