تا میتونی بخواب و استداحت کن😂
منم بچه اولم به دنیا که اومد تا یک ماه دلم برا وقتایی که تو شکمم بود تنگ میشد حس غصه بهم دست میداد😂 برا دومی نه از بس دکترا منو ترسوندن میخوام زودتر موعود زایمان برسه ببینمش بهش، بگم مادر سلام صبحت بخیر
منم همینم😅😅😅😅واقعا باورم نمیشه
عزیزم🥲🩵
من برعکس دوس دارم زمان زودتر بگذره به دنیا بیاد خیالم جمع بشه😅
من بچه اولم رو مث شما نبودم
اما الان دومی ک نزدیک 60 روز دیگ زایمانم هست این حس رو دارم همه میگن چون دخترت کوچیکه واسه همون این حسه رو داری نمیدونم والا
منم ۶ روز دیگه زایمان دارم هنوز باورم نمیشه خیلی فکرمو درگیر کرده همه چیز برام سخت شده انگار همین که فکر میکنم بچه لباسش عوض بشه یا بخوای بخوابونیش همه کارا برام سخت به نظر میاد اصلا باورم نمیشه با اینکه ۹ ماه تو شکمم بوده و همه جوره حسش کردم اما انگار تازه فهمیدم باردارم نمیدونم چطوری بگم اما هنوز آمادگی مامان شدن ندارم😂
اما وقتی فکر میکنم عید قراره با دخترم عید دیدنی برم خیلی خوشحال میشم اما بقیه چیزا برام سخت انگار،😂😂
دقیقا متنی ک نوشتی حرف دل من بود واقعا خیلی دوگانگی عجیبی دارم
تا مبتونی استداحت کن و یکسره بخواب
من کلا همش با خودم میگم نکنه دیگ همه چی مث قبل نباشه یا اینکه همه چی سخت باشه هم خوشحالم هم استرس دارم سر همه چی🥺
مهناز جون این حس ها که داری کاملا طبیعیه ، اما کلا مطمئنم حس هیجان زدگیت بابت به دنیا اومدنش خیلی بیشتر از حس های دیگته، بالاخره داری یه حسی رو تجربه میکنی که برای اولین باره و خوب قاعدتا خیلی تاثیر میذاره روت ، انشالله خدا کیاشا قشنگی رو صحیح و سلامت بذاره توی بغلت و اون لحظه آروم بگیری و تموم بشه تمام استرس ها و حس های گنگی که داری
منم خیلی بیقرارم این روزا
من برعکس شما خیلی عجله دارم هفته ها بگذره چهارسال انتظار بچه کشیدم دوبار سقط داشتم غیر به دنیا اومدن و سالم باودنش به هیچی فکر نمیکنم از الان اماده زایمامم😊
خداوند برای من وشما وهمه مامانای مهربون بچه هامونو حفظ کنه وبه همه چشم انتظارا فرشته های نازی بده🤲🏻
ببین میاد دنیا اصلا دنیاتو تکون میده
میگی چجوری قبل این زندگی میکردم
خیلی شیرینه خیلی
من دوس نداشتم دنیابیاد بمونه تودلم
الا ک بغلمه میفهمم عاشقی یعنی جی عشق قبل این سوتفاهم بوده
عزیزم انشالله به سلامتی زایمان میکنی و پسر خوشگلتو صحیح و سالم بغل میگیری
میشه بهم بگی دقیقا چند هفته و چند روز تاریخ زایمانتو زده
وای منم پر از حس های مختلفتم
از یه طرف دلم میخواد زودتر بغلش کنم ببینمش ذوقشو دارم از یه طرف میگم میشه همینجا بمونه از یه طرف استرس زایمان و نگهداری از بچه.
من تصورش میکردم ولی هرچی داریم نزدیک تر میشیم برام یه جور عجیبیه یه حس جدید و عجیب
چون خیلی زود پیش رفتیم، من کلا ۹ ماهه،ازدواج کردم، و ۹ ماهه باردارم، هرچی استرس حال بدی سرم اومد،هنوز باورم نمیشه باید زایمان کنم بچه داری کنم، هیچی بلد نیستم، ترس استرس،تنهایی وجودمو گرفته.
منم ۱۰ بهمن زده تاریخ زایمان
منم این حسو دارم یروز کلن از استرس سر درد میشم میشینم به گریه یروز کلن دلم روشنه میخام زود بچم میاد کل دغدغم شده این که چجوری از پس این مسعولیت بزرگ بر بیام من که سنی ندارم یعنی اشتباه کردم 😭ممکنه مامان خوبی نباشم بچم اذیت شه
واییی من فقط فرق دارم با تو میخوام زود دنیا بیاد پسرمو بغل کنم چون فک میکردم بچه دار نمیشم ولی قربون خدام برم ک مهربونه دلمو شاد کرد
همه همینطور هستن. اطرافیان ماه های آخر بی قرار خود مادر میگه نه تو شکمم بمونه.
منم مثل شما ترس داشتم ترس مادر شدن تربیت بزرگ کردن. مطمئن باش لایق و توانشو نداشتی نمیشدی
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.