چقدر بچه بافاصله کم سخته. دارم روانی میشم خیلیعصبی شدم خیلی پیر بزرگمو میزنم خیلی اذیتم می‌کنه خیلی در حدی که برا خودم آرزوی مرگ میکنم در حدی عصبی شدم میخوام از دستشون فرار کنم یا یه وقتایی به حدی اصابمو خرد می‌کنه پسرم که میخوام سرشپ بکوبونم دیوار. ولی بعد پشیمون میشم. همه چیزو بهم میریزم . شیر خشک پسر کوچیکمو برمیداره می‌ریزه کرم می‌ریزه هرچقدر می‌زارم بالا این می‌ره بالاتر برمیداره تو کشوی میز آرتیشو خال می‌کنه وسایلم همه کم شده . دیگه بماند چه کارا می‌کنه روانی شدم از دستش

خوب شد گفتی من دو دل بودم خدا خیرت بده

منم خیلی اذیت میکنن وقت ندارم به خودم برسم همش تو خونه هستم خسته شدم ... تنها نیستی عزیزم ... سعی کن به پسر بزرگت محبت کنی و درکش کنی براش هوو اومده اون چه گناهی کرده ... باید الان برات ناز می‌آورد... من یکسره به دخترم میگم خیلی دوست دارم تو خیلی خوبی چون حرف میزنی دسشویی میری و هی تعریف میکنم اولا خیلی حسودی می‌کرد الان بهتر شده

واسه منم اونجوری بودن

اشکال نداره دیگه باهم بزرگ میشن

تفاوت چقدره عزیزم