۱۲ پاسخ

من ی مادرم تو بحث با شوهرم جلو پسرم مث دیونه ها باید بخندم شکلک در بیارم آروم باشم ک نکنه دل کوچک پسرم بشکنه

من یه مادرم غذای پسرمو میدم تا بتونم با خیال راحت غذا بخورم ولی بازم نمیزاره و تمام خونه رو پر غذا میکنه مجبورم غذا نخورده جمع کنم

من یه مادرم گاهی یهو ساعت ۵ غروبه یادم می افته از صبح دستشویی نرفتم وحتی صورتمو یادم رفته بشورم

من ی مادرم تاتکون میخورم دخترم میگه مامان ننیا (نریا) ،من ی مادرم تادرازمیکشم دخترم میدوئه براخوردن شیر 🤦‍♀️

من یه مادرم
از وقتی زایمان کردم مثه چینی بندزده شدم و تاصبح درد وسط کتفم منو بیچاره کرده😐🙃

من حتی تو دستشویی هم آرامش ندارم تا میام بشینم درو میکوبه گربه گریه مجبورم پاشم 😂😂😂😂😂

من یه مادرم و هر شب احساس مادر ناکافی بودن و عذاب وجدان میاد سراغم

من یه مادرم قایمکی میرم دستشویی که نیاد دنبالم بازم سریع میدوعه میاد

من یه مادرم حق مریضی ندارم و همیشه باید سرحال باشم و با بچم بازی کنم و مراقبش باشم و بهش رسیدگی کنم

من یه مادرم و دربست باید دراختیار بچم باشم پای گاز وایمیسم تو بغلمه و سرش کج میگیره ممه میخوره😐

این قصه ی مادر بودن،سری دراز دارد😃

من یه مادرم وقتی میخوام برم دستشویی باید با در باز و برق خاموش برم ، دخترم رو میذارم تو آشپزخونه که تا میاد به من برسه حداقل بیشتر کارم تموم شده باشه😂
بعدشم باید کلی ادا اصول در بیارم تا گریه نکنه

سوال های مرتبط