۵ پاسخ

بچه اول منم اینجور میمردم اوایلش بعدش راه افتاده بودم و سریع فوت میکردم و بلندش میکردم از زیر سینم
تا اخرشم اینجور بچد

الانم دخترم یه ماهشه یه بار دیدم شیر پریده گلوش داره کبود میشه
هرچی فوت کردم درست نشد
سریع از باسنش نیشگون گرفتم برش گردوندم
گریه کرد درست شد

شیرت رفته نتونسته هندل کنه دیگه من پسرم اینطوری بود از همون روزای اول میپرید گلوش همیشه شیر
بعدش خواهر شوهرم گفت هرموقع اینطوری شد پیشونیشو‌یکم بکش به سمت بالا همزمان سریع فوت کن تو صورتش
خودش اوکی میشه
الان پسرم ۴ ساله همیشه اینطوری میشد همین کارو کردم هر سری درست شد
توام امتحان کن
لازم نیست بزنی پشتش
اگه دیدی کبود داره میشه اونوقت برش گردون روش های خفگی رو انجام بده برش گردون دستت و بزار دور دهنش به سمت پایین نگهش دار بزن پشتش

نترس عزیزم عادیه برا نی نی ها
پسر من الانم که الانه روزی یکی دوبار منو سکته میده.فقط دستو پاتو گم نکن برعکسش کن بچه رو روی دستت بزن کمرش محکم فوت کن تو صورتش

عزیزم عادیه بچه اونجوری میشه خیلی حواصت بهش باشه شیرخوردنی وخوابیدنی چکش کن همش

سوال های مرتبط

مامان همتا مامان همتا ۲ ماهگی
تجربه سزارین (4)
بعد همش گریه میکردم و مامانمو صدا میزدم خیلی حس بدی بود همون به هوش اومدن خیلی تجربه بدی بود .دیگه باز دوباره انگار بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو ریکاوری ام و همچنان دارم گریه میکنم و میلرزم و مامانمو صدا میزنم .پرستار رو دیدم داره سینمو داره دهن بچم میکنه بچمو ندیده بود به پرستار گفتم بچم سالمه گفت آره گفتم ببینمش نشونم داد اما من چیزی ندیدم برام تاز بود بعد بچمو گذاشت اونطرف من همش میلرزیدم و چشام و باز و بسته میکردم بعد پرستار بخش اومد گفت فشارش بالاس من اینجوری نمیبرمش فشارشو بیارین پایین .که دکتر بی هوشی اومد یه آمپولی تزریق کرد که هم فشارم اومد پایین هم لرزشم قطع شد بعد که فشارم کنترل کردن دیدم دکتر بیهوشی یه چیزی آورد پرستار گفت مگه پمپ دردم داره دکتر بیهوشی گفت آره پمپ درد خواستن من هم از همه جا بی خبر گفتم حتما رایگانه و به همه میدن که پمپ درد رو دکتر بیهوشی گفت هر ۱۰ دقیقه این دکمه رو بزن .بعد من و بردن تو بخش در بخش رو که باز کردن مامانم و مادر شوهرم و شوهرمو دیدم .تا دیدمشون شروع کردم به گریه کردن .همشون باهام اومدن تو اتاق پرستار با کمک مامانم و شوهرم من و گذاشتن رو تخت مامانم بنده خدا گریه میکرد دستامو بوس می‌کرد منم گریه میکردم شوهرم پیشم بود خمش بوسم می‌کرد باهام صحبت می‌کرد بعد بچمو و آوردن و همشون دیدنش و خودمم دیدم که وقتی دیدمش یه حس سردرگمی داشتم حسی بهش نداشتم همش میگفتم چرا حس ندارم به بچم یعنی من مادر شدم 😭