پارت 3
منم تا موقعی که به دکتر زنگ بزنن دوباره شروع کردم به ورزش و راه رفتن و سعی کردم استرسو از خودم دور کنم دردم باز داشت شروع میشد که صدام کردن و گفتن دکتر اجازه اپیدروال نداده چون زایمان اولته و ریسک داره همین موقعه بچه اون خانمم به دنیا اومد و دقیق بعد زایمانش داشت با ماما از ته دل می‌خندید و صحبت میکرد اینو که شنیدم باز یکم امیدوار شدم ماما منم گفت که فقط میشه از یه گاز بی حسی و یه آمپول دیگه که اسمشو نمیدونم استفاده کرد که منم قبول کردم آوردن برام انژوکت زدن و خانم که برام انجام داد بهم خیلی دل داری داد و از زایمان طبیعی خود باز گاز گفت و گفت که اپیدروال فقط دو ساعت بی حس میکنه و اگه تو اون مدت زایمان کردی که هیچ نکردی درد میکشی و اگه تو بی حسی باشه زایمانت چون بیحسی و زایمان اولته خوب نمیتونی زور بزنی و گاز بی حسی درود کامل از بین نمیره ولی از صد مثلا به بیست کاهش میده بعدش باز شروع کردم به اسکات زدن و ورزش کردن موقعع دردم از گاز استفاده میکردم که به نظرم مدت انقباظا رو نسبت به قبل کمتر میکرد مثلا اگه قبل 5دیقه می‌گرفت موقع استفاده از گاز 2دیقه میشد

۳ پاسخ

یا علی🤧من ترسیدم که.. میخاستم اپیدورال کنم چون واژینیسموس دارم نمیتونم الان ترسم دوبرابر شد😭

از چند هفته ورزش و پیاده روی شروع کردی مثلا از ۳۰ هفته یا ۳۶ هفته ب بعد

چند هفته بودی

سوال های مرتبط

مامان آوش مامان آوش روزهای ابتدایی تولد
سلام به همگی من دو روز پیش زایمان کردم و به رسم گهواره اومدم تجربه بزارم ، من از بی حسی اپیدورال استفاده کردم و البته خیلی راضی بودم، صبح ساعت ۷ و نیم حدودا دردام شروع شد، انقباضاتم میگرفت و ول میکرد ولی منظم نبود، یکم کارامو کردم صبحانمو خوردم، خونمو مرتب کردم ، شک داشتم که درد زایمان باشه، رفتم یه دوش گرفتم اومد و دیدم خوب نشد و داره دردام بیشتر میشه، وسایلمو جمع کردم و رفتم بیمارستان، ساعت ۱۲ حدودا بیمارستان بودم، معاینم کردن ۳ و نیم سانت بودم، روز قبلش دکترم معاینه کرده بود و ۳ سانت بود،کیسه آبم رو پاره کردن همون وقت که اصلا درد نداشت و سرم فشار وصل کردن، بعد از سرم فشار دردام یل زیاد شد، اینجاش یکم سخت بود ، دیگه مامام اومد و بردم ورزش و گفت اگه اپیدورال میخوای باید حداقل ۵ تا ۶ سانت باز باشه ، با ورزش به سختی و دردناکی رسیدم به ۵ و نیم و دکتر بی حسی اومد ، وقتی بی حسی رو زد دیگه آب بود رو اتیش ، همه دردام رفت ، خیلی خوب بود، خیلی ضعیف انقباضاتم و حس میکردم، که بهم گفت هر موقه حس کردی فشار بده ، انجام دادم و اصن یه رب بعدش ۹ سانت بودم ، دکترم اومد و اینجا باز انقباظات رو بیشتر حس میکردم و دردناک بود ولی به دردناکی قبل بی حسی نبود، هر کاری گفتن انجام دادم و ساعت ۳ و ۴۰ دقیقه زایمان کردم، همینکه زایمان کردم درد انقباظات تموم شد، و دکتر شروع کرد بخیه زدن، که یه حس سوزن سوزن حس میکردم ، بد نبود، و تمااااام ، رفتم بخش و حالا اثر بی حسیا رفته هیج مشکلی ندارم ، فقط بخیه هام درد میکنه
مامان کشمش مامان کشمش ۱ ماهگی
پارت 4
البته من پشت ماسک یه دکمه پیدا کردم که وقتی فشارش میدادم گاز بیشتری پخش میکرد خلاصه که همینجور ورزشارو انجام دادم که ماما اومد معاینه کرد گفت شیش سانتی ولی می‌خوام بهت کمک کنم که زودتر پیشرفت کنی گفتم میخوای کیسه ابمو‌ پاره کنی که گفت آره ولی اصلا درد نمیگیره و دردش در حد معاینست و کیسه ابمو‌ زد که آب گرم از اومد ولی گفت که بچه خیلی تو شکمت مدفوع کرده و زودتر باید تلاش کنی زایمان کنی اینجا یه لحظه با حرفش انگار روح از بدنم رفت پرسیدم خیلی خطرناکه که گفت اگه همکاری کنی نه ما ظربانشو چک می‌کنیم دستگاه بهم وصل بود گفت به ظربانشو حواست باشه بهم گفت وایستا تا سر بچه بیاد پایین که من گفتم بهم حرکت بده تا انجام بدم خلاصه شروع کردم به ورزش یه سرمو بهم وصل کردن که نمیدونستم امپوله فشاره یا نه ولی شدت دردام بیشتر شده بود حس میکردم که گازم دیگه مثل قبل اثر ندارن وقتی دردم شروع میشد فقط تو ماسک ناله میکردم چون مامانم جلو در بود نمی‌خواستم صدامو بشنوه حالش بد شه
مامان ܭوܢܚ݅وܠو🪽🤍 مامان ܭوܢܚ݅وܠو🪽🤍 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من🌸🤍
#پارت دوم
وقتی ماما شروع کرد به زدن آمپول های فشار من خیلی درد می‌کشیدم ولی سعی میکردم تحمل کنم و صدام درنیاد فکر کنید من از ساعت پنج غروب بستری شدم با دهانه رحم یک بعد پنج ساعت تازه دو شده بودم بادرد های افتضاح هر دقیقه هم آمپول فشار میزدن و درد من شدید میشد ولی خیلی کم پیشروی میکردم من حدود ۱۹ساعت یا۱۸ساعت درد زایمان طبیعی کشیدم
صبح فردا بستری من تازه چهار سانت بودم دکتر شیفت که اومد معاینه کرد گفت این اصلا لگن مناسبی برای زایمان نداره سرویکسش خیلی بالاست
ببرین. سزارین ولی از شانس من شیفت عوض شد و یه دکتر دیگه اومد ماجرا رو که ماما من بهش گفت اومد معاینه کرد و گفت نخیر لگن و سرویکس خیلیم عالیه و به دارو ها ادامه بده من با دارو ها و دستکاری های ماما (شکنجه واقعی)تا ساعت ۹به ده سانت رسیدم نگم براتون از حس وحشتناکی که تو ده سانت داشتم بدون اینکه خودم بخوام زور های شدید میزدم و ماما دوباره داشت شکنجه میکرد منو ولی هرچقدر زور زدم سر بچه پایین نمیومد
ماما هم هر شکنجه ای بلد بود داشت میکرد و چندتا چندتا آمپول فشار میزد
به منم دروغ می‌گفت که اینا مسکنه برات میزنم
از پنج سانت به بعد هم بهم گاز بی دردی دادن ولی بر خلاف اسمش درد منو حتی بیشتر هم میکرد و کمتر نمیکرد حتی متوجه شدم اون گاز برای بی دردی نیست و برای اینه دهانه رحم زودتر باز بشه
مامان پارسا مامان پارسا ۴ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت چهارم
.خلاصه از ساعت۱۲تا۲باورزش و اسکات زدن تحمل کردم از۲دیگ غیرقابل تحمل شد دردام برام گاز انتونکس آورد مامام تاساعت۴با تنفس اون گاز میتونستم تحمل کنم و حس میکردم به حالت بیهوشی میرم و با هر درد دوباره به هوش میام.
ازساعت۴اجازه نداد استفاده کنم گف فول شدی باید انرژی و توان داشته باشی زور بزنی.
خلاصه من شروع کردم به زور زدن و تنفس هایی که بهم یاد میداد که به سریع تر شدن زایمانم کمک کنه.نیم ساعت زور زدم و از ساعت۴ونیم احساس می‌کردم ناخوداگاه بهم زور وارد میشه بدون اینکه خودم بخوام.و حس میکردم سر بچه میخواد بیاد بیرون ولی برمی‌گشت داخل که مامام سریع دکتر شیفتو صدا کرد گفت اون گوشت اضافه مانع بیرون اومدن سر بچه میشه.دیگه دکتر اومد منتقلم کردن رو صندلی زایمان و سریع اونو قیچی زدن و من دوباره زور میزدم و ساعت۵و۲دقیقه زایمان کردم...
وقتی بچه رو انداخت رو شکمم تمام سختی‌های اون۱۴ساعتوفراموش کردم و انگار نه انگار من ۱۴ساعت تمام اذیت شدم و معجزه خدارو روی شکمم دیدم😍🥲......
مامان کشمش مامان کشمش ۱ ماهگی
پارت 2,
رفتم زایشگاه معاینه شدم گفت پنج سانتی ولی سر بچه خوب فیکس نشده میخوای بستری کنیم تو زایشگاه راه برو یام که برو تو محوطه پیاده روی کن
منم رفتم تو محوطه پیاده روی کردم دردام جوری بود که موقع انقباض نمی‌تونستم راه برم دو ساعتی پیاده روی کردم باز رفتم برا معاینه که گفت سر بچه جا گرفته ولی هنوز پنج سانتی باز پیاده روی کن دیگه باز رفتم تو محوطه پیاده روی تا موقعی که دردام جوری شده که موقع انقباض دیگه نمی‌تونستم راه برم باید می‌نشستم تا ول کنه باز رفتم داخل که دیگه معاینه نکرد گفت شیف عوض میشه ماما جدید که بیاد معاینه می‌کنه منم لباس عوض کردم رفتم داخل یه خانمی زودتر آمده بود و خیلی داد میزد و ناله میکرد من از بیرون قشنگ صداشو می‌شنیدم موقعی که من رفتم دیگه سر بچش داشت میومد من از کناره پرده دیدم خیلی صحنه وحشتناکی بود برام دیگه موقعی که بردنش سمت اتاق زایمان سر بچش تا نصفه بیرون اومده بود داشت راه می‌رفت قشنگ مشخص بود اینو که دیدم دیگه از شدت ترس و استرس دردام همه گم شد 😖 شیفت عوض شد ماما جدید اومد معرفی کرد منم درخواست بی حسی اپیدروال کردم که گفت دکتر باید تایید کنه
مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
پارت دوم طبیعی - سزارین
دوشنبه صبح دکترم اومد معاینه تحریکی برام انجام داد چون فقط یک سانت باز شده بودم. تا حدود ساعت دوازده ظهر هرچی معاینم کردن فقط دو سانت دهانه رحمم باز شده بود در صورتی که دردهام پشت هم و شدید شده بود. هرچی هم بهشون گفتم برام ایپیدورال بزنین قبول نکردن چون به چهار سانت نرسید. با دکتر که تماس گرفتن گفت کیسه آبو پاره کنن، وقتی پاره کردن متوجه شدن بچه مدفوع کرده ولی همچنان اصرار داشتن به زایمان طبیعی. ماما که معاینم کرد گفت سر بچه هنوز بالاست ولی یه چیزی حس میکنم که نمیدونم چیه، به سر پرستارشون گفت اونم معاینم کرد گفت دست بچست که قبل از سرشه
دوباره ماما معاینم کرد، بعد دکتر شیفت رو صدا کردن اونم اومد معاینم کرد و گفت دستشو جا به جا کردم و زدم کنار.دوباره ماما معاینم کرد. با هر بار معاینه هم به هم دیگه میگفتن باید سزارین بشه ولی باز همچنان معاینه میکردن. من که دیگه از درد فقط جیغ میزدم و گریه میکردم. آخه فکر کن نیم ساعت در حال معاینه شدن باشی. انگار طبیعی زایمان کرده باشم. به دکترم خبر دادن گفت آمادش کنین برای سزارین.
مامان ✨️𝓡𝓪𝓓𝓲𝓷 👑 مامان ✨️𝓡𝓪𝓓𝓲𝓷 👑 ۱ ماهگی
تجربه زایمان✨️P4
ماماهمراهم شروع کرد باهام ورزش کرد قدم زدن...سجده رفتن...اسکات...ماساژ زیرآب گرم اون وسطام خوراکی بهم میداد که بی جون نشم ولی هربار انقباضم شروع میشد من کلی جیغو داد میکردم به حرفاش گوش نمیدادم اما *(پیشنهاد میکنم به حرف ماماهمراهتون هرچی بیشتر گوش بدید زودتر نتیجه میگیرید)
خلاصه ساعت شد ۸ونیم دردای خیلی وحشتناکی داشتم باتمرینایی که داشتیم شدم ۶سانت گریه میکردمو دادمیزدم که من بی حسی میخوام *(بیمارستان فاطمیه اپیدورال نداره به جاش اسپاینال میکنن)ماماهمراهم گفت توکه این همه رو تحمل کردی چیزی نمونده به زایمانت اسپاینال نکن بعدش سردرد و گردن درد امونت نمیده
اما من گوش نمیدادم فقط جیغ میزدم که بی حسی میخوام اون بنده خداهام که میدیدن من اینطوری میکنم شروع کردن گولم زدن😐گفتن رفتیم به دکتر بیهوشی گفتیم گفته اگه ۸ سانت بشه میام میزنم منم برای اینکه بی درد بشم تلاشمو بیشتر کردم
ساعت ۹وربع ماماچکم کرد رفت به دکتر و پرستارا گفت بیان منم خوشحال شدم فک کردم میخوان بی حسم کنن که ماماهمراهم گفت برو سجده
دیگه دردام در حدی شده بود که یک ثانیه ام نمیتونستم تحمل کنم
یهو احساس مدفوع داشتم دکتر گفت هروقت احساس مدفوع داشتی زور بزن مدفوع کن میگفتم نمیخوام میگفت اشکال نداره ما تمیزت میکنیم...🤦‍♀️
مامان کشمش مامان کشمش ۱ ماهگی
پارت 5
اینجا دیگه از بس از اون گازه رو استفاده کردم احساس گیجی و بی حالی کردم رو تخت دراز کشیدم موقع که دردا ول میکرد یه حس سبکی خوبی داشتم تا موقعی که احساس دفع کردم ماما رو صدا کردم اومد چک کرد گفت سر بچه داره میاد رو دو پا حالت دسشویی رو تخت بشین من نشستم زیاد احساس راحتی نمی‌کردم گفت که دراز بکش رونتو تو دستت بگیر موقع درد مثل مدفوع کردن زور بزن البته من فیلما نحوه زور زدن و اینا رو نگا کرده بودم وقتی توضیح میداد متوجه منظورش شدم زور اول دوم خوب بود بعدش واقعا سر بچه رو حس میکردم و موقعع زور ناله میکردم که گفت انرژی و نفستو نگه دار و فقط رو زور زدن با همه توان تمرکز کن که زود تمام شه منم تمام سعیمو کردم که همین کارو کنم دقیق مثل موقعی که ببخشید آدم یوبوست میگیره زور میزدم ولی اینجا دیگه وقتی انقباضم نداشتم سر بچه حس میشد و احساس میکردم الان پاره میشم صدا کردم که من واقعا دارم جر میخورم یکی بیاد پیشم که اومد معاینه کرد و گفت هنوز جا داری دیگه فقط تمام تلاشم و میکردم که فقط زور بزنم زودتر تمام شه وسطش دیگه اینقد فشار داد که مامانمو حتی صدا کردم 😂😁منی که نمی‌خواستم صدامو بشنوه
که اومد معاینه کرد گفت دیگه بریم اتاق زایمان دستمو گرفت منو یواش برد کنار تخت زایمان و گفت زور نزن و اینجا خدا رو شکر نگا کرده بودم که چطوری با نفس کشیدن حس زورمو کنترل کنم و زور نزنم
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۹ هفته و ۵ روزم بود که به بیمارستان رفتم و چون علائم زایمان رو نداشتم و دکترم گفته بود اگه دردت گرفت که هیچی ولی اگه درد نگرفت برو این نامه رو به بخش زنان و زایمان نشون بده که بستریت کنن ،بلاخره بستری شدم هر چقدر هم که بهم آمپول فشار زدن تو بیمارستان دردم نگرفت دکتر خودش اومد گفت یکم دوز داروهارو ببرید بالا و پرستارای بخش هم بهم توصیه میکردن که شربت زعفران غلیظ بخورم که اونم جواب نداد کلا هیچ دردی نداشتم ولی با آمپول فشار به زور ۳ سانت شدم که دردام بعد از یک روز بستری شروع شد ولی اونقدری نبود که زایمان کنم چون سابقه فشار بالا رو هم داشتم دکترم اومد و خودش کیسه آبم رو پاره کرد و دردم از اون موقع به بعد شروع شد که به غلط کردن افتاده بودم و به دکترم گفتم که سزارینم کن گفت تا اینجا خوب پیش اومدی باید صبر کنیم که زودتر زایمان کنی از ساعت ۱ ظهر تا ساعت ۷:۳۰ درد کشیدم ولی ارزش داشت چون الان پسرکوچولوم بغلم و خداروشکر میکنم که صحیح و سالم تو بغلم دارمش ولی واقعا زایمان طبیعی درسته که یه روز درد داره ولی الان من هیچ دردی ندارم و میتونم خودم کارای خودم رو بکنم
مامان سامین و سوین💜 مامان سامین و سوین💜 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۷ اسفند دم دمای صبح یه درد پریودی میپیچید توی شکمم و ول میکرد ولی قابل تحمل بود ترشح خونی هم داشتم دیگه تا ساعت ۱۲ ظهر ورزش کردم پله بالا پایین کردم و اسکات زدم دردم داشت بیشتر میشد رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن ۳ سانت باز شده رحمت ساعت ۳.۳۰ بستریم کردن و بردنم اتاق زایمان مامای همرام اومد و خودشو معرفی کرد و چندتا ورزش بهم گفت تاانجام بدم هر ۵ دیقه درد میومد سراغم و جیغ میکشیدم بعداز ورزش دوباره معاینه کرد گفت ۵ سانتی ولی سر بچه هنوز کامل تو لگن نیست پاشدم راه رفتم بعد از نیم ساعت دوباره اومد و معاینه کرد گفت بچه داره بریچ میشه خوابوندنم رو تخت و شروع کردن به ماساژ شکمم منم فقط داد میزدم و میگفتم بهم دست نزنید گفت زور بزن بعداز کلی زور زدن گفتن بچه درشته نمیاد باید پاره کنیم پاره کردن و دوباره زور زدم بچه رو دراوردن دادن بغلم شروع کرد به بخیه زدن ۱۲ تا بخیه زدن بهم....بعدازاینکه بچه رو دیدم همه دردام یادم رفت ایشالا قسمت همه اونایی که دلشون نی نی میخواد و نمیشه بشه......
مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت سوم )
دردش خیلی نفس گیر بود ولی تنها مزیتش این بود که میدونستی ول میکنه و میتونی یکم آروم بشی ولی امان از وقتیکه دوباره شروع می‌شد. به پیشنهاد ماما رفتم زیر دوش آب گرم و روی توپ نشستم تا کمی دردام قابل تحمل بشه ولی به نظرم خیلی اثری نکرد، با این حال یک ساعتی زیر دوش بودم. بعدش بهشون گفتم که خیلی درد دارم و اونا هم پیشنهاد تنفس گاز مخصوصی رو دادن که درد ها رو کنترل کنه، اینطور بود که هر وقت درد شروع می‌شد توی ماسک باید نفس میکشدی‌، ولی بازم واسه من بی فایده بود. شدت دردام طوری بود که بین دردها یکجورایی از حال میرفتم، همسرم کنارم بود و سعی می‌کرد بهم قوت قلب بده ولی یادمه که بهش گفتم که حس میکنم دارم میمیرم‌. در این بین سه بار بالا آوردم با اینکه غذا کم خورده بودم ولی میدونستم از شدت درده. ساعت ۶ عصر (سه ساعت بعد از تزريق)، دکتر معاینه کرد و گفت حدود ۵ سانتم، اونموقع بود که خیلی نا امید شده بودم، گفتم بعد از این همه مدت تازه ۵ سانت شدم؟!
ماما بهم دلگرمی میداد که پیشرفتم خوب بوده ولی من اصلا تو حال خوبی نبودم، واسه همین درخواست اپی دورال کردم تا شاید دردام کمتر بشه، تزريق کردن و گفتن حدود ۲۰ دقیقه طول میکشه تا اثر کنه ولی من تاثیری ازش ندیدم و همچنان شدت دردم بالا بود.
طرفای ساعت ۸ شب، ماما باز چکم کرد و گفت که ۸ سانت شدم، اونموقع انگار دنیا رو بهم داده بودن چون میدونستم از اینجا به بعدش سریعتر اتفاق میفته ولی خب همچنان دردم زیاد بود‌. یادم نیست دقیق چه ساعتی بود که ماما بهم گفت الان وقت زور زدنه، چقدر خوشحال شدم و تمام سعیمو میکردم، ماما و همسرم هم خیلی دلگرمی میدادن. میدونستم که باید وقتی درد ها شروع میشه زور بزنم و بین درد ها استراحت کنم.