۱۳ پاسخ

یکسالگی وقتی راه افتاد سرش خورد به لبه تخت مون و ابروش پاره شد ۵ تا بخیه خورد وقتی بچم رو بی هوش کردن توی بغلم با چشم های باز بدترین خاطره م از این دو ساله بعد از اینکه تموم شد اومدم بیرون بیمارستان از ته دلم جیغ میزدم ناخودآگاه
خدا خودش حافظ همه بچه ها باشه انشالله اگر یه لحظه نگاهش روی ما یا بچه ها نباشه فقط خودش میدونه چس میشه

سر ختنه دهنمون سرویس شد بزرگترین ترسم همون بود هم من اذیت شدم هم بچم‌ هرگز یادم نمیره 😓

تصادف کردیم پسرم دوماهش بود از دستم افتاده بود عقب ماشین
اینم بگم ماشین اتیش گرفته بود فقط معجزه خدا و نگاه فاطمه زهرا بود که خودم دیدمش و از دل اتیش کشیدمش بیرون

وااای چندتا اتفاق بد افتاد ۱سالگی مجبور شدیم عکس رنگی بگیریم ۳نفری نمیتونستیم رو تخت نگهش داریم طفلک یه جوری جیغ میکشید و گریه میکرد هرکی اونجا بود میخواست رزا رو آروم کنه وقتی رسیدیم از شدت فشاری که بهمون اومده بود من و شوهرم افتادیم با زور امپول سرپا شدیم .. ۳ماه پیشم ۱ماه بیشتر مریض شدیم با هم تب دخترم تا ۴۱ رفت بی جون رو دستم بود خیلی بد بود .. چند روز پیشم که ارنجش از جا رفت وااای بره و برنگرده هزاربار مردیم و زنده شدیم تو این اتفاقا

ریسه رفتن ینی چی؟

اولین بار ۶ردزگیش بود که کلا بدنش سیاه شد و بیجون و تا به بیمارستان رسیدم عمرم تموم شد ودوشب بستری بود بعد تازه راه افتاده بود من رفتم داخل حمام وبهش گفتم بشین نشسته بود داشت بازی می‌کرد یک لحظه رو برگردوندم دیدم یک چیری افتاد زمین فقط جیغ کشیدم گفتم یا امام رضا نفسش بالا نمیومد ولی امام رضا کمک کرد هیچ اتفاقی براش نیفتاد کلا من دخترم از امام رضا درخواست کردم و بهم داد
یکبار هم خورد زمین ودوتا ازدندونای جلوش شکست لبش هم پاره شد و الان دندونش شکست و چندین اتفاق دیگه
انشالله که تمام بچه ها سالم و سلامت باشن در پناه خدا
ادیت زیاد میکنن زیاد داد میزنیم ناراحت میشیم دعوا میکنم ولی اگه یک درد کوچیک مثل دل‌درد بگیرن انقدر غصه میخوریم اشک میریزم که زودی خوب بشن فقط،سلامتی هیچ چیزی بهتر از اون نیست

دخترم دوسالش شده خیلی بلا سرش اومده من خیلی جاها ترسیدم

پوووف خیلی چیزا نمیخوام حتی بهش فک کنم و در موردش حرف بزنم فقط خداروشکر تموم شدن انشالله تن همه ی بچه ها سالم و سلامت باشه

۱۴ماهگی یهوتب کردبردیم بیمارستان آزمایش گرفتن دکترگفت خطر تالاسمی داره بایدببریش پیش متخصص هماتولوژی داشتم سکته میکردم خداروشکرازمایش بعدی نرمال بود وگفتن طبیعیه

وقتی بستری بود بعد یک هفته خوب نشد تبش پایین نمیومد
آخرین جواب آزمایش خونشو که گرفتن گفتن سلولهای سرطانی دیده میشه
برداشتم با بدترین حال ممکن بردمش قم دهنمون باز نمیشد حرف بزنیم میومدم به دکتر توضیح بدم انقدر گریه میکردم که از حال میرفتم
ولی بعد یک روز که بستریش کردن جواب آزمایشش منفی اومد بهترین روز زندگیمون شد و فهمیدیم مشکلش اون نیست و یه چیز دیگه بود ،درسته گوششم سخت درگیر بود ولی خداروهزاران بار شکر که سرطان نبود
خدا به همه بچه ها سلامتی بده
بدترین چیز تو دنیا مریض شدن بچه ی ادمه 😢😢

بستری بود بیمارستان بخاطرپایین نیومدن تبش و میخاستن ازش ازمایش ازاب کمرش بگیرین ببینن چراتبش پایین نمیادک خداروشکرازمایشاتش خوب بوددیگه ازش اون ازمایش کمرونگرفت من مردم وزنده شدم

تصادف کردیم بچم بغلم بود وداشت ازسرش خون میمومدوگریه میکرد....
بدترین اتفاق تمام عمرم بود💔

پله ها رو با سر رفت پائین 😔

سوال های مرتبط