۱۲ پاسخ

اولندش ناشکری نکن باید جلوگیری میکردی واقعا گناه اون بچه چیه ک خودتون مسبب دنیا امدنشین از محبت و عشق دریغش کنید ی ادم پر حسرت عقده ایی بزرگ کنی چرا اخه مدیون بچه میشی ایندشو تباه میکنی قشنگم بعدم عزیزم ب ی نگرش دیگه نگاه کن این بچه رو‌بیار ببین چ محبت و عشقی خدا تو دلت میندازه چون هنوز ندیدیش همچین فکری میکنی

سلام عزیزم ، ناراحت نباش
همین چند سال قبل، مامانم تو ۴۰ سالگی ناخواسته باردار شد.
از وقتی فهیمیدیم کلی گریه کردیم، کلی ناشکری کردیم، خدا ببخشتمون ، اخه من جلو فامیل شوهرم خجالت میکشیدم، مامانم خودش به خاطر میان سالیش اضافه وزن و پا درد و همه چی بهم زده بود، از اونور بابام انقدر بدهکاری بالا اورده بود که بردنش پاسگاه و... اصلا نگم...🥲
مامانم یه هفته بعد اینکه ما سرش داد و بیداد کردیم، حاضر شد بره بچه رو سقط کنه، ولی دیگه اونجا نذاشتیم ، گفتیم انداختن بچه قتل عمده، فکر نکن چون کوچولوعه از خودش دفاعی نداره میشه راحت از بین بردش😭
مامانم ناراحت بود می‌گفت چطور به بقیه بگیم ، من و خواهرام که پشیمون شده بودیم گفتیم غلط کرده هرکی حرف بزنه
ولی میدونی من تو فامیل شوهرم چقدر حرف و طعنه شنیدم ولی به خاطر پشیمونیم از کارام به مامانم هیچی درباره ی حرفهای پشت سرمون نمیگفتم...
دیگه بچه موند و به خاطر حرص و جوش مامانم هفت ماهه به دنیا اومد، دو ماه درگیر بیمارستان بودیم، بچه بالا می اورد، تیک داشت، مامانم فشار خون گرفت و...
اون موقع سر گذاشتیم سجده همگی، انقدر گریه کردیم، گفتیم غلط کردیم اون من موقع حرصش دادیم، اگه بچه ناقص میشد،اگه مامان نمیموند چی...
همه مون توبه کردیم.
دیگه خدا رو صد هزار مرتبه شکر، الان ابجی کوچولوم چهار سالشه طوریش هم نیست، خدا لطفی کرد بهمون سالمه
بعد به دنیا اومدنش خدا به همه مون پاداش داد، بابا مامانم که برکتی زیادی افتاده تو زندگیشون
من رو هم خدا کمک کرد قبول شدم دانشگاه فرهنگیان ، الان معلم هستم.
خلاصه شما هم غصه نخور عزیزم.
خدا کمکت می‌کنه ، بچهای ناخواسته روزیشون خیلی بیشتر از خواسته هاست

حتما تا قبل زایمانت برو پیش مشاور و آروم شو که وقتی بچت بدنیا اومد یه مادر شاد و آروم باشی..قطعا اون بچه به مهرو محبت صد در صدی شما احتیاج داره

عزیزم این حسهای بد رو از خودت دور کن دیگه باهاش کنار بیا،اون طفل معصوم هیچ گناهی نداره مطمئن باش الانم حس میکنه باهاش حرف بزن بهش عشق بده ،منم یه پسر خیلی شیطون دارم وقتی همسن پسر شما بود یعنی میگفتم دیگه عمرا بچه بیارم😁ولی الان باردارم و پشیمونم چرا زودتر اقدام نکردم چرا اینقدر سخت گرفتم ،خدا بزرگه انشالله به بچه هاتونم میرسید به شغلتون هم میرسید

بچه ای ک خداخواسته و خدا میده حتما یه حکمتی داره مطمئن باش ب صلاحت بوده

دیگه حالا که شده حتما یک حکمتی بوده
دوست من آرزوشه بچه دار بچه چندبار آی وی اف کرده کیست داره و .....
شما ماشالله سالمی به این فک کن که سالمی خداروشکر
وقتی رفتی سونو اون قلب کوچیکش رو ببین که میزنه😍
بچت الان میفهمه
من وقتی میبینم تکون نخورده باهاش حرف میزنم تکون میخوره

درکت میکنم من بخاطر درس بچه نیاوردم ولی بعد پشیمون شدم چون به سختی شد

والا ما زیادی این دنیا رو جدی گرفتیم
کار و درس مهم تره یا جگر گوشت؟
من خودم کتاب خریده بودم قصدم ادامه تحصیل بود میخواستم کنکور بدم باردار شدم و ویار شدید بارداری گرفتم بعدش کلا بی خیال درس و.. شدم گفتم بچم مهم تره
زندگی هنوزم قشنگیاشو داره. حتی اگه آدم تحصیلات عالیه هم نداشته باشه

مطمئن باش میتونی دوستش داشته باشی...
من شرایط کاریم بشدت درهمه و حتی نمیدونم میتونم توو شهر خودمون بمونم یا نه...
فکرشو کن که بچم ۹ ماهش بشه من اصلا نمیدونم اینجام یا توو یه شهر غریب دست تنها...
کارمم سنگینه.
چون هیچ جوره هم نمیتونم قید کارمو بزنم متعهد بخدمتم و...
اما بازم این کوچولو رو بشدت دوسش دارم و حاضرم براش هرکاری بکنم ... فقط پیشم بمونه.
پس نگران نباش و فقط توکل کن بخدا❤️

الان اینطور میگی شاید یه حکمتی تو کار خدا بوده . هیچ وقت واسه اتفاقایی که میافته برات احساس عجز و نارحتی نکن . الان نارحتی ولی بعدها دلیل این کار خدا رو میدونی . بازم شکر که سالمه .

دقیقا منم عزیزم همینطور بودم ، تا ۴ ماه هم افسردگی اومده بود سراغم اما از یه جایی پذیرفتنش، و سعی کردم دوستش داشته باشم چون فکر میکنم خدا که داده حتما به صلاح خودمونه چون ،منم برای سقط خیلی کارها کردم اما نشد ،دیگه به خدا سپردم و الان دیگه دوست دارمش

مگه میشه آدم پاره تنشو دوس نداشته باشه
لاقل دیگه مونده بعد دنیا اومدن فرق نزاری بین دوس داشتنشون اون که خودش نخواسته بچه طفلکی

خب روزاول سقط میکردی چکار بقیه داشتی خودت شوهرت مهمید الان دیره خیلی و حس بد دورکن ازخودت ببینیش نرم میشه دلت

سوال های مرتبط