مادر شوهرم اینا دیشب افطار بودن دو روزه سرپام بخاطر ژله و دسر و تمیز کاری پسرم ت اتاق خواب بوده در تراسو باز گزاشتن پتوهم روش نبود اومدم پتو بندازم ن ننداز مریض میشه هوا خوبه مریض شده نخابیدم از دیشب😭کاش ادم هیچوقت ازدواج نمیکرد

تو خودت صلاح بچت رو میدونی اجازه نده کسی دخالت کنه، وقتی گفتن نه ننداز بگو نه باید بندازم سرما میخوره

عزیزم درکت میکنم منم متاسفانه قدرت نه گفتن ندارم ولی دارم تمرین میکنم یه هفته اس
ببین من اینقدر تو خودم ریختم و سکوت کردم خودم مریض شدم دردای وحشتناک جسمی رفتم دکتر گفت فقط مال اعصابه الان یه هفته اس با احترام حرفمو میزنم و مخالفت میکنم با کارایی که صلاح بچم نیست
باید بعنوان یه مادر قوی شیم بچه ها زبون ندارن که عزیزدلم

آدم باید کار خودشو بکن من چند روزه این تصمیمو گرفتم
حالا ما رفته بودیم طرف مادریم
یکی میگفت گرمش کاپشنو درآر یکی میگفت سردش بپوشون یکی میگفت اصلا لباس روییش هم دربیار معلومه گرمشه
به لباساش یک و نیم پول دادیم بعد یکی دیدم داره بهش گوجه فرنگی میده لباساش رنگ گرفت پوووف داشتم قاطی میکردم
دیگه تصمیم گرفتم میخوان ناراحت بشن میخوان نشن
من عروی صلاح بدونم با زور انجام میدم
واقعا درکت میکنم

والا تو مادرشی بچت و بهتر میشناسی و سلامتیش هم لز هرکسی برا تو مهمتره یه بار رفته بودیم مهمونی طرف شوهرم اینا ساعت ۱۰ شب بود دخترم شروع کرد نق نق کردن گفتم خوابش میاد باید بریم پسرخالش از اونطرف تز میداد ننه بزرگشم از اون طرف که نه این کحا خوابش میاد خیلی هم خوبه داره میخنده منم نه گذاشتم نه بردلشتم گفتم حالا همه واسه ما همه چی دان شدن من خودم بچم و بهتر میشناسم که الان چشه دیگه هیچی نگفتن . تنها خصلت خوبی که دارم نه گفتنِ و اینکه این چندروزه بچه خو اهرشوهرم مریضِ دختر منم مریض کرده از هفته پیش دیشب نبرم دخترم و خونه مادرشوهرم امروزم که باهم بودیم به بچه خواهرشوهرم گفتم نزدیک پناه نشو.والا سلامتی بچم از همه چیز و همه کس مهم تره

وا چکار به گفتن اونا داشتی
خودت مینداختی روش و درو میبستی
یا نهایتا بچتو میبردی اتاق دیگه
میگفتی تو خواب عرق میکنه

ی کلام بگو من با حالت های بچم اشنا هستم بهتر میدونم

ای خدا از دست این خانواده شوهر ک اینقدر دخالت میکنن برا منم همینن

دایه مهربان تر از مادر باید سرشون تو همه چی باشه تنها تو نیستی ناراحت نباش