۱۲ سال پیش تو همین روز و هوای عید ۳۲ هفته باردار بودم شب خاب بودم که یهو ساعت ۳ یهو حس کردم یه چیز گرم ازم ریخت رو لباس زیرم خیس شد بلند شدم رفتم دسشویی هاج و واج موندم تو یه چشم بهم زدن همه جا رو خون برداشت گفتم یا خداا شوهرم سریع خودشو رسوند هر دو هنگ کرده بودیم نمیدونستیم چیکار کنیم فکر میکردم دارم میمیرم انگار شیر آبو باز کردی همینجوری شرشر ازم خون میریخت ولی دردی نداشتم سریع رفت مامانشو از طبقه پایین صدا کردو چنتا نوار گذاشتم رسوندنم بیمارستان .
جفت از رحمم جدا شده بود و احتمال اینکه چسبندگی داشته باشه وبچسبه به رحمم و رحمو دربیارن زیاد بود سریع یه برگه اوردن منو شوهرم امضاش کردیم چون وضعیتم خیلی بد بود احتمال از دست رفتن هر کدوم ازما خیلی بود طوری که چنتا متخصص ک اومدن دیدن نتونستن ریسک کنن با آمبولانس اعزامم کردن بیمارستان مرکز استان که دوساعت فاصله داره با شهرمون
بقیش تو کامنتا..

عزیزم
خداحفظش کنه
چشمام اشکی شد 🥹🥹🥹

تولدش مبارک🌹

اونجا دوباره چندتا دکتر و ماما اومدن دیدن شرایطمو و سریع بردنم اتاق عمل
انقد خون ازم رفته بود دیگه جونی نداشتم آزمایش میگرفتن خونم لخته میشد مجدد تکرار میکردن
فقط دعا میکردیم زنده بمونیم تو همون لحظه یهو پسر نازم بدنیا اومد یه موجود ضعیف و ریزه میزه با ۲کیلو وزن که نسبت به هفتش خیلی خوب بود صدای گریشو ک شنیدم و دست و پای ضریفشو از دور سریع بردنش بستریش کردن و بدن من بلافاصله شروع به لرز شدید کرد عملمم طول کشید دکتر اومد یواش درگوشم گفت خدارو شکر جفت رو بدون چسبندگی خارج کردیم و رحمت سرجاش موند..موقعی که بخیه میزدن کم کم داشت اثر بیحسیم میرفت و منی که آستانه دردم زیاده شروع کردم ناخودآگاه به زاری
خلاصه بعد چهار روز تونستم سرپا بشم ولی مایع بیحسی تو نخاعم تکون خورده بود و تا یه هفته از سردرد دلشتم میمردم
بعد چهار روز رفتم ملاقات بچم بماندچقد غصه خوردم مثل خودم همه جاش جای سوزن و کبودی و.. بود
چقد داستان داشتم سر شیر خوردنش شیر دوشیدن و سختی های فراوان
هربار که به دیدنش میرفتم یه چشمم خون بود یه چشمم اشک
الان ۱۲ سالشه مردی شده برای خودش تو همه چی بهترینه تو درساش تو هنر و موسیقی استاده تو ورزش همه چی و من هرسال تمام خاطرات و سختیایی که الان دارم ثمرشو میبینم برام زنده میشه❤️

به به چه داستان زیبایی یاد این افتادم در ناامیدی بسی امید است...

عزیز دلم🥺🥺🥺
عاقبت بخیریشو ببینید

الهی....خدا حفظش کنه واست عزیزم

با خوندن داستانت اشکم درومد
بلاخره یه روز سختی ها تموم میشن

با تاپیکت اشکم در اومد خدا حفظتون کنه برای هم

وایییی عزیزدلم خداروشکر که خوبین الهی هروز خوشحالترازدیروز باشین

تولدش مبارکتون باشه عزیزم😍
تا خدا نخواد یه برگ از درخت نمیوفته حالا هزار دکترا بگن فلان .
تقدیر سلامت خودت و گل پسرت بوده❤️
خداروشکر🙏🏻🌷

خدا رو شکر که ازش راضی هستی. آدم همه سختی ها رو به جون میخره تا ثمره رو ببینه .تولدش هزاران بار مبارک❣️

آخی عزیزم خدا برات حفظش کنه.تولدش مبارکت باشه

عزیزم چه سختی کشیدی ولی ارزششو داشت تولدش مبارک انشاءالله عاقبت بخیر بشه❤️❤️

آخی عزیزم ❤️🥺
تولدش مبارک باشه خداروشکر دوتاتون سالمید ❤️❤️

عزیز دلم من با تمام وجود درکت میکنم منم خدا بعد عمری بهم دخترمو هدیه کرد و خیلی سخت گذشت اما خداروشکر الان توی خونه م عطر نفساش جاریه الهی به حق پنج تن همه ی بچه ها سلامت و شاد باشن و پسرای گلت عاقبت بخیر بشن تولد گل پسرت خیلی مبارک باشه 😘😘😘😘♥♥🧿