۴ پاسخ

منم همینطوری چیدم عکسشو گذاشتم دوس داشتی ببین

آره ماهی میگن خوب نیست برا بچه

چه قشنگـ. پربرکت باشه

منم ماهی نگرفتم به دلم نبود بگیرم

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
من همیشه فصل پاییز و خیلی دوست داشتم برخلاف یه سری آدماکه پاییزودوست ندارن میگن دل گیره هوا زود تاریک میشه دلمون میگیره غم داره ولی من همیشه عاشق پاییز بودم پارسال پسرمم اتفاقا ۳ مهر بدنیا اومد وقشنگترین روزای زندگیم همون چندروز اول بود انگار زندگی من تو پارسال متوقف شده ولی تا امسال خیلی چیزها تغییر کرد خیلی جریان ها برام اتفاق افتاد که همش بد بود یه سری راز ها تازه برام برملا شد که این خودش یه غم بزرگ تو دلم گذاشت پاییز پارسال یادمه یه عکس از پاهای کوچولوی پسرم گرفتم ویه متن نوشتم متنش این بود ؛ این اولین وآخرین پاییزی که بااین پاهای کوچولویی که راه نمیرن میگذرونی ، پاییز بعدی روی برگها قدم میزنی جان مادر ... بچه ها نمیدونین امسال که مرداد جواب آزمایش پسرم اومد وفهمیدم بیماری ژنتیکی ( میتوکندریاال) داره و الآنم همچنان کاردرمانی میبرم از ۲۱ مهر ماه هفته ای ۳ بار امسال بدترین سال شد برام مخصوصا این پاییز بدترین غمگین ترین دلگیر ترین پاییز شد که حسرت ها که سوخت که آرزوهایی که همش به باد رفت وهدر شد میگذره ولی ردش تا ابد توقلبم میمونه باور میکنین از یه جایی به بعد تو زندگی خیلی چیزها برام بی اهمیت شده دیگه هیچی جز پسرم برام مهم نیست 💔🥺😓😔 امیدوارم لااقل پاییز بعدی همه چی تغییر کنه حال دلم خوب بشه بچم خوب بشه شادی به دلم به زندگیم برگرده دعاکنین برامون برای همه بچه های مریض دعا کنین چون من از دل مامانایی که مثل خودم همچنین شرایطی مثل ما دارن کاملا خبر دارم میفهمم یه مادر چی می‌کشه فقط یه مادری دلسوخته از دل مادرایی که بچه های مریض دارن با خبره خدایا این فرشته کوچولوهاتو خوب کن اوناتواین دنیا بی گناه ترین هستن معصومن خودت رحم کن 😭🙏💔🥺🥺🥺🥺😥😥😥😥
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
حرف دل، دلم اندازه همه دنیا گرفته وتنگه ؛
خانوما ، دوستان کدوماتون مثل من آرزوهاتون به باد رفت زندگیتون به پوچی تبدیل شد ، چی فکر میکردم وچیشد یادمه تو بارداریم هرچی هوس میکردم شوهرم طفلک می‌خرید نمیزاشت هوس چیزی به دلم بمونه تا زبون باز میکردم می‌خرید یدفعه شب بود منم هوس میوه خشک رفت برام پک انواع میوه خشک وخرید ، خودمم خیلی به خودم می‌پرسیدم از تغذیه آب پرتقال می‌گرفتم که یبوست نگیرم هرروز چندتا لبو کوچیک میپختم ولی دیگه دلمو زد نتونستم بخورم اینقدر مواظب تغذیه ام بودم ولی ماه پنجم یبوست شدید گرفتم که با دارو شیاف شربت ملین هرچیزی که بگید وفکرشوکنین خوردم وبی فایده بود ۱۴ روز یبوست وحشتناک گرفتم هفته اول با کمک شیاف وداروها کم کار میکرد خیلی کم هفته دوم کلا مسدود شد ودرد کشیدم که رفتم بیمارستان عرفان نیایش( تهران ) و انعقا زدن اونم با امضای شوهرم خلاصه از اول من خیلی آدم بدشانسی بودم نمی‌دونم کدوماتون خیلی به شانس تو زندگی اعتقاد دارید یه سری ها اعتقاد ندارن می‌گذرن ولی تجربه خیلی چیزها رو به آدم ثابت می‌کنه کلا تو زندگیم همیشه بد آوردم بدشانسی آوردم چه خودم چه شوهرم ( پسر خالمه ) کلا ۹ ماه بارداری یه آب خوش از گلوی من پایین نرفت هردفعه یه اتفاقی برام میوفتاد به جز مریض شدن هام ادامه داره حرفام....