من همیشه فصل پاییز و خیلی دوست داشتم برخلاف یه سری آدماکه پاییزودوست ندارن میگن دل گیره هوا زود تاریک میشه دلمون میگیره غم داره ولی من همیشه عاشق پاییز بودم پارسال پسرمم اتفاقا ۳ مهر بدنیا اومد وقشنگترین روزای زندگیم همون چندروز اول بود انگار زندگی من تو پارسال متوقف شده ولی تا امسال خیلی چیزها تغییر کرد خیلی جریان ها برام اتفاق افتاد که همش بد بود یه سری راز ها تازه برام برملا شد که این خودش یه غم بزرگ تو دلم گذاشت پاییز پارسال یادمه یه عکس از پاهای کوچولوی پسرم گرفتم ویه متن نوشتم متنش این بود ؛ این اولین وآخرین پاییزی که بااین پاهای کوچولویی که راه نمیرن میگذرونی ، پاییز بعدی روی برگها قدم میزنی جان مادر ... بچه ها نمیدونین امسال که مرداد جواب آزمایش پسرم اومد وفهمیدم بیماری ژنتیکی ( میتوکندریاال) داره و الآنم همچنان کاردرمانی میبرم از ۲۱ مهر ماه هفته ای ۳ بار امسال بدترین سال شد برام مخصوصا این پاییز بدترین غمگین ترین دلگیر ترین پاییز شد که حسرت ها که سوخت که آرزوهایی که همش به باد رفت وهدر شد میگذره ولی ردش تا ابد توقلبم میمونه باور میکنین از یه جایی به بعد تو زندگی خیلی چیزها برام بی اهمیت شده دیگه هیچی جز پسرم برام مهم نیست 💔🥺😓😔 امیدوارم لااقل پاییز بعدی همه چی تغییر کنه حال دلم خوب بشه بچم خوب بشه شادی به دلم به زندگیم برگرده دعاکنین برامون برای همه بچه های مریض دعا کنین چون من از دل مامانایی که مثل خودم همچنین شرایطی مثل ما دارن کاملا خبر دارم میفهمم یه مادر چی می‌کشه فقط یه مادری دلسوخته از دل مادرایی که بچه های مریض دارن با خبره خدایا این فرشته کوچولوهاتو خوب کن اوناتواین دنیا بی گناه ترین هستن معصومن خودت رحم کن 😭🙏💔🥺🥺🥺🥺😥😥😥😥

تصویر
۱۳ پاسخ

باورم نمیشه ازپاییز پارسال تا امسال چه قدر همه چی تو زندگیم تغییر کرد وهمش هم با غم ودرد گذشت اون متنی که نوشتم پارسال امسال وقتی دیدم همه همین متن و نوشتن یه درد ی تو قلبم اومد جیگرم سوخت یاد خودم افتادم با چه ذوقی نوشتم و افسوس نمیدونستم که حالا حالا ها پسرم نمیتونه بایسته چه برسه بتونه راه بره ای خدا این متن واسم خیلی درد بزرگ شد خورد تو قلبم خیلی سوز داشت برام 💔💔💔💔

الهی آمین، انشالله قلبت پرنور بشه عزیزم

عزیزدلم ان شاالله به حق علی اصغر امام حسین پاییز بعدی شفای گل پسرت و بگیری❤️🥹

عزیزم خیلی گریه ام گرفت چشام پراشک شد انشالله به حق فاطمه زهرا پسرت خوب بشه شادی به خونتون برگرده عزیزم

الهی بمیرم انشاءلله تا پائیز دیگه امیر شایان باپاهای کوچولوی خودش راه میره🥹🥹

عزیزم ی سیب بندازی هوا صدتا چرخ میخوره تا بیاد زمین در همیشه رو یه پاشنه نمیچرخه خدای تو هم بزرگه انشالله پاییز بعدی حال دلت کوک باشه و ب آرزوهات رسیده باشی 😘😘

عزیز دلم
انشاالله ب حق شش ماهه رباب
پاییز سال دیگ پسرت خوب ش و این متنی هم ک نوشتی ب واقعیت بپیونده

عزیزم خدا توان مضاعف بهت بده ‌و امیدوارم نور امید و شادی به قلبت بتابه💐💐

من از بچگی از پاییزوزمستون متنفربودم چون برامایی ک پدرمون کارگربود روزای سختی بود بخاطر سردی هوا کارنبود پول نبودسفرمون تنگ بود ولی اگ الان ازم بپرسن میخای برگردی ب اون روزا میگم اره حتی اگ سردباشه حتی اگ سفرمون تنگ باشه اخه دردی ک الان میکشم از سردی و نداری پاییز و زمستون بچگیام خیلی بیشتره بچه مریض خیلی درده در عین حال شیرین

انشالله تا سال دیگه پسرات با پاهای خودش مباد مامان و پسر میرین رو برگا قدم میزنید

🥺🥺🥺🥺🥺الهی عزیزم
آن شاءالله خدا خودش از درگاهش شفای پسرت رو می‌دهد پاییزی بعدی توتایی قدم میزنید

آزمایش ژنتیک ندادید بعد فامیل بودید

میگم شیر رژیمی هم میخوره؟؟ از خدا میخوام کمکت کنه و سال دیگه این موقع هم بچه شما هم باقی بچه های مریض شفاگرفته باشن. سخته بچت مریض باشه و تو کاری ازت برنیاد🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
ومنی که کلی چالش وسختی درد پشت سر گذاشتم بالاخره خدا خواست ومعجزه شد خودش پسرمو هدیه داد بدون عمل بدون کاشت آره من این معجزه رو خیلی واقعی دیدم قشنگ این یه معجزه بود اون موقع ها اینقدر خوشحال بودم اینقدر ذوق داشتم که من خوشبخت ترین آدم روی زمینم که خدا هدیه اش رو داد منی که با گذروندن کلی چالش کلی اذیت شدنام صبوری هام بالاخره به آرامش رسیدم آزمایشگاه که زنگ زد گفت خانوم جواب ازمایشتون مثبته باورم نمیشد فقط گریه میکردم کسایی که چشم انتظار هستن درک میکنن من چی میگم فکر کن تو ۷ سال منتظر باشی بعد یدفعه ندونی که این تاخیر پریودت خیره تو باردارشدی منی همش تحت فشار بودم از همه جهت ها بالاخره به آرامش رسیده بودم حقم بود دیگه بشینم این ۹ ماه و قشنگ استراحت کنم لذت ببرم
این ۹ ماه خیلی اذیت شدم خیلی همش با استرس نگرانی مریض هام گذشت من حتی فرصت نشد یه عکس بندازم یبار با دل خوش برم بیرون بگردم لذت ببرم همیشه حسرت یه سری چیزها تو دلم موند دیگه انتظار داشتم بعد اون همه اذیت شدن هام بعد بدنیا اومدن بچم بشینم با آرامش لذت ببرم .
پارسال که آذر پسرم تشنج کرد بستری شد کلا ورق زندگیم عوض شد...
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
بماند از پارسال آذر ماه 😢
قلب مادر زود خوب شو من هرروز دارم آب میشم بخاطر تو قوی موندم و میمونم بخاطر تو تحمل میکنم ولی خب گاهی کم میارم هرروز تا گریه نکنم به یاد بچگیات آروم نمیشم همه میدونین وقتی پای بچت بیاد وسط حاضری خودت مریض بشی بچت هیچیش نشه برام دعا کنین بتونم از دکتر ژنتیکش شکایت کنم تا یکم آروم بشم اگه درست حسابی همین آزمایشی که دوماه پیش دکتر مغزواعصابه پسرم از من و باباش گرفت این آزمایش رو اون زمان قبل بچه دارشدن ازمون می‌گرفتن الان بچه ی منم سالم بود غلت میزد چهاردست و پا راه می‌رفت می‌نشست بلند میشد راه می‌رفت نمیدونین من هرروزم شده عذاب وگریه مگه میشه گریه نکرد فکر نکرد هرکسی بگه گریه نکن گذشته ها گذشته قکرنکن اون آدم از سنگه دل نداره که همچین حرفی ومیزنه با من از قوی بودن حرف نزن من یه شبایی وصبح کردم یه روزایی و گذروندم که حتی فکرشم واسه یه عده ای وحشت آور بود من قوی بودم و هستم فقط برام دعا کنین
خدایا خودت میبینی چی کشیدم و میکشم هیچ مادری و دلسوخته نکن هیچ بچه ای رو جلو مادرش عذاب نده همه بچه های مریض رو شفا بده گناه دارن بچه ها اونا فرشته های معصوم تو هستن اونا گناهی ندارن 🙏😭😢😢😢😢😢😢😢😓😓😓😓😓😓😓😓😓💔❤️‍🩹
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
آره امسال بدترین سال تولدم بود غمگین بی روح مضطرب امیدوار ادامه دهنده و ادامه دهنده ، راستش بچم خرداد ماه ۸ ماهه که بود می‌خندید میخواست به پهلو برگرده تلاشش رو میدیدم شیر که میخورد بعدسیر میشد بلند میکردم بگیرم بغلم می‌خندید به نشانه خوشحالی که سیر شده اینقدر باهوش بود الآنم باهوشه قشنگ به صداهای ما عکس والعمل نشون میدادمیخندید حرف میزد به زبون خودش زرنگ وتیز بود فقط گردن نمی‌گرفت حرکت نمی‌داد تنبل بود ولی مرداد به کلی پسرم انگار شده بود یه تیکه گوشت بی حس انکار یه عروسک خوابیده بود فقط فرقش با عروسک این بود که نفس می‌کشید فقط حتی گریه هم نمی‌کرد اون مرداد ماه لعنتی برام با گریه وناراحتی گذشت و من شب و روز گریه میکردم غصه می خوردم هزارتا فکر بد میومد تو ذهنم که نکنه فیلم بچه ای که تو اینستاگرام دیدم فلج مغزی بود پسرمنم فلج مغزی باشه همش فکرای بد مرور میشد تو ذهنم . آخه بچه ای که خرداد ماه می‌خندید زرنگ بود حرف می‌زدی با زبون خودش جواب میداد به پهلو تلاش میکرد برگرده چیشد تو این فاصله یک ماهه که کلا ازاین رو به اون رو شد بچه ...
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۵ ماهگی
ببینید مامانا بعضی خاطره ها خیلی خیلی تو زندگیه بعضیامون مهم هستن و اصلا نمیشه فراموش کرد من خودم اصلا درمورد خاطرات نامزدی یا عروسی یا ۷ سال زندگی مشترکم حرف نمی‌زنم مرور نمیکنم همش نمیگم تکرار نمیکنم ولی پسرم بعد ۷ سال وارد زندگیم شد و شد یه معجزه شد هدیه از طرف خدا اونایی که تجربه دیر مادرشدن رو پشت سر گذاشتن و یه مدتی دیر بچه دارشدن به مشکل خوردن کاملا متوجه میشن چشم انتظاری چه قدر سخته بخصوص وقتی دکترا هر دکتر ومراکز نازایی بری بگن باید کاشت انجام بدی حتی ساده ترین روش باروری که آی یو آی هست هم نمیشه ولی وقتی تو از اون روش آسونه شروع می‌کنی تا حالا چندبار انجام بدی اکه نشد دیگه میری سراغ کاشت وچیزهای پیشرفته وسخت تره وقتی اولین آی یو آی انجام دادم ومنفی شد در مراحل دومین بار آی یو آی بودم که خدا یدفعه معجزه کرد و خودم باردارشدم واصلا نزاشت کار به دومین بار کشیده بشه بخاطر همین میگم پسرم بعد ۷ سال شد مهم ترین قشنگترین اتفاق زندگیم نور چشمم چراغ خونم ولی وقتی از وقتی بدنیا اومد از همون شب بدنیا اومدنش یه سری اتفاقاتی کم کم شروع شد اون نشدن ها نرسیدن به آرزوهای کوچیک میشه حسرت 💔،
بله از عشق مادرشدن من وحسرت هایی که تا آخر عمر فراموشم نمیشه میگم ، حسرت عکاسی من و پسر کوچولوم تو اتاق بیمارستان که همون شب بستری کردن نشد یه عکس بگیریم و چندتا عکس تکی از پسرم وخالم گرفت ، از تنها مرخص شدن و تنهایی خونه اومدنم که وقتی وارد خونه شدم کل خونه دور سرم چرخید از استراحت نکردنام نگرانی هام تنهاییام بدون تو سر کردن اون چندروز که مرخص بشی 😓😓😓😓😓💔
مامان محمد پارسا مامان محمد پارسا ۱ سالگی
سلام مامانا امروز یه صحنه دیدم که خدایا به روی کافر نیاره
رفته بودیم سر باغمون بچم دستش رفت لای در اهنی وااای بمیره الهی بچم غش کرد از درد واااای خدااا بچم سیاه کرد هرچی پشتش گرفت با دستم و فوت کردم تو صورتش ولی خوب نمیشد دم به دم کبود تر میشد دیگه جیغ زدم و تو سر زدم شوهرم بچم گرفت دیگه کلا کبود شد چشماش و دهنش بست بی حال افتاد رو شونه شوهرم وااای دنیا رو سرم خراب شد باورتون نمیشه الان فقط اشکام دارن میریزن فقط فقط اول خدا بعد از حضرت ابوالفضل و یه امام زاده تو ملکمون هست فقط داشتم این سه تا رو التماس میکردم بچم نفسش برگرده ولی بی‌ جون اقتاده بود خدا برای کسی نیاره بس زدم خودمو کشتم دیگه تو راه سوار ماشین داشتیم خودمون رو میرسونیدم بیمارستان نزدیکترین محل یه ثانیه نفسش برگشت وااای خدا این صحنه به روووی کسی نیاره من که عمرم تموم شد تو رو خدا مامانا یه صلوات برای سلامتی همه نی نی ها و یه حمد هم برای بچه من بخونین که دیگه این صحنه برام من و هیچکس پیش نیاد
ببخشید جایی اشتب نوشتم چون فقط اشکام دارن میریزن و پسرم تو بغلم خوابه فقط قربون صدقش میرم
چکار کنم چرا پسرم میخورم زمین کبود میشه چکار کنم خوب بشه